اینجانب قُل مراد ابن مرادقلی ابن قُلمراد خان نیریزی، شعر زیر را به مناسبت نوروز سال ١٣٨٤ خورشیدی سرودم که در هفتهنامه فقید «عصر نیریز» (روانش شاد باد) با نام مستعار «آقاحاجی» به چاپ رسید.
اکنون پس از ١٣ -١٤سال دوباره آن را از گنجه به در آوردم و دیدم که مناسب این روزهای خودم و مملکتم و مردمان مملکتم است.
اکنون با جرح و تعدیل و اضافاتی، آن را دوباره به چاپ میسپارم. یحتمل ١٠-١٢ سال بعد هم با اندکی تغییرات و اضافات آن را به چاپ برسانم که گفتهاند: حکایت همچنان باقی است ...
*****
الا نوروز فرخنده کجایی؟
همه مشتاق، تا از در بیایی
زدایند از همه کاشانهها خاک
که تا گردد همه نیریزِ ما پاک
در این دوران بیرحم گرانی
که از خنده نمانده یک نشانی
یکی در فکر آجیل است و پشمک
یکی در آرزوی بوی تخمک
بخندد پسته بر ما در نهانی
که کس نتوان خریدن از گرانی
نگردد نو لباس و کفش مردم
بماند چون شراب کهنه در خُم
ولی وقتی که تو از در بیایی
شود شوری به پا در هر سرایی
شود امّید مردم باز زنده
بیاید بر لب این خلق خنده
به قربانت شوم نوروز جانم!
بیا تا یک غزل بهرت بخوانم
اگر «واوین» تو افتند نوروز!
به جایش «ی» گذارند اندرین روز
شوی شهری که نامش هست «نیریز»
شوی قند عسل گردی شکرریز
شوی شهری که دارد یک پلنگان
پلنگانی که چون لب گشته خندان
همان شهری که لبریز انار است
زمستان و خزانش هم بهار است
همان شهری که دارد بختگانی
کنارش کوه و جنگل، برفدانی
هوایش پاک و خوب و دلپذیر است
اگرچه بختگانش چون کویر است
خدایا شهر ما را دورگردان
از آفتهای سخت دورِ گردان