تعداد بازدید: ۱۱۵۳
کد خبر: ۶۰۵۹
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۹ - 2019 17 March

هنوز جاروکردنم درست و حسابی تمام نشده بود که بی‌بی آمد کنار دستم...


- بیا... ای قاغذو رو بوسون...


- ای چیه بی‌بی؟


- قاغذه دیه، نپه چی‌چیه؟


- چیکارش کنم بی‌بی؟


- برم طیاره دُرُس کن...


- وا!!!! خوبی بی‌بی؟


- خو چشاته واز کن، یَی نیگایی روش بناز تا بِفَمی بری چی‌چیه.


نگاهم رفت روی کاغذ...


- اینکه هیچی روش نیس بی‌بی...


- نیس ولی قراره یَی چی روش بیا!


- چی‌ بی‌بی؟


- نیشه یَی ذَرِی او عقلُتو به کار بنازی؟ یعنی همه چی رِ من بویه ازُت بگم؟


- ای بابا، خب من چمیدونم بی‌بی! بیس سؤالی راه انداختینا!


- خیلِ خو دختر. رو ای بویه یَی جدولی بکشی...


- جدول؟ جدول چی بی‌بی؟


- جدول ای که هر که امسال میا خونمون چقد چی میخوره! 


مچ دستم را گرفت.


- بیشی هی حالا بِکِشُش...


- چی بکشم بی‌بی؟


- اسم اونِی که میان خونمون رِ تو ای جدولو بینویس، هر کدومشونم هر چی خوردن، جلوش علامت بزن.


- بی‌بی‌جان این کارا برا چیه آخه؟ ای بابا... من بیام بشینم روبروشون، تعداد میوه‌ها و مشتای تخمه‌هاشونو بشمارم؟ آخه اونا متوجه نمیشن؟ به نظر من که خیلی زشته به خدا!


- کسی نظر تورو نخواس گلابی! ها دیه، اَ کیسِی تو خو نیخوا درشه! چرا جوش بزنی؟!


- اصلاً به فرض این که من نوشتم بی‌بی. بعدش چی؟ قراره چی بشه؟


- چی‌چی رِ چیطو بشه. میفمی خو من نیتونم هر جا رفتم خیلی چی بخورم، میگم هموقد که خوردن، برمون بکنن تو مُشما تا بییَریم خونه.


- یعنی واقعاً شما این کارو می‌کنین بی‌بی؟


- ها نپه نیکنم؟ میه با خودوشون تارُف درَم... ای دوره با ای چی‌ گیرون آدم بویه تعارفِ بذره کنار!


- آخه بی‌بی من چطوری دونه دونه میوه‌ و شیرینی و تخمه‌هاشونو بشمارم؟


- بری اووَم فک کردم. قرار شده همش چییِی پوس‌دار بوسونم تا وختی رفتن، پوساشه تو ظرفاشون بشماریم! 
******
از همان روز اول عید بی‌بی بعد از رفتن مهمانها، هر شب به چک کردن جدول‌ها می‌پرداخت...


مهمانها که آمدند، نوبت بازدید ما بود...


با خانه‌ی حسن آقا شروع کردیم... بی‌بی نگاهی به من انداخت.


- خو چقد چی خوردن ننه؟


- سه تا خیار، چار تا پرتقال،  ٦٠ تا تخمه کدو، ٥ تا گز، ٤ تا فندوق، ٧٠ تا تخمه هندونه ، ٧ تام شکلات...


- آخرت... بوگو اینارِ کجاتون کردین؟ نگفتین می‌پکین؟


- چیکار کنم الان بی‌بی؟


- یَی مشمای دسه داری بکُن تو کیفُت تا بیریم.


- والا زشته بی‌بی.


- زشت تویی نکبت. هر چی گفتم بوگو چشم!


در خانه حسن آقا بی‌بی به جز چای لب به چیز دیگری نزد.


دمدمه‌های رفتن بودیم که حسن آقا گفت:


- ای بابا... بی‌بی، شما که چیزی نخوردین...


و بی‌بی که انگار فقط منتظر این حرف بود خندید.


- ننه من خو دنون چی خوردن ندرم. اگه عیب ندره خشکه می‌وَرم خونه. والا راسُشِ بخی بری خودُمم نیخوامه! 


اشاره‌ای کرد به من...


- ای دخترو اَ بی‌قوتی ایطو لاغرمردنی و دراز شده. تازه کم‌خونم هه. می‌نین شده پوس و اسُغونی! میگن ویتامین بدنُش کمه! بری هی میگم ای چار تا دونِی میوه و پِسو  رو وردَرم بری ای...


 اشاره‌ای کرد به من...


- ننه او مشموی تو کیفُته بده!


احساس می‌کردم در حال ذوب شدن هستم...


پلاستیک را دادم دست بی‌بی و قیافه متعجب بی‌بی و حسن آقا و زن و بچه‌اش را از نظر گذراندم.
******


از در که بیرون آمدیم، بی‌بی پلاستیک را داد دستم و گفت:


- خوننه، خونه بعدی بویه کجا بیریم؟


- کجا «بریم» نه بی‌بی، کجا «برید»!


- یعنی چه؟ - یعنی من دیگه نمیام...


- قلمُت خرد... میخام صد سال سیا نییِی. فقط جرئت دری اَ چییِی که من جم کردم بخوری!


گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها