سالهای واپسین حکومت شاهنشاهی
بخش بیست و چهارم
به دنبال آن هیئتی از کارشناسان تبلیغاتی اسرائیلی به ایران آمدند و در یک رشته پرسش خواستار شدند مقامات ایرانی روشن کنند که میخواهند چه تصویری از خود در جهان عرضه دارند و از چه راهی - کتاب، روزنامه، رادیو، تلویزیون، دانشگاهها ... - دست به کار شوند. چنین برداشت منظم و منطقی برای دولت ایران تازگی داشت و عَلم از شاه کسب تکلیف میکند. شاه پاسخ میدهد: «... آن چه هست در خلال هفده ماده انقلاب ما روشن است..» عَلَم میافزاید: «.... عرض کردم: باز هم میپرسند ما میخواهیم خود را دموکراتیک معرفی کنیم یا طريق دیگر؟ فرمودند: در سؤال و جواب اول نهفته است. ما یک سیستم مخصوص به خود داریم و به ایسمها و سیستمهای غربی معتقد نیستیم. عرض کردم: چرا سیستمهای غربی را تخطئه کنیم؟ اگر اجازه فرمایید بگویم: ما فکر میکنیم رسیدن به دموکراسی حقیقی از راه مشارکت حقیقی افراد در زندگی روزمره و اقتصادی آنان بهتر تأمین میشود تا این که اقلیتی به نام سندیکای کارگری و به نام دموکراسی نظر خود را بر جامعه و اکثریت تحمیل کند. فرمودند: بسیار خوب، خیلی خوب است، همینطور جواب بده» (یادداشت ۲۸ دی ۱۳۵۴).
سرانجام با کمک اسرائیلیها، قراردادی با یک شرکت سرشناس روابط عمومی آمریکایی به نام Yankelovich, Skelly & White Inc بسته شد و گامهای آغازین این شرکت که به عکس دستگاه تبلیغاتی دولت ایران به کار خود وارد بود، مورد توجه قرار گرفت. ولی هنگامی که این شرکت طی پرسشنامهای جویای نظر آمریکاییان درباره ایران شد، شاه برآشفت که چرا به بهانه نظرخواهی از مردم پرسشهای منفی میکنند؟ «... فرمودند: این هم شد سؤال که ایران به صلح منطقه کمک میکند یا نه؟... در ایران آزادی هست یا خیر؟ در ایران زندانیان سیاسی زجر میبینند یا خیر؟ به تو مردکه پدرسوخته چه ربطی دارد؟..... این پدرسوختهها هم بر اثر تحریک نفتيها میخواهند دل ما را خالی بکنند...» (یادداشت ۷ آذر ۱۳۵۵).
به این سان دیگر برای کسانی که میخواستند بر پایه واقعیت، و نه دلخواه یک تن، روش تبلیغاتی کشور را معین کنند جایی نبود و به کار آنان پایان داده شد.
در سالهای واپسین دیگر کسی را یارای آن نبود که آنچه را به راستی در کشور میگذشت به شاه بگوید و تازه اگر هم میگفت، با واکنش تند و ناشکیبای او روبرو میشد. شاه میخواست تنها آن چیزی را که دلخواه او بود باور کند؛ چیزی که نشانی از خدمت بیمانند او به کشور و خرسندی توده مردم و در نتیجه توجیهی برای خودکامگی او باشد و در این شرایط دیگر جایی برای آمار درست یا حقیقت تلخ نبود. گمان او این بود که از راه گزارشهای دولت، بازرسی شاهنشاهی، شهربانی، ارتش، ساواک و دفتر ویژه، از همه جریانهای کشور و نظر راستین مردم آگاه است؛ در حالی که خود این دستگاهها نیز جرئت بازگو کردن همه حقایق را نداشتند و معمولاً گزارشهایی را به عرض شاه میرساندند که موجب خشنودی او شود. عَلَم نقل میکند که شبی سر شام در کاخ ملکه مادر که سپهبد یزدانپناه، رئیس بازرسی شاهنشاهی نیز حضور داشت، «صحبت از این بود که چون مراجعات به بازرسی شاهنشاهی خیلی کم شده است، پس مردم راضی هستند. من به شوخی گفتم: ممکن است دیدند اثری ندارد، دیگر عریضه نمیدهند! نه شاهنشاه و نه یزدانپناه خوششان نیامد، ولی من این شوخی را مخصوصاً کردم که شاه را به اشتباه نیندازند.» (یادداشت ۲۹ شهریور ۱۳۵۱).
هویدا - که سیزده سال نخستوزیر بود- و مقامهای مسئول دولت معمولاً آن چیزی را گزارش میدادند که موجب ناراحتی خاطر ذات مبارک نگردد. بارها در نشستهای هیئت وزیران یا کمیسیونهای گوناگون دولتی، مسئولان امر از کاری ایراد میگرفتند یا با سیاستی موافق نبودند. روش هویدا معمولاً این بود که به ایراد گیرنده یادآور شود اگر حرفی دارد با او شرفیاب گردد و نظرش را به شاه بگوید. همین تهدید کافی بود که بسیاری خاموش شوند و به تدریج فرا گیرند به چه نحوی احیاناً موضوع حساسی را با هزار ترس و لرز و ملاحظهکاری به عرض برسانند و اگر با واکنش نامساعدی روبرو شدند، چگونه جا بزنند. البته شمار کوچکی از دولتیان، دست کم در چهارچوب مسئولیت خود، با شهامت و پاکدلی آنچه را باور داشتند به زبان میآوردند، ولی به اصطلاح فرانسویها این خود از آن مستثنیاتی بود که مؤيد قاعده اصلی است.
در این میان تنها شهبانو فرح در حد توانایی خود کوشید چشم شاه را باز کند و حقایق را به او بگوید. عَلم - با آن که گمان میکرد شهبانو با او میانه خوبی ندارد - او را «.... عامل تعدیل کننده بزرگی میداند که امیدوار است همیشه باقی بماند و از تباهی قدرت جلوگیری کند.» (یادداشت ۶ مهر ۱۳۴۹).
در یادداشتی نیز آورده است که « ... سر شام رفتم، مطلب مهمی نبود. فقط علیاحضرت شهبانو جلوی شیطنتهای سگ بزرگ شاه را که سر به بشقاب همه میزند، جداً گرفتند. شاهنشاه فرمودند: چرا اینطور میکنی؟ جواب دادند همه [حتی] به این سگ هم تملّق میگویند، تنها من نمیخواهم این کار را کرده باشم! نفهمیدم شاهنشاه خوششان آمد یا بدشان؟ ...» (یادداشت ۱۶ اسفند ۱۳۵۴).
انتقادهای شهبانو گاهی موجب گفتگوی به نسبت تند میان او و شاه - و دلخوری هر دو - میشد. عَلم نقل میکند که در بازگشت از سفری به مشهد، شهبانو « ... در هواپیما مرا احضار و یک ساعت با من مذاکره کردند. شهبانو از بعضی عملیات خواهران و بستگان شاهنشاه ناراضی است که مبادا به سلطنت ولیعهد صدمه بزند. فرمودند: این مطالب را تو به شاه عرض کن زیرا اگر [من] صحبت بکنم [هم] خودم ناراحت میشوم و هم شاهنشاه را ناراحت میکنم. بعضی قسمتها را درست میفرمایند اما نسبت به خویشاوندان خودشان فراموشی دارند که ایشان هم از اسم شاهنشاه و شهبانو سوءاستفاده زیادی میکنند. این مطلب را من گوش دادم و عرض کردم که به هر صورت همه اینها بد است. با انصاف تمام تصدیق کردند.» (یادداشت ۱۹ اردیبهشت ۱۳۴۹).
چند روز بعد عَلم گفتگوی با شهبانو را به تفصیل به عرض میرساند «... خیلی با دقت گوش دادند. فرمودند: شهبانو خیلی حساس است. باید حرفهای ایشان را گوش کرد. ولی اگر هرچه بگویند و بخواهند عمل کنم، کلاهمان پس معرکه است. ایشان نه حوصله و نه تجربه دارند، با آن که خیلی خوب هستند.» (یادداشت ۲۳ اردیبهشت ۱۳۴۹).
ادامه دارد
برگرفته جستارگونهای از:
عالیخانی، علینقی (1393) یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: کتاب سرا، صص 114 تا 116
نظر شما