در فامیل جوانکی داشتیم در فضائل بیرقیب و در خصائل نجیب بود و همگان او را مثال فرزند دلبند چون قند خویش دوست میداشتند و نوازش میکردند و آفرین میگفتند و مینواختند و کذا و کذا.
از بخت بد و بنا به قاعدهای که گویند:
گلچین روزگار عجب با سلیقه است
میچیند آن گلی که به عالم نمونه است
این جوان تَرگُل و مَرگُل قربانی حادثهای ترافیکی گشت و ناکام به لقای دوست پیوست و در میان حیرت و اندوه و تألم همگان از دوستان و آشنایان تا فامیل و همسایگان و همشهریان به خاک رفت.
پس از این حادثه همه همّ و غمّ اطرافیان و از جمله حقیر سراپا تقصیر آن بود که خانواده را تسکینی دهیم و بر قرار رسانیم تا سر و روی نخراشند و بر سینه نکوبند و آرام گیرند و به روال زندگی برگردند و کذا و کذا.
این زحمات و مشقتها، سی و چند روز تداوم یافت و مادر و پدر آرام گرفتند و قرار یافتند تا رسیدیم به چهلم.
آنجا به قرار مرسوم دوباره پدر و مادر دردشان تازه گشت و اشکشان سرازیر و کار ما این بود که آرامشان کنیم و تسکینشان دهیم.
اما همین که آرام میگرفتند، تازه واردی به درون مراسم میآمد و میگفت: وای! دیدی چه جوانی بود؟ چه گلی پرپر شد؟ دیدی چه بر سرتان آمد؟ چه حیف شد! چگونه میتوانید این درد را تاب بیاورید؟
و با گفتن این جملات چهره در هم میکشید و حالت اندوه میگرفت و حاصل کار معلوم است. پدر و مادر دوباره غش میکردند و زحمات ما دوباره آغاز میگشت.
باور بفرمایید دو ساعتی که آنجا بودیم نتوانستیم آیهای قرآن برای آرامش روح متوفی بخوانیم و آمرزش بطلبیم. دمادم خلق داخل میشدند و بر زخم نمک میزدند و زحمت ما افزون میکردند و میرفتند و هکذا.
حتی مداحی که از شیراز آمده بود، به جای کمک به ما شعری جگرسوز بخواند که در آن میان مادر جوان از حال برفت و او را به مریضخانه رساندیم و آرامبخش تزریق بکردند و کذا و کذا.
در این مقال روی سخن با مردمان خودمان است که شما را به خدای بیایید اندکی تفکر بفرماییم و اندیشه کنیم که در هرجایی چه بگوییم و چه کنیم و از خدای بخواهیم:
الهی اهدنا الصراط المستقیم من المهد إلى اللَّحد
خداوندا ما را به راه راست هدایت فرمای در هر حالی و هر جایی و هر آنی - آمین
تا دُرودی دیگر بار ... بدرود
میرزای نیریزی