شعری از بر و بچ انجمن شعر طنز شیراز دست ابراهیمخان زهری بیدرد!
به من فرمود یک شب یار زیبا
تو را میخواهمت در حد معمول
تو را البته میخواهم به شرطی
که باشد در حساب جاریات پول
و شرط دیگر این که خودرو تو
بُود پاجیرو ،آن هم آپشنش فول
دو تا ویلای زیبا در فرانسه
به همراه کمی اموال منقول
زمینی هم به عرض چارصد متر
و دارای هزارو چارده طول
پدر جانت به حال احتضار و
و مامان از زبان و چشم معلول
که هر لحظه نباشد مادر تو
به فکر کارهای زشت و بامبول
چو بشنیدم سخنهای چرندش
به او گفتم که ای طناز شنگول
بزن بر فرق سر آن هم دو دستی
و با این فکر پوچت باش مشغول
نمیدانم که بابایت چه کرده
که داده باغ او این گونه محصول
بَود اعضایت از دَم المثنی !
ولیکن مغز فابریک است و گاگول
نباشد لقمهات قدّ دهانم
شَوم با خوردن این لقمه مقتول
بدان که گربه هم هرگز نگیرد
سراغ یک خوراک غیر مأکول
بکن پس فکر «جاوید» از سرت در
بیفکن دام را بر راه دیگر
نظر شما