تعداد بازدید: ۲۹۳۸
کد خبر: ۵۵۴۸
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۹ - 2018 09 December
گفتگو با معلم پیشکسوت خدیجه بیگم طباطبایی:
سمیه نظری گروه گزارش

/ در ایام قدیم درمدارس به دانش‌آموزان درس فارسی، قرآن و شعرهای  حافظ را آموزش می‌دادند.
/ در سن ١٥ سالگی سر سفره عقد نشستم
/ کاشت گندم وتریاک در آن زمان درآمد خوبی داشت
/ هم معلم بودم،‌هم مدیر و هم مستخدم
/ در دانشسرا
هم مهارت می‌آموختیم و هم دانش
/ چون اخلاقم خوب بود می‌گفتند باید حتماً کلاس پایه اول را تدریس کنی
/ به دانش‌آموز باید علمِ  هنرِ دست را  آموزش داد

خانه‌اش در یکی از کوچه‌های خیابان امام‌حسین است.  خانه‌ای گِلی با تختی چوبی وسط حیاط که دور تا دور آن را گل‌های شمعدانی و درختان مرکبات دربرگرفته. 


خوش‌رو و خوش ‌برخورد است و به گفته خودش از چند وقت پیش انتظارمان را می‌کشیده تا نزد او برویم تا خاطراتش را زنده کند.  خاطراتی که به سالهای دور برمی‌گردد؛ به هشتاد و چند سال پیش، به مدرسه‌ و دانش‌آموزان قدیمی و... .


خدیجه‌بیگم طباطبایی متولد ١٣١٠ خورشیدی فرزند سیدمحمد و سیده‌زهرا طباطبایی است. پدرش کشاورز و مادرش خانه‌دار بوده و هر دو  اصالتاً نی‌ریزی و ساکن خیابان امام‌حسین بوده‌اند. 


در مورد رفتنش به مدرسه می‌گوید: «٩ ساله بودم که پدرم مرا به مدرسه نزهت‌الملوک، در خیابان قدس، کوچه قاضیان فرستاد. آن زمان در مدرسه به ما  فارسی، قرآن و شعرهای حافظ یاد می‌دادند. همکلاسی‌هایم خانم‌ها فاطمه طباطبایی، شمسی، فاطمه سالکی، ضیغمی، طیبه آزاد، حقیقی و مهین خاکسار بودند.  معلم کلاس اولم خانم استاق، کلاس دوم مرحوم خانم  سلیمی و  مدیر مدرسه هم خانم مقتدری بود. » 


یادی هم از خانم فداکار معلم کلاس ششم ابتدایی‌اش می‌کند و می‌گوید: «درس‌هایم خیلی خوب بود و هر سال مبصر کلاس بودم. پاییز و زمستان‌ها برف زیادی می‌بارید و بخاری نفتی کلاس جوابگوی آن هوای سرد نبود. اکثر روزها معلم به حیاط مدرسه می‌رفت و در آفتاب می‌نشست و به من می‌گفت طباطبایی تو الان معلم کلاسی! مشق ‌بچه‌ها را نگاه کن و برایشان ریاضی را توضیح بده. اسم بچه‌های بی‌انضباط و تنبل را هم بنویس و برای من بیاور.»


ادامه می‌دهد: «٨-٧ سال پیش در خیابان قدس خانم حقیقی همکلاسی قدیمی‌ام را دیدم. به من گفت طباطبایی یادت می‌آید یک بار به عنوان دانش‌آموز بی‌انضباط اسم مرا نوشتی و به معلم دادی و او هم مرا کتک زد؟ آن روز هم خندیدیم و هم من از کارم خجالت کشیدم.»


در سالهای ١٣٢٠ تا  ١٣٢٥ اکثر دخترهای نی‌ریزی با روسری و چادر به مدرسه‌ می‌رفتند و اجباری برای کشف حجاب‌ در مدرسه نبود. خدیجه خانم در این مورد می‌گوید: «دوم دبستان بودم که برادر شاه برای شکار گورخر به نی‌ریز آمد تا به منطقه بهرام‌گور قطرویه برود.همان موقع برپا زدند و از ما دانش‌آموزان خواستند بدون چادر و روسری به احترام او بایستیم و هر کدام شاخه گلی به دستش بدهیم. ما همه با نظم ایستادیم و بعد هم به محض رفتن او، دوباره چادرمان را پوشیدیم.»


خدیجه‌ بیگم از همان کودکی عاشق معلمی و درس و مدرسه بود، اما متأسفانه ازدواج سد راه ادامه تحصیلش شد و زودتر از آنچه فکرش را بکند او را سر سفره عقد ‌نشاندند. می‌گوید: «١٥سالم بود و هنوز کلاس ششم را تمام نکرده بودم که به عقد سیدمصطفی پسرِ پسرعمه‌ام درآمدم. نه این که دوستش نداشتم، اما اصلاً از ازدواج خوشم نمی‌آمد و واقعاً نمی‌دانستم ازدواج چیست. وقتی رفتم سر خانه و زندگی، برایم تعجب‌آور بود که چرا با سیدمصطفی در یک خانه زندگی می‌کنم. اصلاً نمی‌دانستم شوهرم داده‌اند. درس‌خواندن را گذاشتم کنار و نشستم پای چرخ خیاطی. برای همسایه‌ها و مردم خیاطی می‌کردم. شوهرم هم کشاورز بود. گندم و تریاک می‌کاشت و درآمد خیلی خوبی داشت. تریاک‌ها را می‌فروخت و شیره آن را به دولت یعنی شهرداری می‌داد. دوسه سالی از ازدواجمان گذشته بود و بچه‌دار نشده بودم. مادرشوهرم خیلی دوست داشت بچه‌دار شویم.‌ یک روز به شوهرم گفتم اگر بچه می‌خواهی برو زن بگیر، خودم خرج طلا و مهریه را هم می‌دهم. اما سیدمصطفی خیلی ناراحت شد و گفت من بچه نمی‌خواهم و این شد که ما هیچ وقت بچه‌دار نشدیم.»


همه فامیل می‌دانستند که خدیجه‌خانم عاشق ادامه تحصیل است. چند سالی بعد از ازدواجش، برادرشوهر و خواهرشوهرش از آقای هاشمی کارمند آموزش و پرورش آن زمان شنیده بودند کسانی که مدرک ششم دارند می‌توانند یک دوره  در شیراز بگذرانند و معلم شوند. خب آنها هم می‌دانستند که عروسشان عاشق شغل معلمی ‌است و مشوقش شدند تا او ادامه تحصیل دهد.


سرانجام در یکی از روزهای پاییزی آبان‌ماه خدیجه خانم با مرحوم پدرش به شیراز رفته و اسمش را برای دوره تربیت معلم می‌نویسد. خودش می‌گوید: «یک هفته بعد کلاس‌ها شروع شد و نامه‌ای برای شوهرم فرستادم که ملک و گوسفندان را به دست رعیت بده و به شیراز بیا. ٨ ماه دوره تربیت‌معلم را در دانشسرای مقدماتی شیراز گذراندم و بعد از آن حدود یک سال در ورامین تهران دوره دیدم. در ورامین خانم زندی مدیر دانشسرا بود و دروس علمی، روش معلمی، فن کشاورزی، کار با دستگاه جوجه‌کشی، کشاورزی، تخم‌کاشتن در مزرعه، سبدبافی با چوب‌های گندم ‌و... را به ما یاد می‌دادند.‌ »


ادامه می‌دهد: «سال١٣٤١ پس از دوسال تحصیل، از دوره دانشسرا  با مدرک دیپلم فارغ‌التحصیل شدم و در سال ١٣٤١ به نی‌ریز برگشتم و در مهرماه همان سال در یکی از روستاهای بخش آباده‌طشک به نام  ده‌زیر  مشغول تدریس شدم. قرار بود ٧ سال در روستا خدمت کنم.‌ قبل از رفتن، پدرم با کدخدای روستای ده‌‌زیر مرحوم‌حاج غریب شهسواری هماهنگ کرد که دخترم می‌خواهد معلم این روستا شود، برایش فکر جا و مکان باش. فردای آن روز به همراه رئیس  وقت اداره آموزش و پرورش غلامحسین ندیمی راهی ده‌‌‌‌زیر شدیم. کدخدا به همراه دیگر اهالی آن روستا به استقبالمان آمدند و به ما خوشامد ‌گفتند.»


نفسی تازه می‌کند و دوباره رشته‌ی‌کلام را در دست می‌گیرد: «چمدان وسایلم را که زمین گذاشتم، یکی از اهالی آن روستا خانه‌ای نوساز را به من و شوهرم داد و من شدم معلم چهار پایه آن روستا. هم معلم بودم، هم مدیر و هم مستخدم. سال اول ٢٦ دانش‌آموز داشتم و به تشخیص خودم، به چند نفر ریاضی درس می‌دادم، به ٥ تا ٦ نفر فارسی و به چندنفر درس قرآن. آن سالها با معلمان خانم تندهوش و آقای ضیغمی همکار بودم. در این دوران نه مرخصی می‌رفتم و نه هیچ وقت از کارم می‌زدم. همیشه با عشق اولین نفری بودم که به مدرسه می‌رفتم و علاوه بر مدرسه، عصرها و شب‌ها هم به مادران و دختران سن‌بالا به عنوان سوادآموز (پیکار با بی‌سوادی)  درس می‌دادم.»


این معلم پیشکسوت که فرزندی ندارد، عاشقانه دانش‌آموزانش را دوست داشته؛ می‌گوید: «زمانی تصمیم گرفتم یکی از دانش‌آموزان را که پدرش وضع مالی خوبی نداشت و دارای تعداد زیادی بچه‌ بود، به فرزندخواندگی قبول کنم. اما بعد از چند ماه زندگی با آن دانش‌آموز، متوجه شدم دست‌کج و دزد است و به همین خاطر بی‌خیال این کار شدم.»


او از سال دوم خانه را تحویل داده و در یکی از کلاس‌های آن مدرسه ساکن می‌شود. 


می‌گوید: «به جای ٧ سال، ١٠ سال در ده‌زیر ماندم. البته شوهرم بیکار ننشست و در آباده شکارچی شد. کبک و گوزن شکار می‌کرد و من آنها را بین همسایه‌ها و دانش‌آموزان نیازمند تقسیم می‌کردم تا این که سیدمصطفی بیماری فشارخون گرفت و ما به نی‌ریز برگشتیم.» 


 سال ١٣٥١ که به نی‌ریز بر می‌گردد و در مدرسه ١٥ خرداد کنونی که آن زمان فرهمندی نام داشته به کارش ادامه می‌دهد.


 طباطبایی می‌گوید: «به نی‌ریز که برگشتم معلم کلاس اول شدم. ٢٠ سال در مدرسه ١٥ خرداد بودم و ٢٠ سال کلاس اول را تدریس کردم. یک سال معلم کلاس چهارم شدم که گفتند تو اخلاقت خوب است و باید پایه را تقویت کنی و همین شد که دوباره معلم کلاس اول شدم.  شاید بتوانم بگویم من اولین کسی هستم که سی‌سال تدریسم را کلاس اول برداشتم.» 


ادامه می‌دهد: «اهل کم‌کاری نبودم و اصلاً هم خوشم نمی‌آمد از کار و شغلم بزنم.  با وجود این که شوهرم مریض بود و دائم به شیراز می‌رفت، اصلاً مرخصی نمی‌گرفتم. حتی زمانی که در روستا معلم‌ها نزدیک عید به مدرسه نمی‌آمدند، من تا وقتی که همه جا تعطیل می‌شد، در مدرسه می‌ماندم تا تعطیلات رسمی شروع شود.»


یادی نیز از دانش‌آموزانش دکتر ضیغمی و خانم سبزه‌زار که در یکی از بیمارستانهای شیراز مشغول کار است می‌کند و می‌گوید: «سال ١٣٧١ شوهرم به دلیل بیماری قلبی به رحمت خدا رفت و یک‌سال بعد زمانی که آقای  محمدجوادخاکساری رئیس آموزش و پرورش نی‌ریز بود، من بازنشست شدم.»


طباطبایی صبر و حوصله را مهم‌ترین عامل موفقیت یک معلم می‌داند و می‌افزاید: «اگر زمان به عقب برگردد، دوباره معلم می‌شوم. البته معلمی صبر و حوصله می‌خواهد، مراقبت می‌خواهد. دانش‌آموز مثل فرزند خودت می‌ماند، باید مثل یک مادر برایش وقت گذاشت و دل‌ سوزاند. من در کارم صبر و حوصله داشتم و به خاطر همین اخلاق و رفتارم بارها و بارها تشویقی گرفتم. در زمان بازنشستگی‌ هم به عنوان معلم نمونه انتخاب شدم.»


توصیه این معلم باتجربه به معلمان و مربیان این است که در راه تعلیم و تربیت  بیشترین تلاش خود را کنند و استعداد کودکان را بشناسند. می‌گوید: «راه پیشرفت دانش‌آموزان در دست معلمان است. معلم باید در رفتار و برخورد با دانش‌آموز دقت کند، چون ممکن است با یک برخورد کوچک، دانش‌آموز به درس و مسئله‌ای علاقه‌مند و یا  از آن زده شود.»


او که معتقد است بین معلمان و دانش‌آموزان قدیم و جدید تفاوت زیادی وجود دارد، می‌گوید: «دانش‌آموزان زمان قدیم امکانات کمی داشتند،‌ ولی احترام را بلد بودند. خودشان اهل درس بودند. اما بچه‌های امروز به اجبار خانواده‌هایشان به سراغ درس و کلاس‌های فوق‌برنامه می‌روند. 


معلمان امروز، به خاطر حقوق کم، انگیزه کاری ندارند؛ درصورتی‌ که زمان ما اصلاً پول مطرح نبود. یادم نمی‌رود سال اول معلمی، حقوق من از ٤٠٠ تومان شروع شد و سال ١٣٤٧ که به استخدام رسمی درآمدم، حقوقم ١٢٠٠ تومان شد.‌‌ پول آن زمان برکت و ارزش داشت و من با همین پول، خانه درست کردم، ملک ‌و طلا خریدم و حتی گاهی پس‌انداز می‌کردم.»


از نظر این معلم پیشکسوت علم بهتر از ثروت است؛ چون ثروت از بین می‌رود و ماندنی نیست. او می‌گوید: «جوانان باید درس بخوانند و به دنبال کار بروند. باید علمِ هنرِ دست را یاد بگیرند و رشته‌های فنی را بیاموزند. شغل، شغل است. الان یک تعمیرکار بیشتر از یک معلم درآمد  دارد. باید کار درست را با علم و مهارت آن یاد بگیرند.»


توصیه او به معلمان و دانش‌آموزان این است: «معلمان باید علاوه بر دروس تئوری، به کارهای عملی نیز بپردازند تا دانش‌آموزان در آینده جذب بازار کار شوند و فقط به دنبال مدرک نباشند؛ چون کشور به افراد متخصص و مجرب نیاز دارد.‌ یادم هست خودِ من برای آموزش نور آفتاب به دانش‌آموزان، دو‌ ساعت آنها را در آفتاب نگه داشتم تا نور و گرما را  به صورت تجربی یاد بگیرند.»


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها