ماجراهای من و بیبی
بیبی در را بست و بیهیچ حرفی آمد نشست گوشه اتاق...
- کی بود بیبی؟
- هیشکی!
- وا! یعنی چی بیبی؟ خودم دیدم پشت در بودین...
- میگم هیشکی نبود دختر!
- یعنی چی بیبی. خودم دیدم درِ کوچه رو باز کردین، تازه یه چیزیام دستون بود اومدین تو!
بیبی خونش به جوش آمد...
- تا جون تو درشه! حالا دیه زاغ سییِی منِ چوغ میزنی دختر؟ تو میه فضول منی؟ شاید من بخوام یَی کاری کنم که تو نفهمی. هی کی بود، کی بود، کی بود...
سرم را انداختم پایین...
- ببخشید بیبی، حق با شماست.
******
فردای آن روز جلوی تلویزیون نشسته بودم که حس کردم بیبی دندانهای مصنوعیاش را روی لبهایش فشار میدهد و پیچ و تابی به خودش میدهد که نگو و نپرس.
- چیزی شده بیبی؟
بیبی صاف نشست...
- نع!
- پس چرا به خودتون میپیچین؟
- درم ورزش میکنم!
- این دیگه چجور ورزشیه که لباتونو به هم فشار میدین؟
- تا چَشم تو کور شه! به تو چه آخه دختر؟ تازگیا خیلی فضول شدیه!
دوباره ساکت نشستم که فریاد بیبی بلند شد و دوید به سوی دستشویی...
- واااااااااای مُردم...
- چی شده بیبی؟ چرا اینطوری شدین؟ چیزی خوردین؟
بیبی سعی کرد صاف بایستد...
- نع! حالُم خوبه، یَی کمی معدم درد گرفت و سرُم گیج رفت... برو بیشین سر جات...
به ده دقیقه نکشید که دوباره فریاد بیبی بلند شد...
- ووووووووی پُکیدم! یکی به دادُم برسه!
- چیه بیبی؟ چرا نمیگین چی شده؟
- درَم میمیرم دختر. تا باکیم نشده، یَی فکری کن.
- شاید مسموم شدین بیبی. چی خوردین؟
بیبی رویش را برگرداند...
- دونه داغ! هیچی...
نشستم روبرویش...
- منو نیگا کنین بیبی. میگم چی خوردین؟ دوباره چیپس و پفک و اینا؟ آره...
بیبی نگاهم کرد...
- نه والا ننه! قرص خوردم.
- قرص؟ قرص چی؟
- پارسینیا گامبوجیا!
- چی؟
- پارسینیا گامبوجیا...
- چی هس این؟
- همو که تو تلویزیون تبلیغ میکنه میگه بری لاغری خوبه!
همانطور خیره نگاهش کردم که گفت:
- چته ایطو مث هـ دو چیش منِ نیگا میکنی؟ خو چیکار کنم؟ گفتم اگ اَ تو بگم دوباره نه و نو میکنی. من اَ بچگی دلوم میخواس هیکلُم مث آنجلیا جولی باشه!
نفس عمیقی کشیدم...
- بیبی شما مگه اون موقع تلویزیون داشتین؟ بعدشم اون موقع آنجلینا جولی کجا بود؟
- حالا هر چی! آنجلیا جولی نبود، مارلون براندو خو بود!
- بیبی جون مارلون براندو مَردهها!
بیبی مات نگاهم کرد...
- راس میگی؟
- بله بیبی.
بیبی دست گذاشت زیر شکمش...
- حالا هر چی... یَی فکری کن دلُم پکید...
- نمیدونم بیبی! والا عقلم به جایی قد نمیده!
- اصلن تو یَی جو عقل دَری که به یَی جِی قد بده؟
کمی فکر کرد...
- پوشو یَی زنگی بزن مش موسی تا بیا اینجا، فقط او میفمه دردُم چیه و میتونه حالُمه خوب کنه!
گلابتون
نظر شما