همکاری داریم که خیلی باحال و متفاوت است!
بیشتر وقتها هر نظری درباره هر چیزی میدهد، چه مسائل تربیتی چه اقتصادی چه سیاسی یا حتی فرهنگی، خودش دقیقاً برعکس چیزی که میگوید رفتار میکند!
مثلاً به همه ما در محل کار سرکوفت میزد که زنذلیل هستید و خودش ادعا داشت که در خانه آنها هیچکس روی حرفش حرف نمیزند و حرف حرف خودش است!
خلاصه ما هم تحت تأثیر حرفهای این همکار محترم، دائم در خانه جنگ و جدل داشتیم و سعی میکردیم زیر بار حرفهای خانم خانه نرویم و تا آنجا که میتوانیم دست به سیاه و سفید نزنیم!
تا اینکه بعد از سالها از طریق فک و فامیلشان مطلع شدیم که کلاً تمام دستکشهای ظرفشویی خانه آنها ایکسلارج و دوایکسلارج است و از پخت و پز و گردگیری و شستشوی لباس و ظرف و ظروف بگیر تا حمام کردن بچهها و خرید خانه، همه را خودش انجام میدهد!
خلاصه دیگر همه ما همکارها عادت کردیم به این که هر حرف و اظهار نظر این همکارمان در مورد هر موضوعی را درست برعکس استنباط کنیم!
هفته پیش در مورد فرزندسالاری صحبت میکردیم و بحث بر سر این بود که کلاً زندگی ما تحتتأثیر خواست فرزندانمان پیش میرود.
طبق معمول آن همکار کذایی آمد وسط حرف و شروع به سخنرانی کرد و مدعی شد در خانه آنها حرف حرف پدر خانواده (یعنی خودش) است و بچهها اصلاً جرئت نمیکنند کلمهای بیشتر از سلام و خداحافظ به زبان بیاورند چه برسد به اینکه بخواهند کنترل زندگی را با خواستههایشان به دست بگیرند!
در حین صحبتهای این همکار عزیز که مرتب دستهایش را تکان میداد و بالا و پایین میبرد ناگهان دستش روی جیب شلوارش خورد و ساکت شد! سپس دستش را داخل جیبش برد و بدون هیچ توضیحی مثل فشنگ از در اداره خارج شد!
برای همه ما عجیب بود و سؤال پیش آمد که چه اتفاقی در جیب شلوار این همکار ما افتاد که اینگونه برآشفتهاش کرد!
هر کدام از همکارها چیزی میگفت! یکی میگفت: فکر کنم مار توی جیب شلوارش بود و دستش رو نیش زد! یکی دیگر میگفت: مار توی جیب جا نمیشه حتماً عقرب بوده! دیگری میگفت: نکنه کسی اسنادی از قتل قاشقجی توی جیبش جاسازی کرده باشه!!
و خلاصه هر کسی حرفی میزد!
ناگهان یکی از همکاران که از صبح برای کاری به بیرون از اداره رفته بود وارد شد و وقتی متوجه دلواپسی ما شد گفت: نگران نباشید. اون رو در حالی که بدو بدو به سمت مدرسه پسرش میرفت دیدم. وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ جواب داد پول تو جیبی پسرم رو یادم رفته بهش بدم و اگه بهش نرسونم ظهر توی خونه علمشنگه به پا میشه و ممکنه از ناهار محروم بشم!
قربانتان: غریبآشنا