این روزها بیشتر از این که بویَ عید بیاید، بویَ رنگ و اکسیدان سوختَه مَیآید.
قدیمها وقتی کله درختها سبز مَیشد، مَیفهمیدی دارد عید مَیشود؛ اما حالا وقتی کله خانمها زرد مَیشود، موتوجه مَیشوی در آمدآمدِ (آستانه) عید قرار داری.
چند روزی قبل زولَیخا بی تبعیت از نِسوان (زنان) این وَلایت بهانه بَگرفت که مَیخواهد کلهاش را رنگآمیزی کوند. هر چَه گفتَه کردم همین طَور خوب است، رنگ مَیخواهی کونی چَکار؟ بی گوشش نرفت و گفتَه کرد: مگر نَمیبینی نِسوان این وُلسوالی چَطور زولفانَشان را رنگ کردهاند و از زیرَ لچک بیرون زده است؟
گفتَه کردم: اول که من زیر لچک نِسوان را نَظاره نَمیکونم. دوم آن که تو با این چادر و روبندَه قوندوزی چَه فرقی مَیکوند رنگ زولف سرت چَگونه باشد؟
گفتَه کرد: چند تار مو را از غار (سوراخ) روبندَه و از کَنار چَشمانم بیرون مَیاندازم تا نِسوان این وُلسوالی بَدانند ما اتباع موجاز هم مَیتوانیم زولفمان را رنگ کونیم.
او مرا بی یَکی از این دکانهای آرایَشی فرستاد که رنگ خریده کونم. در صف اینتَظار خانمها ایستَه کردم تا رنگشان را خریدَه کونند و بی بیرون از دکان روان شوند.
همه که رفتند، داخل دکان شدم. ایبتدا خانم فروشنده با نَظاره ظاهر من ترسان شد و کم ماندَه بود جیغ بَزند. یَکهو یادم آمد کولنگم را هم با خود بی داخل دکان بردهام. بی سرعت آن را بی بیرون دکان و روی دوچرخهام گوذاشتم و گفتَه کردم: بَبخشید رنگ مو مَیخواهم.
فروشنده که فهمیده بود بیآزارم، رنگی بی رخسارش آمد و گفتَه کرد: چَه رنگی؟
گفتَه کردم: هر چیزی مد روز است و نِسوان این وَلایت مَیزنند.
یَک جعبه برایم آورد و گفتَه کرد: بیفرمایید، این هم رنگ ارغوانی که رنگ سال است. اکسیدان نمره چند مَیخواهی؟
من که نَمیدانستم چَه مَیگوید، گفتَه کردم: هر چیزی قویتر است بَدهید.
گفتَه کرد: مَیخواهید دیکولوره کونید؟
همین طَور شانسی گفتَه کردم: بله.
خلاصَه در کَنار جعبَه رنگ، یَک چیزی شبیه شربت میتادون و یک مشت پودر درون یَک پیلاستیک کرد و نرخ یَک روز کندَهکاری را هم از من بَگرفت.
*****
- بیا این هم رنگ مو؛ بَبینم چَکار مَیکونی.
زولَیخا بستَه را بَگرفت و گفتَه کرد: این موتعلَقاتش چَه است؟
گفتَه کردم: نَدانم؛ بی نظرم باید همَه را با هم مِکس (مخلوط) کونی و بی کلَهات بَزنی.
*****
سه ساعت بعد، همین که مَیخواست چَشمانم گرمَ خواب شود، داد زولَیخا در آمد:
- واااای، آآآخ، واااای...
- تو را چَه مَیشود زولَیخا؟ نکوند محتویات پیلاستیک را خورده کردهای؟
- نه، دارد مَیسوزد، دارد مَیسوزد.
- چَه مَیسوزد؟
- سرم، اعماق سرم آتش گرفته است.
زولَیخا نتوانست طاقت بیاورد و زودتر از مَوعد بی درون گرمابَه روان شد تا کلَهاش را شوسته کوند.
دوباره سرم را روی بالشت گوذاشتم و بی خواب رفتم. زمان زیادی از گرم شدن چَشمانم نگوذشته بود که نَظاره کردم یَک نفر مرا تکان مَیدهد.
خدا بی روزَتان نیاورد؛ چَشمانم را که باز بَکردم، مَثال این که مرا برق بَگرفته باشد، سه میتر پس افتادم.
زولَیخا با موهای ژولیدَه قرمز، ابروان پر پشت و صورت اصلاح نکردهاش، مَثال نقش اول فِلمهای زامبی (خونآشام) شدَه بود.
نجیب