تعداد بازدید: ۵۵۷۷
کد خبر: ۴۶۲
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۷ - 2016 26 August
احمدقلی ضیغمی نی‌ریزی

ز خاک آفریدت خداوند پاک

پس ای بنده  افتادگی کن چو خاک


سعدی

دوست گرانمایه‌ام آقای محمدعلی پیشاهنگ عزیز هر نوبت که به دیدنم می‌آید از گذشته مردم نی‌ریز یاد می‌کند و از من سؤالاتی دارد و حکایاتی می‌پرسد که من غالباً   مثل خود ایشان از چند و چون و کیفیت گذشته اطلاعاتی ندارم. به هر حال پیداست ایشان «نی‌ریز» زادگاه عزیزمان را خیلی دوست دارد که گفته‌اند: «حب‌الوطن من الایمان»


به قول خواجه بزرگوار:


مرا عهدی است با جانان که تا جان  در بدن دارم


هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم


سخن امروزمان این است که «خواجه عیوق نی‌ریزی» چه کسی بوده است. آیا سرگذشت زندگی او و آنچه قدیمی‌ها می‌گویند واقعیت دارد و این آدم وجود داشته یا خیر؟


برادر عزیزم! گفته‌ها و نوشته‌ها و شنیده‌ها بسیار است. روزگار از این فسانه‌ها بسیار دارد. سخن را کوتاه کنیم:


«خواجه عیوق» مردی متکبر و یا به قول بعضی‌ها متفرعن و خودخواه و خودبین بوده. پیداست بازار عُجب و خودخواهی هرگز رونقی ندارد و آدم خودبین در انظار، قرب و منزلتی پیدا نمی‌کند.


می‌گویند خواجه که به او «خواجه ‌سرطاس خان» هم می‌گفتند، گنجه‌ای بی‌کران در دل خاک داشته است. او در مکتبخانه الفبایی آموخته بود و دم و دستگاهی داشت و در «محله کلو‌ها» نزدیک «قلات خواجه خضر» و «شترگلوی» سابق منزل داشته است. هنوز هم قدیمی‌ها این محله را به همین نام می‌شناسند.


خواجه در محافل یکّه‌تاز میدان اراجیف و اباطیل و مشتری و خریدار پر و پا قرص سلام بود. یک سلام را به بهای جانش می‌خرید. مردم به خاطر این تکبر و افاده بیجا او را دوست نمی‌داشتند. خواجه دوستی داشت به نام «ملامگس» که مردی زیرک و نکته‌سنج بود.


روزی «خواجه‌ عیوق نی‌ریزی» با «ملامگس» باب گفتگویی باز کرد و از بی‌محبتی مردم گلایه و شکایتها آغاز نمود. «ملامگس» پاسخ داد:


برادر عزیز من! نامه‌ای همراه با نسخه‌ای برایت می‌فرستم که انشاء‌ا... جبران مافات شده باشد و برای آن برادر عزیز هم نسخه شفابخشی در جلب دوستی مردم باشد. روز بعد نامه را نوشت و برایش فرستاد. متن نامه  و نسخه چنین است:


از مگس‌خان به خواجه‌ام عیوق
آن که عالم نما و نادان است
از تکبر سرآمد فرعون
اهل پرت و پلا و چاخان است
با همه کم‌سوادی و سرِ کَل
توی هر محفلی غزلخوان است
«حاج عیوق» پند  من بشنو
راستی پیشه ساز و راست برو
نسخه‌ای دادمت دقیق بخوان
تا رها گردی از غرور و چاخان
اما نسخه شفابخش چه بوده است؟
در ذیل نسخه را با هم می‌خوانیم و التماس دعا داریم.
مرا که کله‌ی کم مو و عقل ناچیزی است
برادرانه مگویید خواجه نی‌ریزی است
مرا متاع دکان غیرپسندی نیست
دریغ و درد که کالای ارجمندی نیست
همیشه منتظرم دوستی زِ ره برسد
به من سلام فروشد افاده هم بخرد
هزار حیف که یاران مرا نشناخته‌اند
به هر بهانه به من چهار اسبه تاخته‌اند
خلاصه آن که مرا جاه و پایگاهی نیست
بهای آدم خودبین به قدر کاهی نیست
دلا تکبر بیجا عجب بلایی بود
زِ من بُرید هر آن دل که آشنایی بود
چو عیب خویش بدانست خواجه خودخواه
بخواست لوح و قلم را و گفت بسم‌ا...
نوشت خواجه بر آب طلا و خط جلی
نه جای کر و افاده است سر به این کچلی


شنیدم که «خواجه عیوق» اخلاق و اطوارش با این نسخه عوض شد  و طریق مردمداری پیش گرفت.

برچسب ها: خواجه عیّوق ، نی ریز
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها