مریم دیانتی، دختری از ترکمن صحراست که ١٥سال عمر خود را صرف حقوق و وکالت کرد. او که متولد سال٥٩ است به اجبارِ زندگی، مسیر خود را تغییر داده و از دنیای قانون و تبصره وارد کارآفرینی و تجارت شده تا با پشتکار چندسالهاش، دوسال بهعنوان دختر نمونه و کارآفرین شناخته شود.
حالا چند سالی میشود که مریم دیانتی را به آپامه میشناسند؛ کارگاهی کوچک که به چرمهای بیجان با نقشونگارهایش جان میبخشد. در ادامه، روزنامه شهروند گفتگویی با این بانوی کارآفرین ترتیب داده که می خوانید:
- چه شد از قانون، ماده و تبصره به چرم رسیدید؟
من بیشتر سالهای زندگیام را در تهران گذراندم؛ سالهایی که تحصیلات دانشگاهی را در رشته حقوق به پایان رساندم و در همین زمینه نیز فعالیتهای خودم را ادامه دادم.
مشکلات خانوادگی بهانهای شد تا برای زندگی راهی شمال شویم. آنجا به دانشگاهها برای تدریس مراجعه کردم، اما سهمم پاسکاری بین دانشگاهها شد و عایدی جز افسردگی برایم نداشت. دوران سختی بود و خانوادهام تمام تلاش خود را میکردند تا به این بیماری من خاتمه بدهند.
یکی از این راهها اجبار من به حاضر شدن در مجتمع آموزشی بود که مادرم در آن فعالیت میکرد؛ مجتمع آموزشی که به هنرجویان خیاطی یاد میداد. پافشاریهای مادرم جواب داد و مدیریت آموزشگاه به من سپرده شد؛ سمتی که موجبات آشناییام را با چرم فراهم آورد. درواقع دیدن کیفهای چرم دست هنرجویان، آغاز آشنایی من با چرم و علاقه به آن بود.
چرمدوزی را در همان آموزشگاه یاد گرفتم؛ یادگیری که تنها ١٥روز طول کشید. تنها با تکیه بر آموختههای کوتاهمدتم مسیر را ادامه دادم تا جایی که الگوهایی نیز از خودم ابداع میکردم و براساس آنها کارهای دستیای را ارائه میدادم. در همان برهه و حسوحال بود که به فکر کارگاهی برای خودم افتادم، البته در آن دوره تنها ٥٠ هزار تومان نقدینگی داشتم، اما نترسیدم و آستینها را بالا زدم برای داشتن کارگاه؛ کارگاهی به اندازه یک اتاق در مجتمع آموزشی که مادر در آن خیاطی یاد میداد.
با همان پول وسایل مورد نیازم را تهیه کردم تا به آرزویم نزدیکتر شوم؛ میز و صندلی و ابزار موردنیازم را.
حاصل نخستین دسترنجم ٥٠ یا ٧٠ کیف پول و کیف دوشی بود که همه آنها را به همسایهها و فامیل و دوستان فروختم و ٣٠٠هزار تومان درآمد داشتم که آن پول را هم جنس خریدم تا دوباره کار کنم. حس خوبی بود، بعد از گذراندن دوران سخت افسردگی و بیکاری.
دختر بلندپروازی بودم و برای کارگاه کوچکم آرزوهای بزرگ داشتم. از همان گامهای نخست به دفتر فروش، برندشدن و کارت بازرگانی فکر میکردم.
خیلی از فعالیتم نگذشته بود که دفتر فروش برای خودم دستوپا و در اسکله بندر ترکمن مغازهای اجاره کردم. با اینکه در ابتدای کار دست تنها بودم به همه کارها میرسیدم؛ به تنهایی تولید میکردم و میفروختم.
آن دوران اجناس ارزانتر بود و با یکمیلیون، کارگاهم پر از جنس میشد. من برای اینکه بتوانم به آرزوی برندشدن برسم، در نمایشگاهها شرکت میکردم، بهطوری که ماهی یکبار شرکت در نمایشگاههای مختلف جزو برنامهام بود.
در آن دوران واقعاً بازاری جز نمایشگاهها نداشتم. کیفدوزی تا جایی اشباع شده بود که دیگر بازاری نداشت و مشتریان من جهانگردان و مسافران بودند. مدتی فروشنده گرفتم تا در نمایشگاهها اجناسم را بفروشد. در آن دوران تولیدم درحال افت بود و همان اجناس قدیمی را تولید میکردم. بعد از مدتی دفتر فروشم را بستم و تمرکزم را گذاشتم روی کارگاهم. نیروی کار ماهری که با هزینههای من همخوانی داشته باشد، پیدا نمیکردم و برای همین تمام کارها به دوش خودم بود.
روزهایی که شاید باید ناامید میشدم، اما رو به جلو رفتن را انتخاب کردم. خیلی وقتها پیش آمده که ناامید شدهام. روزی مشکلات آنقدر زیاد شده بود که خستگی به جانم مانده بود؛ بدهکاری بالا، درآمد پایین و... در آن زمان درآمد نمایشگاهها نیز فقط کفاف ایاب و ذهاب را میداد و سه ماهی میشد که حقوق نیروهایم را نداده بودم.
در اوج ناامیدی آمدم کارگاه، ولی انگیزهای نداشتم. یکی از بچهها که با من کار میکرد، برایم چای ریخت و جملهای گفت که باعث قوت قلبم شد و ناامیدی را فراموش کردم «مریم جون، من هر روز وقت نماز دعات میکنم که منو از کارگری تو خونه مردم نجات دادی» نمیگویم درآمدم بالاست اما شکر.
اشتغالزایی، حس لذتبخشی است که تنها باید چشید و به آن پی برد. در شرایطی که همه جویای کار هستند، تو کارآفرینی میکنی و این مشخصهای است که اهمیت بالایی دارد و تو را از همه متمایز میکند.
- از آپامه و سهمش در بازار بگویید.
در بخش کیف وضعیت راضیکننده نیست، اما در بازار فرش چرم به جرأت میتوانم بگویم در ایران حرف اول را میزنم.
در واقع فرش هندی را از دور خارج کردهام و بازار را در دست دارم. البته باید بگویم در بازار ایران فروشندگان کالای مرا به نام ایتالیایی میفروشند، چون به نام جنس ایرانی فروش نمیرود! فرش پوست چرم محصول جدیدی است که در اروپا و آمریکا باب شده. یکسالی میشود که فرش چرم را تولید میکنم، البته به آلمان صادرات دارم با برند آپامه.
- بزرگترین ترس زندگیتان چیست؟
از هیچ چیز نمیترسم. شاید خیلی شعاری به نظر برسد، اما بهواقع هیچ چیزی باعث ترسم نمیشود. واقعیت این است که اگر اتفاقی قرار باشد بیفتد، میافتد، به همین خاطر دلیلی برای ترس وجود ندارد. تنها کاری که از آدم برمیآید این است که با مدیریت مناسب شرایط به وجود آمده را مدیریت کند. جز این هم چاره دیگری وجود ندارد. اتفاقاتی که گاهی ما انتظارش را نداریم هم نعمتی هستند که با درایت میتوانند آزمون و درسی برای ما باشند و بیشک میتوان راحتتر از این چالشها عبور کرد.