تعداد بازدید: ۱۰۴۶
کد خبر: ۵۹۵۳
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۳ - 2019 24 February
ماجراهای تبعه موجاز

در این وَلایت هر چَه را خواستیم، یا گَران بود یا غَیر قانونی یا این که ما را دوست نداشت...


باور کونید مَثال مگسهایی که پشت شیشه کلکین(پنجره) گیر مَی‌کونند و دو ساعت تمام خودشان را بی آن مَی‌کوبند تا پدرشان در بیاید، همین طَور در زیندَگانی گیر افتاده‌ام.


در این شرایط مرد زیندَگانی آن است که هینگام نَشان دادن علاقَه خود بی خانمش، بی جای گلِ قرمز، گوشتَ قرمز بی خانَه بَبرد. اما بی شرطی که زن و بچه زیندَگانی‌اش هم مَثال خودش شرایط را درک کونند و بی اندازَه توانش اینتظار داشتَه باشند.


یَکی از همین روزها که از سر کار کندَه‌کاری بی خانَه آمدم، «نظیرنجیب» پیسرم جَلو آمد و گفتَه کرد: بابا، ارسلان هم‌کَلاسی‌ام بی همراهَ خانواده مَی‌خواهند برای رخصتی‌های (تعطیلات) نَوروز بی آنتالیا روان شوند. بیا ما هم تِکِت (بلیط) ترکیه بَگیریم و بی آنجا بَرویم. مَی‌گویند احمد ظاهر هم کونسرت دارد.


با ناراحتی گفتَه کردم: نِه، امسال مَی‌خواهم تِکِت قبرس گرفتَه کونم، برویم آنجا تو را پس بَدهیم.


زولَیخا با عصبیت بَگفت: این چَه سخنی است که بر دهانت جاری مَی‌کونی نجیب؟


گفتَه کردم: خب راست مَی‌گویم. نَوروزی که برای جشن گرفتنش نه مَی‌شود گوشت خریده کرد، نه آجیل، نه میوَه و نه کوفتِ دیگر چه عیدی است؟!


با ناراحتی کولنگم را زمین گوذاشتم، بی اتاق نَشیمن روان شدم و در را بستَه کردم. همین طَور در فکر فرو رفته بودم که نظیرنجیب بی درون اتاق آمد. پیش خود گفتَه کردم آمده از دیلم در بیاورد و مرا خوشحال کوند. اما نَظاره کردم هی نفس عمیق مَی‌کشد، بی بیرون اتاق روان مَی‌شود و نفسش را آنجا خالی می‌کوند.


گفتَه کردم: چَکار مَی‌کونی؟ 


بَگفت: مَی‌خواهم اکسیژنت تمام شود و بَمیری.


از زور ناراحتی زبانم را گاز بَگرفتم. اما نَدانم چَرا مَثال وقتی که تصادفی گاز گرفتَه مَی‌کونی درد نگرفت؟؟
نجیب


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها