تعداد بازدید: ۳۳۳
کد خبر: ۱۱۶۵۷
تاریخ انتشار: ۰۴ دی ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۷ - 2021 25 December
شهر هرت
زبونم‌لال، زبونم لال
بابا بزرگم پیرمرد شریف و مهربان و دنیا دیده‌ای است! تنها ایرادش این است که حرفش را رُک و روراست می‌زند که این روزها گاهی موجب دردسر می‌شود! 

دیروز عصر مادربزرگ به من زنگ زد و گفت: مادر به دادم برس که بابابزرگت رو با خودشون بردن.
با وحشت گفتم: کیا ‌بُردن؟

- اداره بهداشت!

- مگه میشه مادر جون؟

- حالا که شده!

- آخه مگه بابابزرگ حموم نمی‌رفت؟! 

مادر بزرگ با عصبانیت فریاد زد: نه... اشتباه نکن! بابابزرگت از تمیزی مثل دسته گله پسر نادون!!! 
سریع خودم را رساندم! چشمتان روز بد نبیند! بابابزرگ دندان مصنوعیش را بیرون آورده بود و داشت با مأموران بهداشت و تعدادی از مردم بحث و بگومگو می‌کرد!

یک خانم داشت سر مأموران بهداشت فریاد می‌زد: اگه شمام رضایت بدید من رضایت بده نیستم!

با ترس و لرز پرسیدم: بابابزرگ چی شده؟! چرا هر جا میری فتنه به پا می‌کنی؟!

اخمهایش را در هم کشید و گفت: حقیقت تلخه! حرف حساب زدم میخوان منو از شهر بیرون کنن!

ادامه داد: داشتم از پیاده‌رو رد می‌شدم که چشمم به این جماعت افتاد که همگی ماسک زده کنار هم ایستاده بودن! به اونا گفتم: آخه نه می‌تونید خونه بخرین! نه می‌تونین ماشین بخرین! نه می‌تونین ازدواج کنین! نه آینده‌ای دارین... ماسک زدنتون برای چیه؟!

این خانم بلند شده به اتهام ترویج بیماری و افسردگی و ناامیدی و کمک به انتشار ویروس کرونا زنگ زده به اداره بهداشت!

فریاد زدم: امان از بی‌تقصیری و بی‌گناهی شما بابابزرگ!

قربانتان غریب آشنا
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها