- نقلست که یک بار چند شبانروز در زیردرختی رقص میکرد و میگفت: هوهو. گفتند: این چه حالتست؟ گفت: این فاخته بر این درخت میگوید: کوکو. من نیز موافقت او را میگویم: هوهو.
و چنین گویند تا شبلی خاموش نشد فاخته خاموش نشد.
- نقلست که گفت: اگر ملکالموت جان بخواهد هرگز بدو ندهم. گویم اگر چنانست که جانم که دادهای بهواسطه کسی دیگر دادهای تاجان بدان کس دهم. اما چون جانِ من بیواسطه دادهای بی واسطه بستان.
- نقلست که وقتی او را دیدند پارهٔ آتش بر کف نهاده میدوید گفتند تاکجا گفت: میدوم تا آتش در کعبه زنم تا خلق با خدای کعبه پردازند.
*- از تذکرهالاولیاء عطار / شبلی صوفی معروف قرن سوم مهشیدی. زاده سال ۲۴۷ مهشیدی در شهر سامرا و مدفون در بغداد. اصل وی از خراسان قدیم و از مردم اسروشَنه از فرغانه بود. پدرش حاجب بزرگ خلیفهٔ عباسی بود و خود وی مدتی حاکم دماوند بود؛ و سپس حاجب موفق خلیفهٔ عباسی گردید. آنگاه مشاغل دیوانی را ترک گفت و به عبادت پرداخت. عاقبت در مجلس خیر نساج (از بزرگان تصوف) توبه کرد و مصاحب جنید بغدادی گردید. به سبب بسیاری مجاهده و اعمال خارقالعاده، مردم وی را دیوانه میپنداشتند و مکرر وی را به دارالمجانین میبردند.
نظر شما