تعداد بازدید: ۱۷۹۲
کد خبر: ۳۳۵۷
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۱ - 2017 01 October
مهربانی کنیم برای دو کودکی که از سوءتغذیه رنج می‌برند؛
فاطمه زردشتی نی‌ریزی گروه گزارش

/   نه می‌تواند گوشت بخرد، نه ماهی و تنقلات درست و حسابی، و همین باعث شده دو کودکش به خاطر تغذیه نه‌چندان درست، رشد طبیعی نداشته باشند و کم‌سن و سال‌تر از بچه‌های هم‌سن‌شان به نظر برسند


/ زمستان که از راه می‌رسد، غصه‌هایمان تازه شروع می‌شود.

/ آمپول‌هایی برایشان نوشته‌اند که هزینه‌اشان در ماه بالای ٢ میلیون تومان است


/ در این چند سالی که زندگی مشترکمان را شروع کرده‌ایم، واقعاً در زندگی‌ام زجر کشیده‌ام


/ دوست دارم مثل بقیه بچه‌ها دوچرخه و کامپیوتر داشته باشم

بیشتر به دو بچه یک‌ ساله و شش ساله می‌مانند تا چهار ساله و نه ساله... گاهی بی‌پولی چه کارها که نمی‌کند. به معنای واقعی پیر آدم را درمی‌آورد و کاری می‌کند تا آب‌شدن بچه‌هایت را جلوی چشمانت ببینی و پابه‌پای آنان آب شوی... 


علی و عرفان دو برادری هستند که در یکی از همین کوچه پس‌کوچه‌های شهرمان، در یک چهاردیواری نه چندان روبه‌راه با پدر و مادرشان زندگی می‌کنند. پدرشان کارگر است و مثل اکثر کارگران دستش خالی. از صبح تا نیمه‌های شب جان می‌کند  اما ٨٠٠ هزار تومان بیشتر دستش را نمی‌گیرد که ٢٠٠ هزار تومان آن هم بابت اجاره خانه می‌رود. نه می‌تواند گوشت بخرد، نه ماهی و تنقلات درست و حسابی، و همین باعث شده دو کودکش به خاطر تغذیه نه‌چندان درست، رشد طبیعی نداشته باشند و کم‌سن و سال‌تر از بچه‌های هم‌سن‌شان به نظر برسند. 


در عصر یکی از اولین ‌روزهای پاییز به خانه‌شان سر می‌زنیم. دو تا کودک ساکت کنار مادرشان نشسته‌اند و اصلاً به ظاهر کوچکشان نمی‌خورد ٤ و ٩ ساله باشند. 


زن جوان از مشکلاتشان می‌گوید؛ از همان روزی که با شوهرش بار و بندیل سفر را بستند و از روستا راهی نی‌ریز شدند. 


می‌گوید: بیکاری در روستا بیداد می‌کرد. درختها خشک شده بود و کسی کارگری برای انارچینی و پسته‌چینی نمی‌خواست. بعد از ازدواج، یک ‌سالی با همسرم در روستا ماندیم اما هیچ کاری نبود. روزهایی پیش می‌‌آمد که نانی برای خوردن نداشتیم. نه اینکه شوهرم اهل کار نباشد، بود، اما کار نبود. یک ‌وقت به خودمان آمدیم که همه درها به رویمان بسته بود. به بن‌بست رسیده بودیم و از فرط بیکاری و بی‌پولی نمی‌دانستیم چکار کنیم. همین شد که شوهرم خانه‌ای اجاره کرد و آمدیم نی‌ریز. البته خانه که نبود، اتاقی ٤×٣ و نم‌کشیده در خانه پیرزنی بود که از صبح تا شب فقط غر می‌زد. همه کار برایش انجام می‌دادم،‌ از شستن لباسهایش گرفته تا آشپزی و جارو و خرید ولی او حتی برای رفتن به دستشویی بازخواستم می‌کرد. نه اجازه داشتیم شیر آبی باز بگذاریم و نه برقی روشن کنیم. خدا نیاورد آن روزی که مادر و خواهرم از روستا برای چند ساعت به خانه‌امان می‌آمدند. مدام فحاشی می‌کرد و هر چه از دهانش درمی‌آمد کوتاهی نمی‌کرد. جگرم در آن خانه خون شده بود و حتی تحمل یک‌ساعت زندگی در آنجا را نداشتم. به همین خاطر قید آنجا را زدیم. خدا خیر بدهد صاحبکار شوهرم را. گریه‌ها، التماسها و وضع زندگی‌مان را که دید، ٤ میلیون به عنوان پول پیش به شوهرم داد تا جای جدیدی اجاره کنیم. چند روز بعد آمدیم اینجا. ٤ میلیون تومان پول پیش داده‌ایم و ماهی ٢٠٠ هزار تومان کرایه... اینجا را هم که دارید می‌بینید. جای خوبی نیست! زمستان که از راه می‌رسد، غصه‌هایمان تازه شروع می‌شود. تنها پنجره‌اش بزرگ است و در و دیوارهایش پر از سوراخ و درز. زمستانها دو سه تا پرده می‌زنم روی همین پنجره، ولی کارساز نیست. پشت‌بامش گل و گچ است و در سه چهار روز بارندگی زمستان پارسال ذلیل شدیم. از در و دیوار آب می‌آمد و زندگی‌امان شده بود غرق آب. همین شد که دو تا بچه‌‌مان را برداشتیم و این چند روز خانه یکی از اقوام رفتیم‌.


آهی می‌کشد و در مورد مریضی دو تا کودکش می‌گوید: نیست، پول نیست و بچه‌هایم به خاطر نبود تغذیه صحیح و کمبود مواد خوراکی دچار سوءتغذیه شدید شده‌اند و رشد خوبی ندارند. از همان اول که دوتایشان را بردم بهداشت گفتند رشدشان غیرطبیعی است و تغذیه‌شان نادرست. بردمشان سیرجان که گفتند کاری از دستمان ساخته نیست و باید به شیراز مراجعه کنید. در آنجا هم بعداز گرفتن چند آزمایش گفتند از لحاظ ژنتیکی مشکلی ندارند و تنها مشکلشان کمبود ویتامین و تغذیه ناسالم است. 


کارتها و مدارک پزشکی بچه‌هایش را می‌گذارد جلویم.


اینها مدارک پزشکی بچه‌هاست. آمپول‌هایی برایشان نوشته‌اند که هزینه‌اشان در ماه بالای ٢ میلیون تومان است. به جز آن باید برای تقویت رشد هر دواِشان شیرخشک‌هایی بخرم که هزینه آنها بالای ٥٠٠ هزار تومان در ماه است. 


استکانی چای می‌گذارد جلویم.


نمی‌دانم؛ گفته‌اند باید تا ٦ ماه هر دوتایشان این ‌داروها را مصرف کنند و اگر جواب داد، دوباره درمان را ادامه دهند. گفته‌اند باید گوشت ماهی، گوشت گوسفند، گردو، انجیر و بادام و... بخورند، ولی ما در خرید داروهایشان ‌هم مانده‌ایم چه برسد به خرید این خوراکی‌ها. 


نگاهی پر از درد به بچه‌هایش می‌اندازد... 


اول مهر نزدیک است و هنوز نتوانسته‌ام آنطور که باید و شاید وسایل مدرسه علی را بخرم. البته نمی‌شود پا روی حق گذاشت. خدا به مسئولین خیریه ‌الزهرا خیر بدهد که١٥٠ هزار تومان بابت خرید دفتر و وسایل مدرسه به ما داده‌اند و  قبول کرده‌اند نیمی از پول آمپولها را بپردازند، اما باز هم مانده‌ایم با بقیه هزینه داروها چه کنیم. چند سالی می‌شود که نتوانسته‌ام ‌حتی برایشان یک اسباب‌بازی کوچک بخرم. هر دو تایشان بهانه دوچرخه می‌گیرند اما با کدام پول؟ دستمان خیلی خالی است. در این چند سالی که زندگی مشترکمان را شروع کرده‌ایم، واقعاً در زندگی‌ام زجر کشیده‌ام. بی‌پولی و نداری از  یک ‌طرف، مشکل بچه‌ها از هر دردی بدتر است. گاهی واقعاً می‌بُرم و به شوهرم می‌گویم وقتی دستمان خالی است و کاری از دستمان برنمی‌آید، بهتر است درمان بچه‌ها را قطع کنیم، اما او می‌گوید نمی‌توانم قید درمان آنها را بزنم. می‌گوید تا آنجا که بتوانم در حقشان کوتاهی نمی‌کنم. البته بیچاره او هم چند وقتی است به خاطر مشکل بچه‌ها دچار سردردهای میگرنی و عصبی شده و گاهی چربی‌اش به شدت بالا می‌رود و از کنترل خارج می‌شود، اما هرطور هست خودش را سرپا نگه‌ می‌دارد. خودم هم کاری باشد انجام می‌دهم، از انارچینی و پسته‌چینی گرفته تا هر کار دیگری اما مشکل اینجاست که پسته‌چینی و انارچینی فصلی است و چند روز بیشتر نیست. در فامیلمان هم تقریباً کسی دستش به دهانش نمی‌رسد، یکی دو نفری هم هستند که از مشکلمان خبر دارند اما انگار نه انگار...


پسرش علی می‌نشیند کنار دستش. به چشمانم زل می‌زند و می‌گوید: در مدرسه به خاطر جثه کوچکم بچه‌ها مدام مسخره‌ام می‌کنند و می‌خندند. دوست دارم مثل بقیه بچه‌ها بزرگ شوم و دوچرخه و کامپیوتر داشته باشم. دوست دارم یک روز فوتبالیست بزرگی شوم تا ماهی، نه، سالی یک میلیارد پول داشته باشم... 


زن حرف پسرش را زیرلب زمزمه می‌کند و لبخندی تلخ می‌زند... یک میلیارد!
*******


بیایید مهربانی کنیم. هر کدام از ما با کمکی هرچند اندک می‌توانیم نقشی از مهربانی، و رنگی از شادی، و نوری از امید بیافرینیم. مردم نیک‌اندیش می‌توانند کمک‌های نقدی خود را به حساب جام ملت به شماره ٣٣٩٦٦٢١٨٠٠  به نام مؤسسه خیریه الزهرا نی‌ریز واریز نمایند و پس از واریز با شماره ٦٠٧٠ ٥٣٨٢ تماس گرفته و مقدار کمک‌هزینه را به اطلاع کارکنان خیریه برسانند. همچنین می‌توانند کمکهای غیرنقدی خود را نیز به این خیریه تحویل دهند.


گزارش کمک‌ها را در شماره‌های بعدی چاپ خواهیم کرد.


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها