تعداد بازدید: ۱۲۸۰
کد خبر: ۴۷۶۰
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۵ - 2018 16 July

بی‌بی همانطور که خودش را با پَر چارقد باد می‌زد، گفت: 


- آخه الان چه موقع برق رفتنه؟ ساعت ٢ بعدِ ظهر، یکی نیس به ای رئیس اداره برق بگه جون عمت برق منطقه خونه خودتونم ساعت یک و دو ظهر قط می‌کنی؟ وووووی، وووووی اَلو گرفتم...آدم هلاک میشه گرمااااااا.  پَ ای برقو کی میاد؟


همانطور که از شدت گرما زبانم درآمده بود گفتم: 


‌- نمی‌دونم بی‌بی. والا من که با ٧٠٠٠ تماس گرفتم، گفت تا یه دو ساعتی طول می‌کشه...


بی‌بی زد توی صورتش...


- ووووی روم سیا! تا کی؟! حتماً بعد دو ساعت میخوان بیان نعش ما رِ ببرن.


- چمیدونم والا... چی بگم بی‌بی؟


- هیچی، تو بجِی فک زدن پوشو او دَسِ چلاقُّتِ تکون بده یَی ذره‌ی منِ باد بزن...


با تکه‌ای مقوا نشستم بالای سر بی‌بی که جیغش بلند شد...


- هوی، چته دختر؟ میه دَری ذرت باد می‌زنی؟ دُرررست... زدی تو دماغُم...


- چکار کنم بی‌بی خب؟ مشکل از من نیس، دماغ شما ماشالا یه کم تو دس و پاس...


- خُبه، خُبه، دختره چیش سفید پررو، اصن نخواسم، پوشو زنگ بزن خونه شمسی، بین اگه اونا برق درن، تا هلاک نشدیم بیریم اونجا. 


شماره خانه شمسی را گرفتم و شمسی خانم که اوکی را داد زنگ زدم به آژانس و راه افتادیم به سمت آنجا...


تا رسیدیم، بی‌بی با ایما و اشاره از شمسی خانم خواست شوهرش اکبر آقا را به اتاق کناری بفرستد. به چند دقیقه نکشید که بی‌بی کشف حجاب کرد، لباس گل‌منگلی و چارقدش را درآورد،پهن شد زیر کولر و نطقش باز شد...


-ووووووی، ووووی، آدم تا وختی یَی چی رِ دره قدرُشه نیدونه! نعمتیه ای برق، دروغ می‌گم شمسی؟ بوگو ما چه پوسِ کلفتی داشتیم که قدیما بدون برق سر می‌کردیم... 


همانطور مشغول تز دادن بود، که ناگهان با خاموش‌شدن کولر به شمسی خیره شد...


- چیطو شد شمسی؟ کولرِ خاموش کردین مارِ در کنین؟ والا خَجِلت دره، به اکبر بوگو با ای صرفه‌جوییا حاجی نیشه!


شمسی خانم نگاهش کرد...


- نه بی‌بی، این حرفا چیه؟ برق رفت، ندیدین پنکه‌م خاموش شد؟...


بی‌بی دوباره جوش آورد...


- اَی خدا اَ سروشون نگذره که تا آدمِ نکشن راحت نیشن...


رو کرد به من...


- پوشو، پوشو دختر بیریم خونه، اینجا بیشینم ماه رِ رو صورت شمسی نو کنیم؟ گاسَم اونجا زودتری برقا اومد...


همانطور که بلند می‌شد ادامه داد:


- آخرت بشه که دوباره بویه چن بیدیم پول آجانس...
*******
بنا به گفته تلفن گویای اداره برق نیم ساعتی به آمدن برقها مانده بود که بی‌بی حوله‌اش را برداشت.


- کجا بی‌بی؟ 


- تا جون تو درشه؛ برم تو حموم یَی اُویی بریزم رو سَرُم تا پس نفتیدم.


- بله بی‌بی، فکر خوبیه اتفاقاً... شما برین بیاین، شاید منم رفتم...


چند دقیقه‌ای از رفتن بی‌بی گذشته بود و تازه داشتم نفس راحتی از دست غرغرهایش می‌‌کشیدم که صدای جیغش بلند شد...


- گلاااااااااااااااااب...


- بعله بی‌بی‌‌‌‌‌ی‌ی‌ی‌ی‌ی؟


- بله و گوله، تو کنتور اُو رِ بَسّی؟!


زدم توی سرم... برادران فاضلاب باز هم کار دستمان دادند!


گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها