گفت: چند شب پیش ساعت ٢ نصف شب صدای تیر و تفنگ رو شنیدی؟
گفتم: آره شنیدم حتماً داشتن بازم سگ میکشتن!
گفت: نه بابا چی میگی؛ صدای کاروان عروسی بود!
گفتم: کاروان عروسی؟ اشتباه میکنی. کاروان عروسی که بوقبوق میکنن و خیابون رو بند میارن و میرقصن و نهایتش چن تایی هم ترقه در میکنن.
گفت: اشتباه نمیکنم. عروسی یه بنده خدایی بوده که به جای کاروان عروسی قشون جنگی راه انداخته بوده.
گفتم: به حق چیزای نشنیده! خب نیروی انتظامی، صد و دهی، چیزی نرفته جلوشون رو بگیره.
گفت: نمیدونم والله. من زنگ زدم ١١٠، تا گفتم ساکن شهرک انتظام هستم، گفت بله خیلیها زنگ زدن، یه عروسکِشون هست. نگران نباشین. حالا هم مأمورا رو فرستادیم. منم بهش گفتم والله این به عروسکُشون بیشتر شبیهه تا عروسکِشون!! نمیدونم چرا قطع کرد!
گفتم: خب!
گفت: هیچی دیگه تا نیم ساعت بعد هنوز صدای تیراندازی میومد.
گفتم: عجب دوره زمونهای شدهها. یا دور و برمون دارن سگ میکشن، یا عروسکِشونه تا ٢ نصف شب تیراندازی میکنن. کلاً احساس میکنم ساکن دیرالزور سوریهام!!
گفت: حالا چاره چیه؟ میشه کاری کرد؟
گفتم: نمیدونم بشه یا نه، ولی یه پیشنهاد توپ دارم که باید بدم تو نیریزان فارس چاپ کنن.
گفت: چیه؟
گفتم: عاغا قبول داری باید هر کاری رو در جای مناسب خودش انجام داد؟
گفت: خب آره.
گفتم: جای تیراندازی کجاست؟ معلومه، میدون تیر!
گفت: خب!
گفتم: برای معدوم کردن سگها، باید تمام لاشههای گوسفند و آشغالهای کشتارگاه رو توی میدون تیر خالی کنن. بعد سنگر بگیرن. خوب که سگها جمع شدن دستور شلیک بدن.
گفت: عجب! خُب برای عروسی چکار کنن؟
گفتم: هیچی دیگه، مث اون رسمی که عروس دوماد میرن باغ، باید رسم میدون تیر هم توسط رسانهها ترویج بشه. عروس و دوماد و فامیل دو طرف آخر شب برن میدون تیر هرچی میخوان تیر در کنن و قشونکشی کنن. بعد که عقدههاشون رو خالی کردن بیان شهر سر خونه زندگیشون.
گفت: چی بگم والله. فکر کنم بد نباشهها!! عقل هرچی بیگی بهتر از آدمیزاده!!
امضاء: قُلمراد