تعداد بازدید: ۱۹۲۱
کد خبر: ۳۴۱۸
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۲ - 2017 08 October
چرت و پرت شهر هرت

چندی پیش قُل‌مراد به بنده خبر داد چه نشسته‌ای که سه تا گورخر دیارشون رو ترک کردن و اومدن به نی‌ریز. گفتم: شاید خر بودن! گفت: نه مطمئنم که گورخر بودن.


عجیب بود؛ تا ‌حالا همچین چیزی نشنیده بودم. به احتمال قُل‌مراد راست می‌گفت. درسته حال خوشی نداره و حرفشو رُک می‌زنه اما دروغ چرا؟ من تا حالا حرف بی‌حساب ازش نشنیدم.


به یکی از احباب دیگر زنگ زدم و گفت: ما هم شنیده‌ایم اما اونا رو ندیده‌ایم. او هم چند تا شماره تیلیفون دیگه به ما داد. نشستیم پای تیلیفون و هی شماره گرفتیم و هی حرف زدیم. عاقبت بر ما کاشف به عمل آمد که بله درسته؛ ٣ تا گور بودن که بدون اجازه وارد نی‌ریز شدن.

 

سه چهار نفر هم تلفنی شهادت دادن که ما گورخرها را دیده‌ایم. پس حجت بر ما تمام شد و چهار شاهد عادل و بالغ و شکارچی و غیر شکارچی بر گورخر بودن خرها شهادت دادن.


من هم که همیشه دنبال همین موضوعات بودم خبری ساده تنظیم کردم و در سایت منتشر شد. دو ساعتی گذشت و گذشت که یک‌باره خبر شدیم یک سایت از دوستداران محیط‌زیست در بلاد دور خبر من خبرنگار رو تکذیب کردن که اینا : گورخر نبودن، خر بودن / گورخر کجا اینجو کجا /  احتمالاً هم شاهداتون عادل نبودن/ شایدم بالغ نبودن/ اینم ٤ دلیل معتبر انکار: آآآآ.


خلاصه ما کنفت شدیم. چاره‌ای نداشتم جز این که دست به دامن خود قُل‌مراد بشوم که شاید توی این خر تو خری یا گورخر تو خری، بتونه فکری کنه. قُل‌مراد چنان نگاه عاقل اندر سفیهی به بنده کرد که لال شدم آن هم از نوع مادرزاد. القصه گفت: صبح بیا تا یه فکری برات بکنم.


روز بعد صبح زود قبل از این که پیش قُل‌مراد بروم، موبایلم زنگ خورد. شماره غریبه بود. گفتم: بفرمایید. گفت: خبرنگار فکسنیِ زپرتی، شمایین که توی کار ما دخالت می‌کنین؟ با ترس گفتم: بفرمائید جناب مستطاب! کدوم کار؟ گفت: خودت رو به نفهمی نزن مرتیکه.


جا خوردم. آدم به این گردن کلفتی تا به حال به پستم نخورده بود. گفتم: شما بفرمایید درباره چه صحبت می‌کنید تا ما جواب بدهیم. گفت: خلاصه کنم. دیگه در مورد این گورخرها و محیط‌زیست و ... حق نداری حرف بزنی.


با چند بار زبون دور لب چرخوندن و آ ب گلو پایین بردن گفتم: چرا؟؟ گفت: همینی که گفتم. حق نداری مردم رو درباره این جونورا حساس کنی. داری برای ما شر درست می‌کنی! گفتم: من اصلاً شما رو می‌شناسم که شر درست کنم؟ اصلاً شما کی هستید؟ گفت: فضولی موقوف. همینی که گفتم. وگرنه باید به جای قلم دست گرفتن بری خر بچرونی!!! 


 گفتم: من اصلاً منظور شما رو نفهمیدم. گفت: فقط و فقط یک بار توضیح میدم. ما خودمون می‌خوایم این گورخرا از اینجا برن. اصلاً به تو چه؟! شاید ما خودمون اونا رو هی کردیم سمت جاده تا توی تصادف نفله بشن. شاید هم شکار بشن. ما برای این منطقه نقشه داریم. خیلی هم منتظر نشستیم. یه وقتی یه رفیقی داشتیم که با هماهنگی اون یواشکی شبا چند بار اومدیم اونجا رو دید زدیم و رفتیم. رفیقمون راست می‌گفت؛ این منطقه راست کار ما هست. ولی حیف که رفیق ما حدود یک سال و نیمه که بیکار شده. بیچاره خیلی خرش می‌رفت. اما آخری کاردش نبرید و خودش بریده شد. می‌دونی چی می‌گم؟!! خوبه تو هم بفهمی من چی میگم. من چند ساله هزینه کردم سیبیلاشون رو چرب کردم. اونی هم که گفت گورا رو بدیم ببرید خونه‌هاتون کار من بود.


الان دیگه وقت گور نیست. الان وقت معدنه، معدن فلز، طلا، نیکل، کروم، آهن؛ نشد راه‌آهن می‌کشم. نشد وا می‌دارم شکارچی غیر مجاز بیاد تو منطقه. اصلاً نشد باند فرودگاه مهرآباد رو میارم اینجا معادن رو بار طیاره می‌کنم می‌برم. ٤٠٨ هزار هکتاره کم که نیست. نشد گورخرا رو می‌ریزم توی سایت فولاد که دورشم حصاره داره و کار خودمو انجام می‌دم. حتی میشه فولاد رو هم بکنیم پیست گورخر سواری امثال تو هم مشغول میشین. من نسل ای جونورا رو توی این منطقه ور می‌کنم. من که این گورا رو نمی‌خوام. من زمین زیر پاشونو می‌خوام. زمین زیر پاشونه که پول توش خوابیده. حالا توی یک لا قبا! واسه من خرده فرمایش میدی که فنس بزارن؟ علف بیارن از نوع خوش خوراکش؟ 


یک ریز حرف می‌زد و نمی‌گذاشت یه کلوم جوابش رو بدم. ادامه داد: من نمی فهمم؛ من معدن می‌خوام اون هم از نوع بهرام‌گورش. چقدر شما روزنومه‌چی‌ها بوقید! همه استان فارس و کشور دارن برای مردن اینا نقشه می‌کشن حالا تو می‌شمریشون که کم و زیاد نشن؟ اگر هم خیلی دلت می‌سوزه برای اینا، بعد از این که منطقه شد به نام من با سند منگوله دار، بیا خواهش کن یک چار دیواری بهت بدم گورا رو بریز توش و بچرخونشون! اگه دلسوز باشی یه پشکلی چیزی هم دستتو میگیره برای خودت. (بی‌وجدان پولدار! چی رو به ما حواله داد. خوب شد پدر بیامرز چیز دیگه‌ای از این گورخرا رو به ما حواله نداد!) عنبر نسارا رو خوب ازت می‌‌خرن بهتره از این اراجیف نوشتنه.


حالا هم پاشو برو! حرفاتو پس بگیر و بگو اینا خر بودن وگرنه سر و کارت با کرام‌الکاتبینه!!


دیدم دارم خفه میشم. یکباره از خواب پریدم. وای دیدم پتو دور گردنمه! خدا رو شکر که واقعی نبود. پاشدم برم مطبوعه و بگم من اشتباه کردم به شر و جرش نمی‌ارزه. رفتم تا به قُل‌مرادو بگم به ما چه اینا گورخر بودن یا خر؟ داشتی برام شر درست می‌کردی با فرمایش پیگیری خبرات!! من که ندیدم. پس: گورخر نبودن، خر بودن.


میرزا رضا نیریزی

غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
Hichkas
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۱۷ - ۱۳۹۶/۰۷/۲۰
0
0
آسمون رو خریدن آسمون خراش
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها