تعداد بازدید: ۱۸۹۳
کد خبر: ۱۴۵۷
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۲۲:۴۵ - 2017 20 February

بنده و سه نفر دیگر از همکارانم همگی در یک اتاق مشترک با هم کار می کنیم! کار هر سه نفر ما به دلیل ازدحام ارباب رجوع  یکی است و به همین دلیل ارباب رجوعی که مراجعه می کنند سریع کارشان راه می افتد! بنده ی حقیر هر روز صبح یک ربع زودتر از وقت اداری در محل کارم حاضر می شوم و میز کارم را مرتب می کنم و با آمادگی کامل، از ساعت هفت ونیم یکسره بدون حتی ثانیه ای وقت کشی و زیر کار در رویی کارم را تمیز ومرتب و پر انرژی انجام می دهم! چون هر چهار نفر ما کارمان یکی هست بقیه همکاران برای خوردن آب و چایی و خوراکی یا بعضی مواقع برای قضای حاجت دقایقی را از اتاق خارج می شوند! و مطمئن هستند بقیه همکاران حضور دارند و ارباب رجوع معطل نمی شود! بنده اما آنقدر سرگرم کارم هستم که زمان از دستم خارج می شود و تا پایان وقت اداری یکسره فعالیت می کنم!  فقط هفته ای دوبار سر ساعت دوازده برای رساندن مادر پیرم برای چکاب  به درمانگاه از اداره خارج می شوم و بعد از پیاده کردنش جلوی درمانگاه کمتر از بیست دقیقه به محل کارم برمی گردم! چون این کار بنده سر یک ساعت مشخص انجام می شود اکثر همکارانم و از جمله معاون اداره ی ما متوجه این غیبت تنظیم شده ی بنده می شوند! یک روز که تازه از یک مرخصی کمتر از بیست دقیقه ی همیشگی ام برگشته بودم معاون اداره را که آستینهایش را برای وضو گرفتن تا آرنج بالا زده بود ، در راهرو اداره دیدم! از بالای عینکش نگاهی تحقیر آمیز به من انداخت و با حالتی که انگار دزد یا اختلاس گر بزرگی را کشف و دستگیر کرده باشد با لحنی طعنه آمیز گفت: خسته نباشید! من هم که  تا آن لحظه به خودم می بالیدم که خیلی کارمند مفید و منضبطی هستم و مثل بقیه همکارانم مرتب تشنگی و گرسنگی و قضای حاجت ندارم؛ با حالتی مطمئن در جواب خسته نباشید معاون اداره گفتم: سلامت باشید! و خواستم که خیلی محترمانه به سمت اتاقم بروم!  نگاه معنی داری از کفشم تا نوک کاکلم کم پشتم کرد و گفت: من میرم برای نماز تا چهل و پنج دقیقه  دیگه برمی گردم! وقتی برگشتم به اتاق من بیایید کارتان دارم!!! من هم با ادب چشمی گفتم و با کسب اجازه به اتاقم رفتم! 


سر چهل و پنج دقیقه ای که معاون محترم فرموده بود به اتاقشان رفتم! پنج دقیقه نشستم تا ایشان تشریف آوردند! پشت میزش نشست و با حالتی که انگار من گناه کبیره ای انجام داده ام گفت: ببین پسرم ! این رفتنهای هر روز شما من و بقیه ی همکاران را نگران کرده است و آرام آرام بی نظمی ایجاد می کند و نارضایتی ارباب رجوع و بقیه همکاران را ایجاد می کند! برای مادرتان سرویس بگیرید و از کارتان ندزدید تا ان شاء الله اشکال شرعی در حقوق  و زندگیتان بوجود نیاید!!! من هم چشم گفتم و به اتاقم برگشتم!


از فردای آن روز روی رفت و آمدهای بقیه همکارانم حساس شدم! به محض اینکه یکی از همکارانم برای کاری  از اتاق خارج می‌شد، ساعت خروج و ورودش را یاداشت می‌کردم! آنها برای خوردن آب، سه چهار بار و هر بار ٥ دقیقه، برای خوردن صبحانه ٢٠ دقیقه، و از همه مهمتر برای چهار بار دستشویی رفتن در طول روز هر بار ده  دقیقه  در محل کارشان نبودند! با ماشین حساب که جمع زدم هر نفر تقریباً دو ساعت در محل کارش نبود! بماند که در حین کار هم گاهی اوقات گرم قصه و تعریف می‌شدند و من جور ارباب‌رجوع آنها را هم می‌کشیدم!!!  


خدا را شاکرم که همکاران عزیزم، مثل بنده نمازشان را بعد از تمام شدن کارشان و در منزل می‌خواندند! وگرنه آمار دقایق عدم حضورشان به دو ساعت و چهل و پنج دقیقه  می‌رسید! 
قربانتان غریب آشنا


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها