تعداد بازدید: ۱۶۴۸
کد خبر: ۴۳۷۷
تاریخ انتشار: ۰۸ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۸:۰۶ - 2018 28 March
ماجراهای تبعه موجاز

این دیگر چه وضعی است؟ آخرش باید مَثال قوندوز با دوچرخَه بی موسافرت روان شوم. بیسیار هم خوش مَی‌گوذرد.


این اتوبوسهای وُلسوالی نَی‌ریز اَنگار برای موسافرانیشان «جاخالی» مَی‌دهند. یَک روز تو را جا مَی‌گوذارند و یَک روز برایَشان نَمی‌صرفد حرکت کونند.


*****
قصد کردم برای رَسیدگی بی انگشت شصت لَنگ چپم که سیاه کرده بود، بی داکتِری در وُلسوالی شیراز بَروم. یَکی از روزها تِکِت (بلیت) گرفته کردم و بی ترمینال روان شدم.


یَک ده نفری موسافر همان جا ایستَه کرده بودند. نیم ساعتی از ساعت حرکت گوذشت؛ اما همچنان موتَروان (راننده) این دست و آن دست مَی‌کرد. آخرش هم گفته کرد نَمی‌صرفد با ١١ موسافر حرکت کوند.


خونم بی جوش آمد و گفتَه کردم چَکار کونم؟ بعد از مدتها، نَوبت ٦ ماهه یک داکتِر خوب نصیبم شده و باید سر مَوقع بی شیراز بَرسم.


یَکی از موسافران هم بر سر خودش مَی‌کوفت که تِکِت طیارَه دارد و ٣ ساعت دیگر باید پرواز کوند.


اما موتَروان حرکت نکرد و دست از پا درازتر بی خانَه برگشتم.


بی یَک فَلاکتی هفتَه بعد دوباره نَوبت داکتِر گرفتم. تِکِت در دست بی ترمینال روان شدم و نَظاره کردم هنوز موسافری نیامدَه. از یَک شوفر پُرسان کردم چَرا اتوبوس نَمی‌آید؟ سِگرت (سیگار) را از دهانش برداشت و گفتَه کرد: مگر خواب ماندی؟ اتوبوس حرکت کرد و رفت.


باز هم بر سر خودم کوفتم و بی معاینَه‌خانَه (مطب) داکتِرم تیلیفون کردم که شما را بی خدا نَوبتم را بی فردا مَوکول کونید.


دوباره تِکِت گرفته کردم و این بار از یَک ساعت پیش بی ترمینال روان شدم. یَک ربع ماندَه بی حرکت نَظاره کردم موسافران یَکی یَکی می‌آیند و این بار موطمئن بودم موشکلی در میان نَمی‌باشد.


ساعت حرکت که فرا رَسید، همراه دیگر موسافران تِکِتم را دادم و سوار شدم. خیالم راحت شده بود و داشتم پشتی صندلی را تنظیم مَی‌کردم که کلَه بَگوذارم. از پنجره هم نَظاره مَی‌کردم تعداد موسافران زیاد شده و مردمی که تِکِت ندارند، با مسئول سوار کردن موسافر موذاکره چَهره بی چَهره مَی‌کونند تا شاید جایی برایَشان فراهم کوند.


یَکهو نَظاره کردم چَشمان همانی که موسافر سوار مَی‌کرد، بی سمت پنجَره‌های اتوبوس روان شد. مرا که نَظاره کرد، بی بالا آمد و گفتَه کرد اینجا جای این آقاست؛ شما باید پیادَه شوی. 


اَنگار کرسی (صندلی) من را بی دو نفر فروخته بودند؛ هر چَه اصرار کردم، قبول نکرد و وقتی موطمئن شد تِکِت دارم، گفتَه کرد: اصلاً شاید در بَین راه ما را بی جرم قاچاق اتباع غَیر موجاز جریمَه کونند.


هر چَه التیماس کردم، فایدَه‌ای نداشت. ولی گفتَه کرد تنها یَک راه دارد؛ برو و در پله‌های میانَ اتوبوس نشستَه کون.


بی ناچار همان کار را کردم و اتوبوس حرَکت کرد. خَیلی هم بد نبود و این طور نیشستَه کردن، من را بی یاد قطار مَی‌انداخت.


اما چشمیتان روز بد نبیند، کمی که گوذشت، حالم دگرگون شد. سفر ٣ ساعته بر من ٦ ساعت گوذشت و قبل از این که رسیدَه کونیم، در همان اتوبوس حالم بی هم خورد...


از اتوبوس که پیادَه شدم، تَلو تَلو مَی‌رفتم و مردم اَنگار بی یَک چَشم دیگر مرا نَظاره مَی‌کردند. همان موقع بود که تصمیم گرفته کردم موعاینه فنی دوچرخَه‌ام را بَگیرم؛ از این بی بعد مَی‌دانم چَه کونم...
نجیب


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها