تعداد بازدید: ۱۲۸۳
کد خبر: ۵۴۱۱
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۶ - 2018 18 November
ماجراهای تبعه موجاز

پر... پر...
کلااااغ... پر...
گونجییییشک... پر...
شتررر... پر...
شتر؟! شتر که پر ندارد، خودش خبر ندارد.
بعد از چند ساعت کندَه‌کاری مَی‌خواستم خستَه‌گانی بَگوذارم. بی همین خاطر بی پرویز شاگرد ایرانی‌ام گفتَه کردم بیا کلاغ‌پر بازی کونیم.
خبررَسانک (قاصدک) ... پر ...
اوردک... پر...
اورژانس... پر...


اورژانس که پر ندارد، خودش خبر ندارد.


پرویز گفتَه کرد: اتفاقاً پر دارد. خودت خبر نداری. اورژانس پریدَه کرد و بَرفت.


گفتَه کردم: پرید؟ یعنی چَه؟


گفتَه کرد: اورژانس هوایی بی وُلسوالی نَی‌ریز نرسید و آن را بی وُلسوالی سیرجان و داراب بَدادند. برای همین مَی‌گویم پرید. ظاهراً دیگر هیچ وقت آن را بی نَی‌ریز نَمی‌دهند.


گفتَه کردم: مگر مردم این وُلسوالی گناه کردَه‌اند؟ ٣٠ نفر از اول سال تا بی حال در جادَه‌های وُلسوالی نَی‌ریز کوشته شده‌اند؛ کم نیست؟ حداقل یَک بالگردی بَگوذارند تا مردم را از دست شفاخانَه‌ای که امکانات ندارد نَجات دهد.
*****
همین طَور در این تفکر بودم که چند روز بعد هَنگام کندَه‌کاری در بیابان، نَظاره کردم یَک بالگرد اورژانس هوایی از بالای سرم بی سمتی روان است. فکر کردم فرصت خوبی بی شمار مَی‌رود. اما نَدانستم چَکار کونم.


یَک لحظه فکری بی ذهنم رَسید. کولنگم را بولند کردم و محکم بی روی انگشت شصت لَنگ چپم زدم. از شدتی درد بی هوا پریدم و دو دستم را بی پایه‌های چرخ بالگرد رَساندم. کمی تَکان تَکان بَخورد؛ اما بالاخره توانستم هَدایتش را بی دست گیرم و او را روی زمین بَنشانم.


شوفرش از ترس من با فریادهای «داعش..، طالیبان..، تَروریست...» پا بی فرار گوذاشت و من ماندم تنهای تنها با بالگردی که دوزدیده بودم.


پیش خود گفتَه کردم: مگر منِ تبعَه موجاز برای مردم این وُلسوالی کاری انجام دهم؛ اینها خودَشان بُخاری ندارند.
نجیب


غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۵۳ - ۱۳۹۷/۰۸/۲۷
0
0
مثل همیشه عالی بود
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها