/ حامد زمان پهلوی عکس امام را به کلاس برد و در دل بچهها شوری انقلابی به پا کرد
/ همین که میتوانم قدم بردارم باید به جبهه بروم
/ طلعت معماری مدرسه ٨ کلاسهای را در مسکن مهر به اسم شهیدانش و نمازخانهای را به یاد مرحوم پدرش ساخته است
/ میخواستم آرزوی مدرسه رفتن بر دل کسی نماند
/ مردم میگویند مدیون خون شهدا هستیم و واقعاً هم غیر از این نیست
مهربان است و مهماننواز. از آن مادرانی که دوست داری ساعتها کنارش بنشینی و چشم به دهانش بدوزی تا برایت از گذشتهها قصه بگوید. مادری که دو شهید در راه دین و میهن داده و حال به یاد عزیزانش دست به کار نیک زده و مدرسهای ٨ کلاسه در مسکن مهر نیریز به نام شهیدانش حامد و ادهم و به یاد خواهرزادهاش شهید محمدجوادتوکلی بنا کرده است.
حامد متولد ١٠مرداد سال ١٣٤٠ خورشیدی بود. دوران تحصیل خود را در مدارس نیریز گذراند. میز و صندلیهایی مدرسه ابتدایی فرهنگ، مدرسه راهنمایی شهید مفتح و دبیرستان شعله، جاهایی بود که روزی روی آن مینشست و درس میخواند.
جوانی پارسا، شجاع و انقلابی که در دوره دبیرستان روزی عکس امام را به کلاس برد و در دل بچهها شور انقلابی به پا کرد.
حاجیه خانم طلعت معماری متولد ١٣١٠ خورشیدی، از زمان رفتن فرزندش به جبهه میگوید: «حامد تازه دیپلم گرفته بود. او زمینی نبود و به این دنیا تعلق نداشت؛ خودش اینجا بود و دلش جبهه. میدانستم برود شهید میشود. چون خواستهاش بود و حاضر نبود به هیچ قیمتی از آن بگذرد. دلم به رفتنش راضی نبود؛ اما نمیتوانستم کلمه «نرو» را بر زبان بیاورم. میگفت تا اجازه ندهی، نمیروم. »
حاجیهخانم میخندد و میگوید: «هر وقت کسی از من میپرسید چند تا بچه داری؟ حامد میگفت ما را نشمار کم میشویم. هفت پسر داشتم و یک دختر. خودش میگفت من فرزند پنجم هستم و باید مرا در راه خدا به عنوان خمس بپردازی.»
در روزی از روزهای بهاری سال ١٣٦٠، حامد زیر آینه و قرآن مادر رد شد و او را دست خدایش سپرد از طریق بسیج به جبهه نوسود رفت. چندماه در جبههها ماند و چند روزی به مرخصی آمد. برای دومین بار که میخواست برود، نزدیک عید نوروز بود.(٥ اسفندماه ١٣٦٠) با همه دوست و آشنا، در و همسایه خدحافظی کرد؛ گویی میدانست که این خداحافظی، آخرین وداع است.
اشک در چشمان مادر مهربان حلقه میزند و ادامه میدهد: «شبش خواب دوست حامد را دیدم. رفتم جلو احوالپرسی کردم. تا خواستم سراغش را بگیرم، گفت حامد به آرزوی خودش رسیده و فردا با دل شاد پیش تو خواهد آمد. صبح بلند شدم، نمازم خواندم. در منزل را به عادت همیشگی باز کردم که آبپاشی کنم. که دیدم از طرف سپاه عکس حامد را به دیوار زدهاند. شصتم خبردار شد که حامد به آرزوی خود رسیده. او در جبهه شوش در عملیات فتحالمبین با رمز یا زهرا به شهادت رسید. قبل از شهادت پیراهنش را به همراه نامهای برایم فرستاد. بعدها از طریق همرزمانش به من گفتند: پسرم در آن عملیات از ناحیه پهلو و گوش،ترکش خورد و روز دوم فرودین شربت شهاد ت نوشید. ١٣ فروردین همان سال بود که پیکرش رابرایم آوردند. »
مادر شهیدان توکل یادی هم از ادهم میکند. «متولد ٢٠ شهریور ماه ١٣٤٤ بود. پا به پای پدرش به مسجد میرفت و از برادرش نیز جبههرفتن را آموخت. چندین ماه بعد از شهادت حامد، گفت من میخواهم بروم وکار ناتمام حامد را تمام کنم. اگرحامد خمس شماست، من هم زکات فرزندانت هستم و باید پرداخته شوم.»
آن زمان ادهم در دانشگاه اصفهان درس میخواند، اما به شوق رفتن به جبهه، تحصیل را رها کرد. بیست روز مانده بود به نوروز سال ١٣٦٥ که از طریق بسیج اعزام شد و در گردان کمیل به نبرد با دشمن بعثی پرداخت.
دو ماه از رفتنش به جبهه گذشته بود، در اردیبهشت سال ١٣٦٥ از ناحیه پا مجروح شد و ٤٥ روزدر نیریز تحت درمان بود. هنوز پایش کاملاً خوب نشده بود که گفت همینکه میتوانم قدم بردارم، باید بروم. مجدداً راهی جبهه شد و در مرحله اول عملیات کربلای ٥ شرکت کرد که دراین عملیات در ١٩دیماه ١٣٦٥ از ناحیه سر وچشم به شدت مجروح شد. که طی یک عمل جراحی در بیمارستان میرعماد تهران، چشم چپش را تخلیه و استخوانهای شکسته پیشانیاش را هم برداشتند. حرف که میزد و نفس که میکشید، از پیشانیاش همه چیز مشخص بود. دکتر میگفت مراقبش باشید، زیاد تقلا نکند، اگر زمین بخورد کار تمام است؛ اما مگر میشد آرامش کرد. دکتر میگفت باید صبر کنید چندماهی بگذرد تا بتوانیم به شیوه مناسب استخوان پیشانیاش راترمیم کنیم. اما ادهم متوجه درد نبود. در سرش فقط هوای جبهه داشت. دوباره رفت و چندهفتهای ماند و برگشت. ١٣ نوروز ١٣٦٧ که تمام شد، کیفش را بست و خداحافظی کرد. اما در راه رفتن به جبهه، نرسیده به شیراز تصادف کرد و شهید شد. »
اشک از گوشه چشمان مادر شهید جاری است، میگوید: «حامد همیشه میگفت مادر! اگر روزی شهید شدم، خوشحال باشید و از صمیم دل بخندید که من به آرزویم رسیدم.
خدا رحمت کند شوهرم زندهیاد «میرزامحمدتوکل» کارمند اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) آن زمان بود فرزندانم که شهید شدند، پدرشان برای آنها نوحه خواند. » او شاعر ومداح اهل بیت(س) و شهدا بود. برای بیشتر شهدای نیریز شعر سرود که در جلد اول کتاب مهینمهرورزان (نیریز در جنگ) چاپ شده است. در یکی از شعرهایش هم به یاد حامد و دیگر شهدای نی ریز در رثای حضرت سیدالشهدا (ع) چنین سروده بود:
این شهیدان، شهر ما را آبرو آورده اند
عزت و شأن و شرف، بیگفتگوآوردهاند
پیروی کردند ثارا... و این ثاره را
آب از کف رفته را با خود به جوی آوردهاند
حاجیهخانم آهی میکشد، خدا را شکر میکند و میگوید: «از فرزندانم راضی هستم؛ خدا برایم حفظشان کند. آنها هم که رفتند، برایم خاطره هستند. یادم نمیرود؛ حامد از مسجد که میآمد، مینشست برایم خمیر میکرد تا نان بپزم. وقتی به جبهه میرفتند، دلم میگرفت. اما راضی نمیشدم گریه کنم. خودم را با کارهای خانه مشغول میکردم، گندم پاک میکردم، لباس میشستم و با بچهها سرگرم میشدم تا نخواهم پشت سر مسافرانم گریه کنم. »
مادر شهیدان، خیر مدرسهسازی است که مدرسه ٨ کلاسهای را در مسکن مهر به اسم شهیدانش و نمازخانهای را به یاد مرحوم پدرش «حبیب معماری» ساخته است. او در مورد این اقدام خداپسندانه میگوید: «مهمترین انگیزهام، خشنودی روح پدرم است و از طرفی چون خودم مدرسه نرفتهام، دوست نداشتم هیچ یک از فرزندان این مرز و بوم این آرزو را به دل داشته باشند.»
ادامه میدهد: «دوره رضاشاه بود؛ هر کس به مدرسه میرفت اونیفورم مدرسه، مانتو بالازانو بود. خدابیامرز پدرم هم فردی مذهبی و به شدت با بیحجابی مخالف بود. همین باعث شد که آرزوی مدرسه رفتن و باسوادشدن بر دلم بماند. »
حاجیهخانم همیشه در این فکر بود که زمینهای به ارث رسیده از مرحوم پدرش را صرف کار خیر کند؛ تا این که پسر بزرگش پیشنهاد ساخت مدرسه را میدهد. با مجید منفرد نیریزی معاون توسعه و پشتیبانی آموزش و پرورش در آموزش و پرورش صحبت میکنند. او هم وقتی متوجه میشود زمینها حوالی مسکن مهر است، همان جا را بهترین محل میداند؛ چرا که در آن منطقه مدرسهای وجود ندارد.
طلعت معماری دنیا را مزرعه آخرت میداند. به عقیده او باید در این دنیا بکاریم تا در آن دنیا درو کنیم و با انجام کار خیر، دیگران را هم تشویق کنیم.
مادران شهیدان ضمن احساس رضایت از قرهچاهی مدیر سابق آموزش و پرورش، مجید منفرد نیریزی و مهندس محسنی معمار مدرسه میگوید: «از مسئولان و مردم توقعی ندارم. مردم خوب هستند، احترام میگذارند، التماس دعا دارند و میگویند ما مدیون خون شهدا هستیم. واقعاً هم غیر از این نیست. فقط تنها خواستهام از مردم این است که همه برای سلامتی رهبر عزیزمان دعا کنیم. در پایان برای سلامتی وجود مبارک حضرت صاحبالزمان و تعجیل درفرجش دعا میکنم و از خداوند متعال برای شادی ارواح طیبه شهدا و گذشتگان را مسئلت دارم. إنشاءا.. به حق خون پاک شهدا، اسلام و مسلمین محفوظ باشند و این مملکت از شر اجانب و دشمنان و بدخواهان در امان باشد»