/ هر چه داشتیم، فروختیم و با گرفتن وام، پول خانه را تهیه کردیم. اما غافل از این که امروز باید سرپناهم را بفروشم و خرج دوا ودرمانم کنم
/ زمانی که به کمکم آمد، نیمی از بدنم، از جمله صورتم سوخته بود.
/به خاطرفتار مردم خیلی کم از خانه بیرون میروم
/ و حال زهرا چشمانتظار یاری دستان و دلهای پرمهر و محبت ماست...
برای اولین بار که او را بدون روبنده میبینم، دلم ناگهان میریزد پایین. چهره، دستان و بدنش به حدی وضعیت بدی دارد که مجبور است هر روز و هر ساعت جلوی بقیه از روبنده استفاده کند.
معصومه حدود شش سال پیش در سن بیست و پنج سالگی ازدواج کرد و اکنون حاصل ازدواج آنها یک دختر سه ساله است.
زمانی که از روستا به شهر آمد، خوشحال از این که شوهرش در نانوایی مشغول به کار شده، بعد از مدتها اجارهنشینی، خانهای خرید و زندگیاش را از سرگرفت.
او میگوید: هشت ماه پیش زمانی که همسرم به خانه آمد و حرف از خرید منزل زد، از خوشحالی نمیدانستم چه کنم. آن شب باورم نمیشد که دیگر میتوانم برای خودم سرپناهی داشته باشم. هر چه داشتیم فروختیم و با گرفتن وام، پول خانه را تهیه کردیم. اما غافل از این که امروز باید سرپناهم را بفروشم و خرج دوا ودرمانم کنم.
معصومه نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: کاش هیچ وقت این اتفاق نمیافتاد و من در همان خانه اجارهای مانده بودم. آنجا تنم سالم بود و کنار همسر و فرزندم خوشبخت بودم.
وقتی از او در مورد شب حادثه میپرسم، میگوید: شب اول با خوشحالی و به کمک اقوام وسایلم را چیدم. خانه کوچک بود و قدیمی؛ اما چون خانه خودم بود، از ته دل خوشحال بودم.
تمام وسایل را سرجایش گذاشتیم و همه اقوام به خانه رفتند. آن شب از این که در منزل خودم میخوابیدم، احساس خوبی داشتم و خدا را به خاطر این لحظه شکر میکردم.
صبح زود بیدار شدم تا بعد از آماده کردن صبحانه برای شوهرم، به کارها برسم. وارد آشپزخانه شدم و کبریت را برداشتم. دستگیره گاز را چرخاندم و کبریت را روشن کردم. ناگهان تمام آشپزخانه آتش گرفت و خودم هم که حسابی دستپاچه شده بودم، درآتش سوختم.
زمان آتشسوزی را خوب به یاد دارم؛ زمانی که داد میزدم و از شوهرم کمک میخواستم، کابینتها بسرعت میسوخت و روی زمین میریخت. همسرم که دستپاچه شده بود، به جای آن که به کمکم بیاید، با عجله به طرف کنتور گاز رفت تا آن را ببندد، اما زمانی که به کمکم آمد، نیمی از بدنم، از جمله صورتم سوخته بود.
آن لحظه شوهرم وسیلهای نداشت تا من را به بیمارستان برساند. به خاطر همین با صاحبکارش در نانوایی تماس گرفت و او بود که من را به بیمارستان رساند.
ما نمیدانستیم زمانی که اجاق گاز را به گاز شهر وصل میکنیم، باید ماسوره آن را عوض کنیم. علت آتشسوزی همین بود.
معصومه نگاهی به کودکش میاندازد که مظلومانه درحال نقاشی کشیدن است و میگوید: این طفل معصوم در این نه ماه حسابی سختی کشیده و هر زمانی درد میکشم، بسرعت به دنبال داروهایم میگردد. دلش همه چیز میخواهد؛ حتی یک عروسک ساده. اما هزینه دوا و درمانم آنقدر بالاست که نان شب هم به زحمت به دست میآید.
بارها از من خواسته که مثل بچههای دیگر اورا به مهد کودک ببرم؛ اما نه هزینه مهد را دارم و نه میتوانم با این ظاهرم هر روز او را به مهد ببرم.
دلخور از رفتار مردم ادامه میدهد: مردم که دیگر انگار تا به حال سوختگی ندیدهاند. تا مرا میبینند، آنقدر با تعجب نگاهم میکنند که در نهایت خودم برایشان ماجرا را توضیح میدهم. به خاطر همین رفتار مردم است که خیلی کم از خانه بیرون میروم. همسرم هم حسابی شکسته شده و دیگر توانی برایش نمانده است. به هر کس رو زده تا بتواند مخارج دوا و درمانم را تهیه کند.
باز هم از او در مورد آن اتفاق میپرسم و این که بعد از رفتن به بیمارستان چه شد.
معصومه روبندهاش را روی صورتش میاندازد و میگوید: بعد از آن مرا به بیمارستان امیرالمؤمنین شیراز اعزام کردند. آنجا به من گفتند درصد سوختگیام ٣٥ درصد و در درجه ٣ قرار دارد. دکتر محمدی گفت باید مدتی بگذرد و بعد از آن جراحی پلاستیک و سپس جراحی زیبایی انجام شود.
روزی ٣ بار زخمم را شستشو میدادند. وحشتناک بود، آنقدر سخت بود که خودم، خودم را مرخص کردم.
ادامه میدهد: حال هفتهای یک بار به شیراز میروم و تحت درمان قرار میگیرم. به خاطر تنگی نفس و سوختگی از ناحیه ریه مجبورم با وسیله شخصی به شیراز بروم و با اتوبوس برایم سخت است. هر هفته هزینهای حدود ٢٠٠ هزار تومان صرف ایاب و ذهابم میشود. همچنین هفتهای سه تیوپ از پمادی باید مصرف کنم که هزینهای نزدیک به صد هزار تومان دارد و متأسفانه آن را آزاد و بدون دفترچه میخرم.
کمی از هزینههای درمانم را خیریه الزهرا در قالب یک وام کمک کرد که خیلی زود تمام شد و به جایی نرسید.
از معصومه در مورد عملش میپرسم و او میگوید: ٤ ماه دیگر عمل دارم. آن زمان که تازه سوخته بودم، هزینه عملم ٦ الی ٧ میلیون تومان بود؛ اما زمانی نگذشت که هزینه به ١٨ میلیون رسید و الان هم چیزی نزدیک به ٢٥میلیون تومان است.
او حالا از تصمیمش برای فروش خانه میگوید تا بتواند هزینههای درمانش را تأمین کند. خانهای که با هزار امید و آرزو خرید و تنها یک شب توانست دلخوشی داشتن آن را بچشد.
معصومه میگوید: چون قسمتی از خانه سوخته، زیر مبلغی که خریدیم قیمت شده و با توجه به وامی که برای خریدش گرفتیم، فکر نمیکنم چیزی دستمان را بگیرد. اما چاره دیگری نداریم؛ چرا که پزشکان از ادامه درمانم خیلی راضی هستند و احتمال بهبودیام را بالا میدانند.
*****
و حال معصومه چشمانتظار یاری دستان و دلهای پرمهر و محبت ماست تا با کمک خداوند، خوشبختی و آرامش را به زندگیاو برگردانیم.
بیایید مهربانی کنیم. هر کدام از ما با کمکی هرچند اندک میتوانیم نقشی از مهربانی، و نوری از امید بیافرینیم.
خیرین ارجمند و مردم نیکوکار میتوانند کمکهای نقدی خود را به کارت بانک ملی به شماره ٦٠٣٧٩٩١٤٨٨٣٩٨٠٣٧ به نام حاج محمد رختابناک رئیس مؤسسه خیریه امالبنین نیریز واریز نمایند و پس از واریز وجه، با شماره ٢٤٨٦ ٥٣٨٢ و ٢٧٥٤ ١٣٢ ٠٩١٧تماس گرفته و میزان کمکهزینه را به اطلاع کارکنان خیریه برسانند. همچنین میتوانند کمکهای غیرنقدی خود را نیز به این خیریه تحویل دهند.