تعداد بازدید: ۱۲۱۸
کد خبر: ۴۱۶۱
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۹:۳۶ - 2018 11 February

از پله‌ها که خوردم زمین، بی‌بی گفت:


- آخیشششش، دلوم خُنُک شد...


همانطور که پایم را گرفته بودم شروع کردم به جیغ زدن...
بی‌بی آمد بالای سرم...
- گوله... مرگ...  دخترکه‌ی دراز... صداتِ بیار پویین!


پایم را گرفتم توی دستم...


- پام... پام خیلی درد داره بی‌بی...  گمونم شکست...


بی‌بی زد توی سرم...


- از بس سربه‌هوا و گیجی... خو میه کوری که جلو پاتِ نیگا نیکنی؟


سرم را انداختم پایین که بی‌بی به حرف آمد.


- چیزی نیس. پوشو بریم تا برَت یی ذره چوغ‌آزار بذارم روش، بهتر شه.
******
دوسه ساعتی از طبابت بی‌بی و گذاشتن دوا روی پایم گذشته بود اما دردم آرام که نشد  هیچ، بدتر هم شد.


- داشتم داد می‌زدم که بی‌بی جیغش درآمد...


- خو مرگ. سرمو بردی، چند دقه دندون رو جیگر بذار بهتر میشی.


روسری‌ام را چپاندم توی دهانم که بی‌بی چادرش را انداخت روی سرش...


- اصلن پوشو بریم پیش مش صغری بِیتالی.


- کجا بی‌بی؟


- خونه مش صغری بیتالی. اگه در رفته باشه مث اُو خوردن برت جا مینازه.


با هزار مکافات لباس عوض کردم و رفتیم پیش مش صغری... مش‌صغری همانطور که بادی به غبغب ‌انداخته بود، پایم را ورانداز کرد و با شیشه نوشابه افتاد به جان پایم...
داشتم مرگ را به چشم خودم می‌دیدم که ختم کار را اعلام کرد و همانطور که من در حالتی شبه‌غش بودم، با بی‌بی برگشتیم خانه...
*******
فرداصبح بی‌بی آمد بالای سرم...


- بهتری؟


- نه بی‌بی. خیلی درد داره...


- بپکی که دیه دری ناز مییِی!


باند را باز کردم و نگاهی به پای ورم‌کرده‌ام انداختم. 


- ببین بی‌بی. بخدا فک کنم شکسته!


- خو حالا یعنی چی؟ حتماً توقع دری ببرمُت پیش دکتر متقصص؟!  مرده‌شورتو ببرن دختر که کاری که نیکنی، نیکنی، همشم بلدی خرج بتراشی.
******
یک ساعتی طول کشید تا بی‌بی پس از غرغرهای فراوان بالاخره رضایت داد برویم پیش دکتر متخصص...


در مطب جا برای سوزن انداختن نبود. بی‌بی جلوی میز منشی ایستاد.


- نوبت میخوام.


آقای منشی گفت:


- ٣٥ هزار تومن می‌شه پول ویزیت، بیس و یه نفرم جلوتونن.


بی‌بی چشمانش گرد شد...


- چن؟ 


- ٣٥ هزار تومن مادر...


- میه سر گردنه‌اس؟ میه میخوا عمل جراحی بکنه که میشه سی و پنج تومن؟! اومدی یکی نداشته باشه. بویه پاشو بده راه حضرت عباس؟
خلاصه بی‌بی پس از کلی چانه زدن و ناله‌و نفرین حواله من کردن، رضایت داد ٣٥ هزار تومان را بپردازد.


آقای دکتر نگاهی به عکس پایم انداخت...


- شکسته... حتماً باید گچ بگیرین.


بی‌بی نگاهش کرد...


- چن میشه؟


آقای دکتر خیره‌اش شد...


- چی؟


- پول گچ گرفتن.


- یه سی تومن پول وسایل میشه. یه ١٥٠ تومنم پول گچ گرفتن.


بی‌بی چند ثانیه به دکتر و من و پایم زل زد و حالش که کمی جا آمد گفت: 


- پوشو بیریم گلاب.


- کجا بی‌بی؟


- کجا؟ خونه. یی کیسه گچی خودوم میسونم میدم مش موسی سرتا پاته گچ بیگیره! راحت!  والا...


گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها