تعداد بازدید: ۱۱۰۰
کد خبر: ۵۵۴۲
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۷ - ۰۷:۴۳ - 2018 09 December
زبونُم لال، زبونُم لال

پسر عمه‌ای دارم که کارمند بانک است. او مرد ساده و بی‌شیله و پیله‌ای است! وقتی کنارش می‌نشینی از او جز صداقت و یکرنگی نمی‌بینی و نمی‌شنوی!


هفته پیش شال و کلاه کردم و به سمت خانه عمه راه افتادم تا هم به عمه سری زده باشم و هم با پسر عمه گپی بزنیم و از صفای دلش به آرامشی برسیم!
وقتی رسیدم، عمه تک و تنها جلوی در خانه نشسته بود.


سلام کردم و احوالش را پرسیدم! سری تکان داد و گفت: خوب نیستم عمه! حالم خیلی بده! اینقدر حالم بده که هیچ چیزی جز پول خوشحالم نمی‌کنه! 


خندیدم و به شوخی گفتم: پس حالتون خیلی خرابه عمه یه دکتری برید؛ یعنی از دیدن منم خوشحال نشدید؟!


عمه چشم غره‌ای رفت و گفت: تو رو می‌تونم بدم قسط بانک؟! تو رو می‌تونم بدم گوشت؟! تو رو می‌تونم بدم طلا برای ازدواج این پسره که چند ساله داره از ازدواجش می‌گذره؟! آخه تو چه به درد من می‌خوری جز اینکه توی این واویلای گرونی و تورم یه قندون قند رو با یه فلسک چایی می‌خوری و ٤٠ هزار تومن میوه‌های توی میوه‌خوری رو هم کوفت می‌کنی و می‌ری؟!


وقتی فکرش را کردم دیدم عمه راست می‌گوید! پول خیلی بیشتر از من حال عمه را خوب می‌کند! 


عمه در حالی که هنوز داشت چپ چپ نگاه می‌کرد کمی خودش را از جلوی در کنار کشید و من رفتم داخل!


پسر عمه‌ام روی لبه تخت اتاقش نشسته بود و مثل دیوانه‌ها داشت با خودش حرف می‌زد!


پرسیدم: پسر عمه چطوری؟! چیزی شده خدای نکرده زبونم لال؟!


نگاهی به من انداخت و گفت: امروز توی بانک یه اتفاقی افتاده که اصلاً نمی‌تونم هضمش کنم! 


گفتم: چی شده؟


ادامه داد: بگذار برات تعریف کنم ببینم می‌تونی کمکم کنی یا نه؟!


امروز صبح تو بانک پشت میزم نشسته بودم که دیدم یه خانم داره با کارمند باجه دریافت و پرداخت سر برداشت پول از حساب شوهرش چونه می‌زنه! همکار ما دائم می‌گفت: ما اجازه نداریم از حساب یکی دیگه به کسی پول بدیم! اون خانم هم مرتب می‌گفت: حساب شوهرمه غریبه که نیست!


وسط بگو مگوی آنها یهویی خانمه به من اشاره کرد و گفت: شوهرم گفته اگه بهت پول ندادن به ایشون بگید با من تماس بگیره، دوستمه حتماً کمکت می‌کنه!


وقتی به اسم و فامیل صاحب حساب توی دفترچه نگاه کردم دیدم یکی از دوستای خودمه. اتفاقاً صبح زنگ زده بود که من مسافرتم خانمم میاد بهش پول بده! با تعجب گفتم درسته! شوهرتون به من سفارش کرده بهتون پول بدم. شما واقعاً خانمشون هستید؟!!


با عصبانیت گفت: بله! پس چیکارش هستم؟!


من گفتم: آخه هفته قبل شوهرتون زنگ زد که خانمم میاد از حسابم بهش پول بده؛ ولی یه خانم دیگه‌ای بود و اصلاً شبیه شما نبود!


اینو که گفتم سکوتی مرگبار سالن بانک رو احاطه کرد و خانمه با عصبانیت بدون هیچ حرفی بدون اینکه پول بگیره از بانک خارج شد!


من در حالی که با تعجب به پسر عمه‌ام نگاه می‌کردم گفتم: منم نمی‌دونم ولی بیا برای دوستت دعا کنیم. من یقرأ الفاتحه مع الصلوات!
پسر عمه ساده من از لبه تخت اتاقش راست ایستاد و گفت: مگه فوت شده؟!


قربانتان غریب آشنا

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها