/ سال ١٣٣٦ بود که برق به نیریز آمد و در ابتدا سمت شادخانه، محله و فلکه کشیده شد
/ آن روزها وقتی میدیدیم همه برق دارند، خوشحال میشدیم
/ آن موقع برق ارزانتر بود
/ اگر یکبار دیگر جوان شوم، باز همین شغل را انتخاب میکنم
/ خدا را شکر بعد از این همه سال از زندگیام راضیام...
/ تا ١٤ سال، اداره برق زیر نظر شهرداری بود
گاهی قدر همین نعمتهای کوچک را نمیدانیم. همین آبی که مینوشیم، هوای پاکی که نفس میکشیم یا همین برقی که برخلاف سالهای دور به راحتی از آن استفاده میکنیم.
به راحتی از این نعمات استفاده میکنیم بدون اینکه بدانیم برای داشتن آنها چه زحمتها که کشیده نشده و چه عرقها که ریخته نشده است!
حاج مرتضی مرادی ٨٨ ساله یکی از کسانی است که سالهای جوانی خود را در اداره برق گذرانده. همان شبهایی که کوچههای تنگ و خاکی نیریز، بدون هیچ چراغی، تنها با نور مهتاب، رنگ روشنایی به خود میدید.
از خودش که میپرسیم میگوید: پدر و مادرم اهل شادخانه بودند و اصالتاً نیریزی. تحصیلاتم ششم ابتدایی است. شبانه رفتم و متفرقه امتحان دادم و قبول شدم. از جوانی همه کار میکردم. کویت میرفتم. معامله و خرید و فروش میکردم و یک وقتی هم مغازه داشتم.
تقریباً ٢٧ ساله بودم که وارد اداره برق شدم. آن روزها محمدحسن خان فاتح شهردار بود و چند کارگر برای اداره برق میخواستند که من به عنوان انباردار در آن اداره استخدام شدم.
حدود سال ١٣٣٦ بود که برق به نیریز آمد و در ابتدا سمت شادخانه، محله و فلکه کشیده شد. از ساعت ٥ عصر موتور (ژنراتور برق) را روشن میکردیم تا ساعت ١٢ شب، و بعد دوباره آن را خاموش میکردیم.
در انبار علاوه بر روشن و خاموش کردن موتور، کار تعمیرات را انجام میدادم و اکثر شبها تا صبح بیدارخوابی میکشیدم.
بعد از انبارداری، در نیروگاه مشغول کار شدم. اپراتوردیزل بودم تا زمانی که بازنشست شدم. گاهی هم کار لولهکشی و سیمکشی را انجام میدادم.
خوب آن روزها اکثر مردم در خانههایشان برق نبود و از آمدن برق خیلی خوشحال بودند.
تا ١٤ سال، اداره برق زیر نظر شهرداری و در یکی از اتاقهای شهرداری بود و بعد از آن وزارت نیرو، برق را تحویل گرفت و این اداره مستقل شد.
ادامه میدهد: هرچند در استهبان زودتر از نیریز برق آمد اما در عین حال چون در استهبان کمبود برق وجود داشت، از نیریز برق میگرفتند. بعد از ده سال، برق سراسری شد. آن موقع برقها ارزانتر بود. امتیاز برق ٢٠٠ تومان بیشتر نبود که قسطبندی میشد و مردم ماهی ١٠ تومان میپرداختند. پرداخت قبضها هم که به صورت امروزی نبود. یک دسته قبض میدادند دست مأموری که این کار را انجام میداد. او به درِ خانهها میرفت، روی کنتور را نگاه میکرد و همان موقع پول را میگرفت و به حساب اداره واریز میکرد.
در مورد همکارانش در آن زمان میگوید:
حاج مصطفی مهدوی سرپرست نیروگاه و اکبر خدیور سیمکش بود. سید محمد فقیه، عباس اشرفی، زندهیاد محمدعلی رهنما، خلیل مهتر، زندهیاد احمد فتاحپور، عباسعلی کامرانی، اسماعیل میرغیاثی، مستفیضی و اسکندر فایض از افراد دیگری بودند که در اداره برق کار میکردند. فردی به نام زندهیاد احمد جُفرهای هم رئیس اداره برق بود.
در مورد اینکه اگر دوباره جوان میشد، آیا به سراغ این شغل میرفت یا نه، میگوید: با وجود اینکه شغلمان خیلی سخت بود و به خاطر سختیِ کار، مجبور شدم در ٦٠ سالگی خودم را بازنشست کنم، اما اگر یکبار دیگر جوان شوم، باز همین شغل را انتخاب میکنم. چون عاشق مردم و کارم بودم و دوست داشتم به مردم خدمت کنم. بعد از بازنشستگی هم یک مدت، مغازه لوازم الکتریکی باز کردم.
آقای مرادی در مورد خاطراتش میگوید: آن روزها وقتی میدیدیم همه برق دارند و موتور کار میکند، خوشحال میشدیم و برعکس زمانهایی که موتور خراب میشد و مردم برق نداشتند، ناراحت بودیم. حتی روزهایی بود که نمیتوانستیم موتور را راه بیندازیم و باید برای تعمیر آن از شیراز میآمدند که به مردم خیلی سخت میگذشت.
در ادامه طلعت ناصری همسر آقای مرادی میگوید: ٧٨ سال دارم و ١٥-١٤ ساله بودم که با آقای مرادی ازدواج کردم. حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر است: یکی از پسرانم در آمریکا، یکی در قم و یکی هم ساکن نیریز است. تنها دخترم هم در شیراز زندگی میکند. خوب ما هیچ نسبت فامیلی با هم نداشتیم. خانواده آنها با اقوام ما همسایه بودند و بعد از معرفی ما به هم، این ازدواج صورت گرفت و پا به پای هم پیر شدیم. خدا را شکر بعد از این همه سال از زندگیام راضیام و مشکلی ندارم.