تعداد بازدید: ۱۴۸۹
کد خبر: ۳۲۲۵
تاریخ انتشار: ۱۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۲:۳۰ - 2017 10 September
زبونُم لال، زبونُم لال

دوره ما به مهد کودک می‌گفتند کودکستان!


این موضوعی که می‌خواهم بگویم مربوط است به دهه‌های ٤٠ و ٥٠ .


یادش بخیر!


مادرم موهای بلندش را خیس کرد و با یک شانه چوبی دولبه شانه زد و مثل همیشه از وسط فرق باز کرد و سوزن قفلی زیر چارقدش را سفت کرد! یک بلوز و شلوار آبی آسمانی که لباس فرم کودکستان بود به تنم کرد و یک کیسه که روی آن را با کاموا به شکلهای رنگی شبیه به کوه گلدوزی کرده بود و دو تا دسته برایش دوخته بود به دستم داد! داخل کیسه که در اصل کیف مهدم بود، یک دفتر گذاشت و یک مداد و یک مدادتراش سبز آینه‌دار!!! 


مادرم چادر نخی کلفت و رنگ و رو رفته‌اش را پوشید و برای اینکه از روی سرش سر نخورد آن را با دندانش محکم گاز گرفت!


سپس دستهای تپل و داغ من را در دستش گرفت و از کوچه پس کوچه‌های باریک، من را به یک کودکستان که در یک خانه قدیمی بزرگ و خشت و گلی بود رساند! خانم مدیر در حالی که خط‌کشی چوبی در دست داشت جلو آمد و با مادرم خوش و بش کرد! وقتی مادرم می‌خواست من را تنها بگذارد و آنجا را ترک کند به مدیرمان گفت: گوشتهایش برای شما و استخوانهایش برای من!!!


من بشدت ترسیده بودم! هر چه فکر می‌کردم با عقلم جور در نمی‌آمد که بدون گوشت و به صورت اسکلت چگونه می‌توانم زنده به خانه برگردم! با خودم تصویری از مدیر را که در حال خوردن گوشت بچه‌ها بود در ذهنم تصور کردم و بی‌اختیار اشک در چشمانم جاری شد!


مادرم رفت و تا آخر سال حتی برای یک بار هم به کودکستان ما سر نزد! آخر من بچه خوبی بودم! هر وقت خانم مدیر را می‌دیدم هول می‌کردم!


مادرم آن زمان هیچ پولی برای شهریه پرداخت نکرد! شاید برای همین بود که آنجا با خط‌کش کف دستهای ما را کبود می‌کردند!!! خانم مدیر وقتی بچه های بد را با خط‌کش سیاه و کبود می‌کرد مستخدم کودکستان را که ما به او فراش می‌گفتیم دنبال مادرشان می‌فرستاد! وقتی مادرها می‌آمدند آنها هم بچه‌هایشان را کتک می‌زدند و موقع رفتن می‌گفتند: گوشتهایش برای شما و استخوانهایش برای ما! بچه‌های خوشبخت از نظر ما کسانی بودند که فقط با خط‌کش خانم مدیر کبود و سیاه می‌شدند و فراش دنبال مادرشان نمی‌رفت! 


در هر صورت ما مقصر بودیم! چون مامانهای ما شهریه نداده بودند! 


دیشب که داشتم اینستاگرامم را چک می‌کردم عکسی را دیدم که شاخ درآوردم! پدر و مادری با دختر کوچوشان سر یک میز بزرگ پر از میوه و نوشیدنی و شیرینی و شام که حداقل برای ٥٠ مهمان تدارک دیده شده بود، عکس انداخته بودند!!! از متن تبریک کامنتها معلوم بود جشن کنار گذاشتن پوشک آن کودک است! در اصل جشن گود بای پمپرز فرزندشان بود!


دوباره به گذشته‌ها رفتم. یادم هست وقتی شبها شیطان گولم می‌زد و در رختخوابم باران می‌آمد، مادرم با مدلهای مختلف دمپایی روی بدنم شکل دمپایی تتو می‌کرد!!! بعد در اولین پخت نان حتماً با نان‌واسون داغ پشت دستم عدد یک را حکاکی می‌کرد!!! نمی‌دانم شاید دلش می‌خواست ریاضی من خوب بشود! یا شاید دلش می‌خواست من همیشه در همه چیز اول باشم!!!


شاید علت این که شهریه مهد‌کودکها متفاوت است به سرعت و دفعات فرود آمدن خط‌کش به کف دست بچه‌ها ربط داشته باشد!!! هر چه شهریه بیشتر مدیر خوشحالتر و بچه‌ها راحت‌تر!!! 


به نظر من در مهد‌کودکهایی که شهریه کم می‌گیرند یا اصلاً شهریه نمی‌گیرند مدیر و معلمها عصبی می‌شوند و ممکن است تصمیم بگیرند با خط‌کش بچه‌ها را کبود کنند و مامانها هم چاره‌ای ندارند که گوشت بچه‌ها را بدهند و استخوان پس بگیرند!!!


بچه‌های مهدکودکهایی که مادرشان شهریه زیاد می‌دهند خیلی احساسی و حساس هستند! یکی از آنها به خاطر مشاهده له شدن سوسک زیر پای فراش مهدکودک، چند ماه تحت نظر روانکاو بود و نزدیک بود در بیمارستان روانی‌ها بستری بشود!!!


من خودم به شهریه آن هم در سطح بالا و ایده‌آل اعتقاد دارم چون از خط‌کش و اعصاب ضعیف خانم مدیر‌ها می‌ترسم!!!


قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها