تعداد بازدید: ۴۱۰۱
کد خبر: ۵۴۱۵
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۸ - 2018 18 November
سرمقاله
امین رجبی سردبیر

پیرمرد: یک دانه گوجه‌فرنگی توی مملکتتون هفتصد تومن شده!
وزیر: خب!
پیرمرد: گوش میکنی یا نه؟
وزیر: خب!
پیرمرد:
روزگار را هر روز بدتر می‌بینم
این جهان را پر از خوف و خطر می‌بینم 
دختران را همه جنگ است با مادر
پسران را همه بدخواه پدر می‌بینم
وزیر: خب
پیرمرد: خودتون می‌دونید و مملکتتون!
*****
این مکالمه یک پیرمرد ساده و بلندطبع طبسی با حجتی وزیر جهادکشاورزی است که در شبکه‌های اجتماعی بازتاب گسترده‌ای پیدا کرده است.


پیرمرد از دیدار رودررو با وزیر استفاده شخصی نمی‌کند و مسائل خود را پیش نمی‌کشد؛ بلکه با طبعی بلند درد مردم و هموطنان را پیش می‌کشد و البته پاسخی هم نمی‌شنود. شاید از همان اول هم می‌داند که وزیر پاسخی ندارد و فقط برای انذار و تذکر و نصیحت مشفقانه آن حرف‌ها را می‌زند. اگرچه شاید همگان ندانند که خود شخص وزیر نیز از همین طبقات فرودست برخاسته و به وزارت رسیده است.


در طول تاریخ داستانهای زیادی از این دست آمده است. از جمله دیدار اسکندر مقدونی و دیوژن فیلسوف معروف یونانی:


می‌گویند اسکندر کبیر به دیدار دیوژن رفت که در زیر آفتاب لمیده بود و گفت‌وگوی جالبی میان آن دو فاتح بزرگ - یکی فاتح دنیا و دیگری فاتح روح خویش - در گرفت.
دیوژن: «ای سردار بزرگ، بزرگترین آرزوی تو اکنون چیست؟»


- یونان را به زیر فرمان بیاورم.


- پس از آن؟
- آسیای صغیر را تسخیر کنم.
- و پس از آن؟
-  به استراحت بپردازدم و لذت ببرم.
- چرا هم ‌اکنون استراحت نمی‌کنی و لذت نمی‌بری؟!


می‌گویند اسکندر از نصیحت دیوژن احساس دین کرد و پرسید: آیا خدمتی از من بر می‌آید که در حق تو به جا آورم؟


- آری. خواهش می‌کنم سایه خود را که میان من و نور خورشید حایل است، از سرم کم کنید!


اسکندر از این سخن به خنده افتاد و گفت: اگر من اسکندر نبودم، دلم می‌خواست دیوژن باشم نه کس دیگر.


می‌گویند دیوژن در روز روشن در شهر با چراغ می‌گشته و به دنبال پیدا کردن انسان بوده ‌است. همان که مولوی نیز در شعر معروف خود به آن اشاره دارد:  
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست


این حکایتها که نمونه آن در تاریخ زیاد آمده یک وجه مشترک دارند و آن «فاصله شاهان و مسئولان با مردم» است. آفتی که متأسفانه گریبان جامعه ما را بدجور گرفته است.

 


مسئولان انگار راه خود را می‌روند و از مردم جدا شده‌اند و از جنس آنها نیستند. مسئولان یا نمی‌دانند درد مردم چیست و یا خود را به ندانستن و تجاهل زده‌اند.


مردم ما از ناملایمات و بی‌تدبیری‌ها و رنج‌ها زخم‌خورده‌اند ولی انگار از میان صاحب‌منصبان، گوش شنوایی برای خود پیدا نمی‌کنند. همین است که تا مجالی اینچنین به دست می‌آورند، بدون ترس از عواقب آن، هرچه در دلشان است «ناامیدانه» می‌گویند. این که بدون ترس انتقاد می‌کنند، نه به دلیل انتقادپذیری مسئولان است؛ بلکه  از آن جهت است که دیگر کارد به استخوان‌شان رسیده و احساس می‌کنند چیزی برای از دست دادن ندارند.


نمونه این فاصله و شکاف عمیق را می‌توان از نظرات مردم زیر پستهای اینستاگرام خبرها دید. در اینستاگرام مردم می‌توانند آزادانه در مورد خبرها نظر بدهند. کافی است یک خبر در مورد مسئولان و دولت و نهادهای رسمی و جلسات اداری و مراسم مختلف باشد.  آنگاه سیل نظرات روانه می‌شود؛ نظراتی که همه دال بر ناراحتی و حتی تنفر است.

 


اگر نظرات مردم را بخوانیم می‌بینیم که محتوای آن پر است از بی‌اعتمادی، به مسخره گرفتن، انتقادهای بی‌پرده و گاه توهین‌آمیز، ناسزا و در یک کلام از دست رفتن سرمایه اجتماعی. سرمایه اجتماعی وقتی در یک جامعه بالا باشد، روح تعاون و همکاری و گذشت و اعتماد هم بالا می‌رود. چیزهایی که مدت‌ها است در جامعه ما کمرنگ شده.


بین مردم و مسئولان از بالا تا پایین شکاف افتاده و این شکاف روز به روز عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود.


در حرف‌های آن پیرمرد روستایی نکته‌ها پنهان است آنجا که می‌گوید: «مملکتتون»، «گوش میکنی یا نه؟»، و از همه عمیق‌تر «خودتون می‌دونید و مملکتتون»!
باید پرسید چرا به جای «تون»‌نگفت: «مون»!
بدرود

غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۲۳ - ۱۳۹۷/۰۹/۰۲
0
0
جالب بوو
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها