/ آن موقع یک چیز سرِ دستی همراه دختر میکردند
/ چیزی نداشتیم. دو تا کاسه تال بود، یک قالی سرحدی، با یک مشت پلاستیک...
/ برای دخترهایم از هیچ چیزی کم نگذاشتم
/ یک توبره داشتم، چهار تا کاسه تال، دو مَن مس، یک سفره و یک قالی دستباف کوچک
/ تابهحال یک تکه جهیزیه هم نخریدهام.
/ به نظرم مبل، تخت و کمد و... خیلی هم برای اول زندگی ضروری نیست
/ عین قحطیزدهها کلی ظرف ٢ هزار تومانی خریدم که همهشان حالا از چشمم افتاده!
/ یک مشت کاسه کوزه مادرم جمع کرده که از هیچ کدامشان خوشم نمیآید
چقدر سخت شده ازدواجها در این روزها... ازدواجها سخت شده و طلاقها آسان...
جوانان از مشکلات مینالند، از بیپولی، بیکاری، نداشتن خانه و خریدن جهیزیه... در این بین اما هستند خانوادههایی که از همان کودکی به فکر آینده فرزندانشان هستند، به فکر پساندازی برای آنان یا جمعکردن وسایلی که نام جهیزیه را یدک میکشد... گزارش این هفته را به همین موضوع اختصاص دادیم. به جهیزیههای قدیمی و وسایل طاق و جفتی که برخی از مادرها خرده خرده به عنوان جهیزیه جمع میکنند...
کبری همنام ٥٥ ساله، در ١٥سالگی عروس شده.
در مورد جهیزیه میگوید: آن موقع که مثل الان نبود. یک چیز سرِدستی همراه دختر میکردند. نه یخچالی بود و نه گازی. ظرف و ظروف هم به اندازهی اینکه دو تا طاقچه را پر کند، داشتیم. مثل الان نبود که یک مشت وسایل اضافی دور و برمان باشد. بخدا حالا روی همین چیزها مریض هستیم. برای یک خانهتکانی ساده، باید یک ماه روزگار دور سر خودمان بچرخیم اما قدیمها خانهتکانی مادرانمان یک روز تا شب بیشتر طول نمیکشید. زندگیها راحت بود. الان تا یک دختر را عروس میکنی، جگرت خون میشود. باید از هزار نفر قرض کنی و ده تا وام جورواجور بگیری. والا ما هم دختر خانه بودیم. ایرادی از پدر و مادرمان نمیگرفتیم. البته از حق نگذریم بچههایم هم ایرادگیر نبودند.
ادامه میدهد: این روزها باید دختر و پسرها پابهپای هم برای زندگیاشان تلاش کنند و آشیانهاشان را بسازند. اینطوری خودشان هم ذوق بیشتری میکنند.
*******
نزهت جلالی ٦٠ ساله اهل دهچاه است.
می گوید: جهیزیه کجا بود آن موقع؟ اگر زن عاقلی بود برای دخترش چهار تا کاسه بشقاب روبهراه میکرد، اگر هم که نه هیچی به هیچی. حتی بعضی از خانوادههای عروس هم بودند که ٥٠٠-٤٠٠ تومان از خانواده داماد میگرفتند و بعد هم چیزی برای دختر نمیخریدند.
در دِه زندگی میکردیم و نه خبری از لوازم برقی بود و نه تخت و کمد. یک چراغ فانوس، تشت خمیری، تابه، چراغ چِمری، یه سفره بافتنی و یک خورجین به جای چمدان برای لباسها، چیزهایی بود که همراه دختر میکردند اما بعضیها، خرید همینها هم برایشان سخت بود. مزد یک روز تا شب قالیبافی، ١٥ ریال بود، چیزی هم نمیشد با آن خرید، اما دخترهای امروزی به این چیزها قانع نیستند، من خودم سه تا دختر شوهر دادهام، مگر میشود به آنان جهیزیهی به این سادگی داد؟
*******
س. شاهسوندی ٦٠ ساله هم در مورد جهیزیههای قدیم چنین میگوید:
چیزی نداشتیم. دو تا کاسه تال بود، یک قالی سرحدی، با یک مشت پلاستیک. یک لگن خمیری هم داشتیم برای خمیرکردن و نانپختن و یک تکه قالی که زیر پای بچهمان بود اما درعین حال، زندگی شیرینی داشتیم و در کارهای کشاورزی کمکدست مردمان بودیم. نه خبری از پنکه بود، نه یخچال، نه لباسشویی. پول نبود، رسم هم نبود، اما از روزی که به شهر آمدهایم دائم مریضیم.
ادامه میدهد: دخترهای امروزی نمیتوانند با این جهیزیههای مختصر کنار بیایند. خوب رسم و رسوم هم عوض شده. خدا شاهد است من برای دختر خودم هرچه خواست خریدم اما اصلاً از عروسهایم ایراد جهیزیه نگرفتم.
ماهصنم زحمتکش ٧٠ ساله است. او که در ١٢-١٠ سالگی عروس شده، در مورد جهیزیهاش میگوید:
یادم هست یک توبره داشتم. چهار تا کاسه تال، دو مَن مس، یک سفره و یک قالی دستباف کوچک. نه جوشی داشتیم نه پادرد و کمردردی. خداکند دختر و پسر بخواهند با هم زندگی کنند وگرنه جهیزیه خوشبختی نمیآورد و به قول معروف از آفتابهی زن، کسی دستش را نمیشوید. الان من یکی دو تا از قالیهای قدیمی هنوز زیر پایم هست ولی بعد از این همه سال بقیهاش را ندارم.
********
فرنگیس هوشمند ٤٨ ساله از اهالی دهمورد است و در سن ١٣ سالگی راهی خانه بخت شده.
او که از جهیزیهاش ناراضی است میگوید:
دو تا تشک دادند، دو تا پتو، چند بالش و یک چراغ علاالدین قدیمی. هیچ کدام هم به درد نمیخورد. دستشان درد نکند. خیلی هنر کردند!
همانطور که عجله دارد، ادامه میدهد: اما این را هم بگویم که من برای دخترهایم از هیچ چیزی کم نگذاشتم.
********
روحانگیز ٥٥ ساله اما از کسانی است که به قول خودش نسبت به دختران همسن و سال خودش در آن روزها جهیزیه بهتری داشته.
میگوید: آن روزها پدرم وضعش خوب بود و من کلی جهیزیه با خودم به خانه بخت بردم. از پرده گرفته تا انواع ظرفهای چینی و مسی. البته آدم ایرادگیری نبودم. پدرم خودش خواست و خرید. نصف بیشتر آنها را برای دخترم کنار گذاشتم که کار اشتباهی بود. دخترم بیشتر آن ظرفها را عوض کرد. مجبور شدم بهترین ظرفهای ملامین را نصف قیمت بفروشم و چقدر هم افسوس خوردم. البته دخترم هم حق داشت. این روزها دیگر این ظرفها از مد افتاده و کمتر دختری از آن استفاده میکند.
*******
لیلا دختر مجرد ٣٥ سالهای است که تابهحال یک تکه جهیزیه هم نخریده.
میگوید: اصلاً جهیزیه برایم مهم نیست که بخواهم در موردش فکر کنم. مسخره است که بخواهم ذهنم را درگیر آن کنم. شوهر آیندهام هم بیجا میکند بخواهد در این مورد نظری بدهد و ایرادی بگیرد! مگر ما به دو تا عروسمان سخت گرفتیم که شوهر و مادرشوهر آیندهام بخواهند از ما ایراد بگیرند؟
به نظر من برای اول زندگی، در حد یک زندگی دانشجویی وسایل کافی است! خدا کند مرد زندگی جَنَم داشته باشد!
*******
ملیحه دمیری ٢٦ ساله، همه جهیزیهاش را یکجا خریده.
او میگوید: همه را یکجا خریدم که با هم سِت باشد. البته طوری خرید نکردم که به خانوادهام فشار بیاید. به نظرم مبل، تخت و کمد و... خیلی هم برای اول زندگی ضروری نیست. نباشد، طوری نمیشود. شاید باور نکنید، اما این نظر خودِ شوهرم بود. بنده خدا گفت با خانه اجارهای درست نیست وسایل بزرگ و گران بخری. به نظرم اگر آدم بخواهد زندگی کند، با دو تا قابلمه و چهار تا کاسه بشقاب هم میتواند.
*******
م. ٢٧ ساله و مجرد است. در مورد جهیزیه که میپرسم میگوید؟ کی؟ من؟ جهیزیه؟ چهار تا تکه با عرق جبین خودم خریدم که الان پشیمانم. آخر هر روز یک چیزی مد میشود. یک مشت از چینیهای مادرم هم از زمان قدیم مانده که خیلی خوشگلند. آن اوایل هم که ظروف ٢ هزار تومانی به بازار آمده بود و مردم برایشان سر و دست میشکستند، عین قحطیزدهها کلی ظرف ٢ هزار تومانی خریدم که همهشان حالا از چشمم افتاده. فقط منتظرم یکی از ظرفهای مادرم بشکند تا سریع آنها را جایگزین کنم.
********
اگر تا موقع ازدواجم پولدار شوم جهیزیهای میخرم که چشم همه دربیاید.
این را زهرا ٢٧ ساله میگوید.
با خنده ادامه میدهد: ای خواهر... حالا شما شوهرش را پیدا کن، تا برسد جهیزیهاش! البته یک مشت کاسه کوزه مادرم جمع کرده که از هیچ کدامشان خوشم نمیآید. سرِ جهیزیه خواهرم هم همین طور شد. مادرم از ١٠ ساگی برایش جهیزیه جمع کرده بود و او ٣٥ سالگی شوهر کرد. فکر کنید وسایل قدیمیاش را که باز کردیم یک ریکا در آنها پیدا کردیم که روی آن نوشته شده بود ٢٧ تومان! یک جارودستی مادرم برایش خریده بود که بعد از ٢٥ سال، کم مانده بود پودر شود. البته خواهرم هیچکدام از آنها را با خود نبرد و همه را بخشید.
ادامه میدهد: به نظرم کار مادرم درست نبود. وسایلی را که میخرید، نه خودش استفاده کرد و نه به درد خواهرم خورد. خوب این میشود مصداق ضربالمثل نه خود خورد، نه کس دهد... آدم باید از آنی که دارد لذت ببرد.