تعداد بازدید: ۱۰۲۵
کد خبر: ۴۴۲۶
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۰:۳۶ - 2018 10 April
زبونُم لال، زبونُم لال

در همسایگی ما یک پیرمرد زبر و زرنگ زندگی می‌کند که فوق‌العاده خسیس است!


دیروز عصر که برای خرید نان رفته بودم، پیرمرد هم در صف نانوایی ایستاده بود!


تا چشمش به من افتاد سریع سفره دلش را گشود و شروع به گلایه و شکایت از روزگار و مردم کرد!


هی سر تکان می‌داد و از قدرناشناسی بعضی از مردم می‌گفت!


چون خیلی گنگ و مبهم و کلی صحبت می‌کرد، با کنجکاوی پرسیدم: چیزی شده حاجی؟!


در حالی که تندتند سنگهای روی نانهای سنگک را جدا می‌کرد سری تکان داد و گفت: والا چی بگم؟! عجیب دوره و زمونه‌ای شده که کار خیر هم نمی‌شود انجام داد! دیگه دوره کار خیر تمام شده جان برادر!!!


با تعجب گفتم: کار خیر و ثواب که دوره و زمانه نمی‌شناسه حاجی!!! در هر زمان و هر مکان می‌شه  خوبی کرد!


نیشخندی زد و گفت: به نظر شما ٥٠٠ تومن پول کمی هست؟!! اگر کسی ٥٠٠ تومن به شما هدیه بدهد اشکالی دارد؟! پول نصف یک نان سنگک که هست!!! 
گفتم: هر چه از دوست رسد نیکوست! چرا ٥٠٠ تومان باید بد باشد؟! 


آهی کشید و گفت: امروز صبح  فقیری را دیدم و ٥٠٠ تومان به او دادم! ولی پولم را که پس داد هیچ، تازه تحقیرم هم کرد! جلوی همسرم و فرزندانم سنگ روی یخ شدم! مردم ناشکر شده‌اند!


من گفتم: مگر ٥٠٠ تومان چه اشکالی داشت که باید پس بدهد! اسب پیش‌کشی که دندانش را نمی‌شمارند! درست است که با ٥٠٠ تومن نصف یک نان سنگک را به زور می‌دهند، ولی قطره‌قطره جمع گردد وانگهی دریا شود!!!


گفتم: حاجی آن شخص نیازمند نگفت چرا پول را پس می‌دهد؟! شاید بنده خدا اصلاً فقیر و نیازمند نبوده است!


پیرمرد همسایه گفت: نه اتفاقاً فقیر بود و پیاله‌اش هم پر از ٥٠٠ تومانی و هزارتومانی بود!


با حیرت گفتم: خیلی عجیب است! پس دلیلی نداشته که کمک شما را پس بدهد! 


پرسیدم: حاجی وقتی ٥٠٠ تومانی را دادی حرفی نزدی که بدش بگیرد؟!!!


پیرمرد گفت: نه بابا! خیلی با احترام ٥٠٠ تومانی را تعارفش کردم و گفتم:


این پول را بگیر و در مقابلش فاتحه بفرست برای مادر و پدرم، پدر بزرگ و مادربزرگم، معلمهای قدیمی و دوستهای بچگیم و عمه و خاله و دایی و عمو وووو...


شخص نیازمند هم  پانصد تومن را داد به من و گفت:  بیا پولت را پس بگیر  بنده خدا...  اگه من بخواهم  فقط اسم اینهایی را که گفتی بیاورم باید دوتا آب معدنی هزار تومانی بخرم و بخورم تا  گلویم خشک نشود و خفه نشوم!!!


من که حسابی از رفتار آن نیازمند با پیرمرد خسیس همسایه ذوق زده شده بودم با او خداحافظی کردم و به سمت خانه‌مان رفتم!  


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها