آتوسا صالحي
بارها تو را ميان آسمان
ديده ام، بزرگ و خوب و مهربان
من هميشه با تو حرف مي زنم
چون خودِ تو گفته اي: «مرا بخوان»
ابر وقتي از تو حرف مي زند
بيد زرد، سبز رنگ مي شود
وقتي آب، شعر حفظ مي كند
من دلم دوباره تنگ مي شود
باز توي دفترم براي تو
يك اميد، يك بهار مي كشم
روي پله هاي رنگ رفته مان
مي نشينم، انتظار مي كشم
بعد لحظه اي خيال مي كنم
روبروي من، تو ايستاده اي
گوش كرده اي به حرف هاي من
خواهش مرا جواب داده اي
... فكر مي كنم بدون ياد تو
قلب ها سياه و زشت مي شوند
در دلم هميشه ذكر خير توست
با تو خانه ها بهشت مي شوند
نظر شما