تعداد بازدید: ۱۸۹۴
کد خبر: ۵۲۰۵
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۱ - 2018 08 October
گفتگوی منتشر نشده با زنده‌یاد فضل‌ا... اشتیاقی:
عابد نعمتی گروه گزارش

/ می‌گفتند زن حامله را تنها نگذارید که آلش می‌زند
/ زمان قحطی که مصادف بود با جنگ جهانی دوم، در کاروانسرای میرزا مسیح شناسنامه‌ها را مهر می‌کردند و به هر نفر یک چارک آرد می‌دادند
/ نانها را بار خر می‌کردند. دو تا خر صبح و دو تا عصر با اسکورت چند نفر ژاندارم نانها را به گداخانه می‌رساندند
/ آن موقع برای این که مردم جمع شوند، نقاره و در مواردی هم ساز می‌زدند
/ مسافرها روی بار می‌نشستند و با کرایه نفری یک تومان به شیراز می‌رفتند
/ یک بار گندم ٢ تومان بود. کسی که وضعش خوب بود، نباید به نانوایی می‌رفت و عیب می‌دانستند

اگر خاطرتان باشد، ٣ سال پیش ٦ بخش از مصاحبه ما با زنده‌یاد فضل‌ا... اشتیاقی پیرمرد مهربان و دوست‌داشتنی نی‌ریزی در شماره‌های ٥٦٩  الی ٥٧٢ و ٥٧٧ و ٥٧٨ هفته‌نامه عصر نی‌ریز چاپ شد. کسی که در ٩٦ سالگی خاطرات نی‌ریز قدیم را چون آینه در خاطر داشت. سال گذشته نیز بار دیگر به همراه آقای علیرضا وکیل‌زاده یکی از علاقه‌مندان به فرهنگ و تاریخ نی‌ریز میهمان خانه باصفا و ساده‌اش شدیم تا آنچه را که او از تاریخ نی‌ریز در ذهن دارد، در شماره‌های ١٥٥ و ١٥٦ هفته‌نامه نی‌ریزان فارس به ثبت برسانیم.


اما سؤالات دیگری که همشهریان از نی‌ریز قدیم داشتند، باعث شد تا باری دیگر در سال جاری و در آخرین ماه‌های حیات او همراه با آقای وکیل‌زاده مهمان او شویم. زنده‌یاد فضل‌ا... اشتیاقی این بار نیز با خوش‌رویی و گرمی پذیرای ما شد و ساعتی به گذشته‌ها بر‌گشتیم.  این آخرین مصاحبه ما با زنده‌یاد اشتیاقی بود و اکنون که به چاپ می‌رسد او روی در نقاب خاک کشیده است. خدایش بیامرزد.


لازم به توضیح است که چون مباحث گفتگو دارای پراکندگی است، به ناچار آن را پاراگراف به پاراگراف و بدون انسجام موضوعی تقدیم شما می‌کنیم.

- اولین دوچرخه حدود سالهای ١٣٠٩ یا ١٣١٠ خورشیدی به نی‌ریز آمد. ما بچه بودیم و همه می‌گفتند نگاه کنید؛ پسر «وکیل» اسب شیطان سوار شده است.

- چند سال بعد اولین ماشین هم به وسیله شخصی به نام «همرازیان» وارد نی‌ریز شد که در بدو ورود، سه روز خراب شد و خودش که مکانیک بود، درستش کرد. او به شیراز رفته بود و ماشین جیپ صورتی که به حراج گذاشته بودند، خریده و به نی‌ریز آورده بود.

- مکتب پیش ملا میرزا محمدحسین بودم که در جوانی نابینا شده بود. اما همه کتابی از جمله، حافظ، سعدی، هزار و یک شب، قرآن و ... را از بر داشت و ما را روزی ٥ بار به نماز وا می‌داشت. ٧ دختر و یک پسر داشت. من سه سال ملامکتبی رفتم. زمستان که می‌شد، برایش زغال، انجیر و نان می‌بردیم. خمره اینها در خانه‌اش جدا بود و هر کدام از شاگردان، هر چه را در کیسه‌هایشان (جیبهایشان) داشتند، در خمره خالی می‌کردند. آن زمان ٦ یا ٧ ساله بودم.  ملا، کتک که هیچ، فلک می‌کرد. من مبصر بودم. ملا چوبها و فلک را در خمره آبی می‌گذاشت. وقتی می‌خواست یکی را فلک کند، من پاهایش را می‌بستم. یک سر فلک را می‌داد دست من و سر دیگر دست خودش بود. با وجودی که نابینا بود، چوب را درست می‌آورد کف پای بچه‌ها. 
لوح ما در مکتب یک تکه حلبی بود و مرکبمان را از فاطمه بیگم جسمانی می‌خریدیم که خودش به برخی زنان قرآن خواندن یاد می‌داد.

- من سال ١٣٠٩ و ١٣١٠ خورشیدی که تازه مدرسه نزهت باز شده بود، به مدرسه رفتم. مدیر، جد آقایان طغرایی بود و مصطفی قطبی هم معلم بود. وقتی می‌خواستم به مدرسه بروم، دیدند سوادم خوب است و از معلمها هم بهتر است. برای همین مستقیم به کلاس دوم رفتم و سال ١٣١٥ گواهینامه ششم ابتدایی را گرفتم.

- نی‌ریز قلعه‌های زیادی داشت. از جمله قلعه خواجه، سیف‌آباد، حاجی حسین و محمودخان. پلنگان قلعه نداشت و بیابان بود. اما سنگچین داشت، مردم کشاورزی می‌کردند و گندم، نخود و... می‌کاشتند. آنجا قبرستان بود و افراد زیادی به خاک سپرده شدند. یک قلعه هم روبروی قلعه محمودخان (میدان کنار پنجشنبه بازار) معروف به قلعه کهنه بود و کمی از دیوارهایش هنوز دیده می‌شد. 

 

- از آسیابهای نی‌ریز، «خبار» و «زینبی» برج (منار) داشتند. آسیاب کلانتری هم برج داشت که کنار زینبی بود. اگر نداشت، دزدان وسایل و آردها را می‌بردند؛ مثل زمانی که در زمان قحطی، در آسیاب کلانتری جوهای یک نفر را دزدیدند و خودش را هم کشتند.

 

- آبادزردشت چندان آباد نبود. می‌گفتند آب آبادزردشت از زردشت و باغ تخت جایگاهش است. باغ تخت باغی زیبا و پر از گل و گیاه بود.


کوچه‌ای که از آبادزردشت به طرف قلعه خواجه می‌رود، به منطقه آلسون مشهور بود که قسمتی از آن باغ بود. می‌گویند زمانی یک پیرزن اینجا آمده سر جوی جگر بشوید. یک نفر که هنگام غروب از آنجا رد می‌شده، گفته او ننه آل است و جگر زن حامله‌ای را برداشته و داشته اینجا می‌شسته که بخورد. آن زمان می‌گفتند زنان حامله را تنها نگذارید که آلش می‌زند و منظورشان همین بود.

- نی‌ریز کاروانسراهای زیادی داشت؛ از جمله کاروانسرای سروی، میرزا مسیح و حافظ. در زمان قحطی که مصادف بود با جنگ جهانی دوم، در کاروانسرای میرزا مسیح شناسنامه‌ها را مهر می‌کردند و به هر نفر یک چارک آرد می‌دادند. 


- محله، ٣ حمام داشت؛ ‌یکی کنار مسجد جامع کبیر بود، یکی در کوچه روبروی مدرسه فرهنگ اسلامی و یکی هم ضلع غربی جای فعلی اداره تبلیغات اسلامی.


محله بازار هم سه یا چهار حمام داشت؛ یکی حمام حاج محمدحسن وحمام شیر کنار آن در کوچه کاروانسرای سروی و یکی حمام حافظ (پشت بانک تجارت فعلی). کوچه بالا بعد از مسجدالنبی هم یک حمامی بود که مرحوم حاج فضل‌ا... کیخسروی آن را احداث کرده بود. آنجا مکتبخانه‌ای وجود داشت که حمامی هم کنارش بود؛ مثل مکتبخانه‌ای که الآن در محله، حوزه علمیه شده است.


همان جا و در محل آسیاب فعلی آقای معانی، یک روغن‌کشی (عصاری) هم بود.

- جای مسجد نو زمین و خرابه‌ای بود، مردم می‌آمدند آنجا و یک نفر روز اول محرم ساز و نقاره می‌زد. عده‌ای جمع می‌شدند و آتش روشن می‌کردند و از همین جا سینه‌زنی شروع می‌شد. کم‌کم اینجا را کردند اجاقی به نام اجاق امام حسین و بعد مسجد و حسینیه بنا نهاده شد.


آن موقع برای این که مردم جمع شوند، نقاره و عده‌ای هم ساز می‌زدند. قدیمها وقتی هم یکی از بین می‌رفت، می‌رفتند پشت بام و نقاره می‌زدند تا مردم خبردار شوند. تا حدود ٩٠ سال پیش این رسم در نی‌ریز پا بر جا بود.


- در دو طرف دالان کاروانسرای سروی حجره بود. هر طرف شاید نزدیک به ده تا حجره بود؛ حجره‌هایی که دَرَک داشت و بالا و پایین می‌شد. بیشتر حجره‌داران لاری بودند و بعضی‌هایشان بعدها در نی‌ریز ماندگار شدند.


شخصی به نام «سوخک» هم لاری بود که پارچه‌فروشی داشت و وضع مالی‌اش خوب بود.


بعدها هم پدرم چند حجره‌اش را گرفت و تبدیل به انبار تریاک کرد.

- آقا نظر آزاد ماشین باری خریده بود. ١٠ - ٢٠ روزی یکبار به شیراز می‌رفت و می‌آمد. یک بار هم تصادف کرد و یکی از مسافرانش از بین رفت.


او از کاروانسرای میرزا مسیح یک بار اُزو، انجیر، بادام یا پشم می‌زد و به شیراز می‌رفت. از آن طرف هم در شیراز چیزی بار می‌زد و به نی‌ریز می‌آورد. مسافرها روی بار می‌نشستند و با کرایه نفری یک تومان به شیراز می‌رفتند. از صبح که حرکت می‌کردند، شب به روستای «مقابری» نرسیده به دو راهی فسا (بین امامزاده اسماعیل و پلیس راه) می‌رسیدند. در کنار قهوه‌خانه‌ای که آنجا بود می‌خوابیدند و هنگام صبح دوباره حرکت می‌کردند.‌

- ٤ یا ٥ تا نانوایی محله و همین تعداد در بازار بود. مخصوصاً یکی‌اش که در آن با سهم دولت، در سالهای قحطی مخصوص گداها نان می‌پختند و برایشان به کاروانسرای میرزا مسیح که آن زمان گداخانه شده بود می‌بردند. نانها را بار خر می‌کردند. دو تا خر صبح و دو تا عصر با اسکورت چند نفر ژاندارم نانها را به گداخانه می‌رساندند.

 

- نی‌ریز ٤ - ٥ تا آرد فروش داشت. ولی به آنها دُکان علافی می‌گفتند؛ چرا که باید مرتب به آسیاب می‌رفتند، گندم می‌بردند  و آرد می‌آوردند. یک بار گندم یا آرد ٢ تومان بود. آن زمان هر کسی خودش گندم داشت و انبار می‌کرد. اگر کسی نانوایی می‌رفت، مردم می‌گفتند «پدرسوخته را نگاه کن؛ ده تا بار گندم دارد، ولی می‌آید نان می‌خرد.» مگر این که کارگری بود؛ وگرنه کسی که وضعش خوب بود، نباید درِ نانوایی می‌رفت و مردم عیب می‌دانستند.


آرد فروشها دو تا بار آرد می‌آوردند دم دکان و برخی مردم با وقه و چارک آرد می‌خریدند. 

-در شیراز هم قالی فروش‌ها را دکان علافی می‌گفتند.

- اولین حاکم نی‌ریز مشیرالدیوان بود. بعد از آن در حدود سالهای ١٣١٩ حکومت تبدیل به بخشداری و آقای عرفان بخشدار نی‌ریز شد. سپس کم‌کم شهرداری قدیم را درست کردند.


حدود سالهای ١٣١٤ و ١٣١٥ خورشیدی فاتح معاون‌الدیوان و مسئول امنیت منطقه شد. او با پولی که گرفت، قرار شد امنیت جاده از شیراز تا سیرجان و کرمان را برقرار کند. آن زمان سه روز در نی‌ریز جشن بر پا شد شهر را آئینه‌بندان کردند. معاون دیوان همه کار از او می‌آمد و در واقع معاون دولت بود.


بعدش قزاق به نی‌ریز آمد و در منزل مرحوم حاج علی اطمینان جای فعلی مطب دکتر نصیری‌نژاد قزاق‌خانه شد. سپس همان جا شد ژاندارمری. 

- محله یک برکه شیر کنار مسجد جامع کبیر داشت که به آن برکه خواجه‌علی می‌گفتند. بقیه برکه‌ها اما پله داشت. یک برکه هم روبروی مسجد جامع کبیر بود که به هر کس می‌گوییم، حیف و دریغش را می‌خورَد که اگر نگه‌اش داشته بودند، در ایران نمونه بود. می‌گویند این برکه خیلی بزرگ بوده و طاقی دیدنی داشته است.


همین جا روبروی مسجد جامع کبیر یک چهار طاقی با مقبره‌ای در وسط آن بوده که می‌گفتند قبر خواهر بهرام‌گور است. دو شیر سنگی هم این طرف و آن طرفش بود. 


برکه‌ها تا حدود سالهای ١٣٤٢ و ١٣٤٣ خورشیدی مورد استفاده قرار می‌گرفت. اما زمانی که می‌خواستند خیابان و بلوار بکشند، آب‌انبارها و حمامها را خراب کردند.

- در قدیم نی‌ریز چندین دروازه داشت.‌‌ شهرداری برای ورود و خروج بار در محل این دروازه‌ها عوارض می‌گرفت. مردم پول نداشتند که عوارض شهرداری را بپردازند؛ به همین خاطر هر کس بدهکار می‌شد، فرار می‌کرد و می‌رفت. برای ٣ تومان، ٥ تومان یا ٨ تومان فرار می‌کرد و برای زندگی به فسا، شیراز یا جهرم می‌رفت.


این بود که آمدند دور تا دور نی‌ریز دیوار گذاشتند تا کسانی که بدهکار بودند، فرار نکنند و از آن طرف کسانی که بار وارد شهر می‌کردند، مجبور به پرداخت عوارض شوند. محله دو دروازه گذاشتند که اسب، خر، گاو و... از آن عبور کنند و دفتر عوارضی‌اشان کنار مسجد جامع کبیر بود. یکی هم برای کسانی که پشم، کشک و ... می‌آوردند قرار دادند که باری ٤ ریال بود. البته زغال باری ٢ ریال یا یک قران بود.


دروازه کوزه‌گری هم کنار بازار روز شهرداری و نزدیک ایستگاه شیر بود.


برخی افراد که نمی‌خواستند مالیات بدهند، بارشان را از دیوار خانه‌ها بالا می‌دادند تا مجبور به عبور از دروازه‌ها نشوند.


نی‌ریزان فارس: اطلاعات بیشتر درباره دروازه‌های دیگر نی‌ریز در مصاحبه قبلی ما با مرحوم اشتیاقی (هفته‌نامه شماره ١٥٥ تاریخ ٣٠/٠٧/١٣٩٦) چاپ شده است.


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها