گردآوری: امین رجبی
بعد از سقوط ساسانیان به دست اعراب در سال 29 خورشیدی (1371 سال پیش)، ایران قرنها دچار هرج و مرج و دست به دست شدن حکومتها بود تا این که آخرین نشانههای تمدنی این سرزمین با حمله مغول رو به زوال رفت. پس از حملات اسکندر و اعراب، مغولها سومین ضربه مهلک به ایران را به سال 597 خورشیدی (803 سال پیش) به ایران زدند. جوینی در تاریخ جهانگشا، گوشهای از آن چه را که پس از حمله مغول بر ایران رفت چنین روایت میکند: «و یکی از بخارا پس از واقعه گریخته بود و بخراسان آمده، حال بخارا ازو پرسیدند گفت: آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند. جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند اتّفاق کردند که در پارسی موجزتر ازین سخن نتواند بود و هرچه درین جزو مسطور گشت خلاصه و ذُنابة آن این دو سه کلمه است که این شخص تقریر کردست ...» (انتشارات نگاه، تصحیح محمد قزوینی، ذکر استخلاص بخارا، ص183)
در ایرانِ پس از اسلام، مذهب تسنن حاکم بود و شیعیان همواره در اقلیت بودند. شرایطِ سختِ حاکم بر زندگیِ شیعیان باعث شد که آنها به تدریج به فرقههای صوفیه رو بیاورند و دنیاگریزی و عزلت پیشه کنند. اما حمله مغولها و برانداختن عباسیان و کشتن خلیفه اهل تسنن، این مجال را برای شیعیان بوجود آورد که فعالیتهای خود را گسترش دهند. به دنبال این تغییرات اجتماعی و از طرفی خلاء بوجود آمده در پی ضعف تیموریان، پایههای شکلگیری یک حکومت مقتدر شیعه ایجاد گردید و سلسله صفویه پایهگذاری شد.
نگاره شاه عباس بزرگ، اثر نقاش ناشناس ایتالیایی
تصویر شاه اسماعیل اثر هنرمند ناشناس ونیزی
در قرون وسطا/ نسخه اصلی در موزه فلورانس نگهداری میشود
صفویان دودمانی ایرانی و شیعه بودند که در سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ خورشیدی به مدت ۲۲۱ سال بر ایران فرمانروایی کردند. بنیانگذار دودمان پادشاهی صفوی، شاه اسماعیل یکم است که در سال ۸۸۰ خورشیدی در تبریز تاجگذاری کرد و آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین است که در ۱۱۰۱ خورشیدی از افغانها شکست خورد و سلسله صفویان برافتاد. هرچند پس از او چند نفر به عنوان جانشین تاجگذاری کردند اما بیشتر تاریخنگاران و محققان اتفاق دارند که سقوط اصفهان پایانی بود بر سلسله صفویه.
اگرچه بعد از اسلام چندین پادشاهی ایرانی مانند صفاریان، سامانیان، طاهریان، زیاریان، آلبویه، و سربداران روی کار آمدند، لیکن هیچکدام نتوانستند مانند صفویه تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان مردم ایران یکپارچگی پدیدآورند. بویژه در سالهای حکومت شاه عباس صفوی که ایران به اوج اقتدار و شکوفایی رسید. پس از او اما صفویه به تدریج رو به ضعف نهاد تا این که توسط افغانهای شورشی ساقط شد.
نکته جالب این که هردو واقعهی برآمدن و برافتادن صفویان در آبانماه رخ داد. یکی در ابتدای آن و دیگری در انتها. تأسیس دولت صفوی در آخرین روز آبان 880 خورشیدی به دست شاه اسماعیل اول بود و انقراض آن در اولین روز آبان سال 1101 خورشیدی در زمان شاه سلطان حسین و با تصرف اصفهان به دست شورشیان افغان.
در این دوران یعنی سالهای پایانی سلسله صفویه که هرج و مرج کشور را فرا گرفته بود، در نیریز شهری کوچک در شرق فارس به فاصله 32 سال دو کودک به دنیا آمدند که بعدها هر کدام سرآمد ایران در سده 12 مهشیدی شدند؛ یکی در هنر و دیگری در حکمت و عرفان: میرزا احمد نیریزی بزرگترین و نامدارترین خوشنویس خط نسخ ایرانی و کاتب قرآن و ادعیه، و سید قطبالدین محمد حسینی نیریزی از حکما و عرفای نامدار و برجسته و قطب سلسه ذهبیه.
این هر دو نادره دوران، در یک دوره یکی در زمان پادشاهی شاه عباس دوم و دیگری در زمان شاه صفی دوم زاده شدند. احمد نیریزی در 1035 خورشیدی (365 سال پیش) و سید قطبالدین محمد نیریزی 32 سال بعد در 1067 خورشیدی (333 سال پیش). آنها هر دو سقوط اصفهان به دست افاغنه را شاهد بودند زمانی که میر احمد 66 ساله و سید قطب 34 ساله بود.
احمد نیریزی پس از تحصیل در زادگاه خود و در مدرسه غیاثیه، راهی اصفهان شد و در سال 1100 مهشیدی به دربار شاه سلطان حسین راه یافت.
او دوران پادشاهی نادرشاه را درک کرد و در سال 1120 خورشیدی در 88 سالگی وفات یافت. سید قطب الدین هم تا زمان کریم خان زند زنده بود و در سال 1138 خورشیدی و در 73 سالگی روی در نقاب خاک کشید.
این که آیا این دو بزرگمرد نیریزی در اصفهان با هم دیداری داشتهاند یا نه، اطلاعاتی در دست نیست و منابع به آن اشارهای نکردهاند. اما هر دو در زمانهای زندگی میکردند که صفویه در اوج ضعف بود.
نگاره شاه سلطان حسین صفوی
زندگی و زمانه میرزا احمد نیریزی
دکتر فرهنگ ارشاد در مقالهای محققانه با عنوان: «نگاهی تاریخی - جامعهشناختی بر هنر خوشنویسی» به توضیحاتی درباره جامعهشناسی هنر پرداخته و از همین زاویه، زمینههای اجتماعی شکلگیری و اعتلای هنر استاد احمد نیریزی را بررسی کرده است. او مینویسد:
میرزا احمد نیریزی در نیمه دوم سده یازدهم هجری در نیریز زاده شد. نام پدرش را اهالی محل «ملا علی اکبر» گفتهاند. استاد احمد نیریزی برخی از آثار خود را با عبارت « ... ابن شمس الدین محمد، احمد نیریزی» امضا کرده یا به گفته قدیمیها «رقم زده» است. به این ترتیب لقب پدرش «شمس علی» و «شمسالدین محمد» بوده است. میدانیم که در دوران قدیم، افرادی که متعلق به خانوادههایی بودند که در سلسله مراتب منزلتی و لایههای بالاتر اجتماعی قرار داشتند، دارای القابی بودند که خانواده یا دیگران بر آنها مینهادند. عنوان «ملا» را شاید اهالی محل (محله سادات نیریز) به پدرش داده بودند. این خود گویای پایگاه اجتماعی او در نیریز بوده که در بیش از 350 سال پیش، استاد نیریزی از پدری باسواد (ملا) و احتمالاً روحانی برخوردار بوده است. عناوین السلطان ... یا شمسالدین و مانند اینها هم القاب احترامآمیزی بوده که شاید خود نیریزی برای پدرش به کار میبرده که باز هم نشانهای از فرهنگ طبقهای - خانوادگی او بوده است. او را به مدرسه غیاثیه آن زمان نیریز میسپارند تا علوم زمان را بیاموزد و سپس در همان مدرسه به آموزش شاگردان مشغول میشود. اینها همه گواهی بر آن است که استاد نیریزی از خانوادهای با منزلت نسبتاً بالا - دستکم در جامعه آن زمانِ نیریز- برخوردار بوده است. یا شاید بتوان گفت از جهت موقعیت طبقاتی در جامعه ایرانی، به لایههای متوسط و یا حتی کمی بالاتر اجتماعی تعلق داشته است.
عکس پاناروما از شهر نیریز که برای اولین بار در یک نشریه منتشر میشود/ تاریخ عکس نامشخص است
در پشت شهر، کوه قبله دیده میشود
او خوشنویسی را در نیریز فرا گرفت و چنین مینماید که در همان زادگاه خود به سطح استادی در این هنر رسیده است.
در دنیای قدیم برای بیشتر خانوادههای ایرانی میسر نبود که فرزندان خود را به مدرسه یا حتی مکتبخانه بفرستند. روشن است که برای فهمیدن زیبایی یک اثر خوشنویسی، نخستین شرط لازم داشتن سواد است. بدیهی است که مردم عوامِ دنیای سنتی به کلی بیگانه از هنر و محروم از ذوق زیبایی شناسی نبودند، آنها خود را با هنرهای عامیانه و روستایی (فولکلور) دلخوش میکردند. به همین خاطر در دوران قدیم - برای نمونه در دوران صفویه در ایران - تمایز بین هنر عوام و هنر خواص بارزتر بوده است. چنان که امروزه که آموزش سواد و توانایی خواندن و نوشتن نزدیک به همگانی شدن است، دیگر خطاطی و خوشنویسی در زمره هنر خواص دسته بندی نمیشود. ولی در دوران صفویه که جمعیت باسواد کشور شاید کمتر از 10 درصد جمعیت کشور بوده است، انتظار جز این نمیرود که این هنر در محافل خاص و آسوده خاطر جامعه ما، مخاطبان خود را بیابد. از این رو اگر هنرمندانی چون استاد احمد نیریزی با شبکهای اجتماعی حشر و نشر داشت که از لایههای مرفه بودهاند، امری غیر منتظره نیست.
میتوان گمان کرد که استاد احمد نیریزی در سن نزدیک به 30 سالگی از نیریز به اصفهان کوچ کرده (بعضی هم تاریخ مهاجرت او به اصفهان را سال 1100 برآورد کردهاند). به هر حال به نظر میرسد که او هنگام ورود به اصفهان در خوشنویسی استاد نسبتاً ماهری بوده است.
تندیس خیالی از استاد میرزا احمد نیریزی در موزه گنجینه فرهنگ فارس
این موزه در محل خانه زینتالملوک در انتهای خیابان لطفعلی خان زند شیراز دایر است
هر چند او بعضی از آثار خود را به رقم «السلطانی» امضاء نموده که نشانه وابستگی او به دربار شاه سلطان حسین است ولی او پیش از این پادشاه و در سالهای پایانی حکمرانی شاه سلیمان صفوی به اصفهان وارد میشود و در آن سالهای نخستین ورود به این شهر هنوز در شبکه اجتماعی ویژهای قرار نگرفته بوده که مورد توجه درباریان باشد و در آثارش نشانهای از وابستگی او به شاه سلیمان دیده نمیشود. این غیر منتظره نیست و با نظریههای کنونی مهاجرت هم مطابقت دارد که هر مهاجر پس از ورود به کوچگاه، چندی طول میکشد تا جایگاه اجتماعی خود را بیابد و با سازگاری با محیط و فضای تازه، به زندگی مورد انتظار خود برسد (یا نرسد). در هر صورت، در نخستین اثری که با لقب سلطانی و در اصفهان امضاء نموده سال 1107 است که 3 سال از پادشاهی شاه سلطان حسین گذشته است.
آثار و تاریخ و امضاء در پایان آنها گواهی میدهند که او در سن نزدیک به 30 سالگی از نیریز به اصفهان کوچ کرد. این را نمیدانیم که او هنگام مهاجرت، ازدواج کرده بوده است یا خیر. آن چه هست این که در آن زمانها، سن ازدواج پایینتر از امروز بوده و اندکی غیرعادی مینماید که در سن 30 سالگی ازدواج نکرده باشد. ولی از سوی دیگر ازدواج و تشکیل خانواده، تصمیمگیری برای مهاجرت و عملی کردن آن را دشوارتر میکند. وانگهی طبق گفته استاد جلالالدین همایی، احمد نیریزی در اصفهان و با خاندان «سادات خاتون آبادی» محله پاقلعه ازدواج کرده و نوادگان او در واقع اصفهانی بودهاند. ولی اگر درباره وضعیت ازدواج او در آستانه مهاجرت به اصفهان سندی در دست نیست، آثار او و تاریخ آنها به خوبی گواهی میدهند که او هنگام مهاجرت به اصفهان فردی سوادآموخته و خوشنویسی ماهر بوده و این میتوانسته است انگیزه او برای مهاجرت را به طور عینی تقویت نماید.
تندیس خیالی از استاد میرزا احمد نیریزی در موزه نیریز
این موزه در خیابان استاد احمد نیریزی در کنار بنای یادبود این استاد بزرگ قرار دارد
ازدواج او با خاندان پرنفوذ و مورد احترام خاتونآبادی نشان میدهد که نیریزی خود مقام بالایی از لحاظ اجتماعی داشته است. چه این که خاندان خاتونآبادی از خاندانهای علمی مشهور و پرنفوذ در اصفهان و تهران بودند که منصب رسمی امامتجمعه در این دو شهر (اصفهان: قرن دوازدهم تا چهاردهم، تهران: قرن سیزدهم تا انقلاب اسلامی) را در اختیار داشتند. سیده نصرت امین، از بانوان نامدار این خاندان است. اجداد آنها از سادات ساکن مدینه بودند که به دعوت حاکم خراسان به مشهد و سپس تعدادی از آنها به قم و اصفهان مهاجرت کردند.
تنها اطلاعی که از فرزندان و نوادگان او داریم، گزارشی است که استاد همایی درباره یکی از نوادگان دختری وی، به دست میدهد. با توجه به مطالبی که او در کتاب تاریخ اصفهان آورده، معلوم میشود که میرزا احمد دختری داشته که به همسری میر محمد اسماعیل خاتون آبادی که از سادات خاتون آبادی پاقلعهای اصفهان بوده در میآید و نتیجه این ازدواج میرابوالحسن خاتونآبادی بوده است. پس از وفات میرزا احمد خانه وی که در محله پا قلعه واقع بوده است، به ارث، به میرابوالحسن میرسد و بعدها نیز به صورت ارث به آقا میرزا عبدالکریم میر عمادی از سلسله سادات خاتون آبادی پا قلعه منتقل میشود. مرحوم همایی آن خانه را که در حیات او هنوز پابرجا بوده، دیده و گزارشی از اتاق مشق و کتابت میرزا احمد که به صورت ارسی سمت قبله ساخته شده بود ارائه داده است. او ظاهراً صاحب پسری به نام میرزا محمد بوده و دعایی نیز به خط خود به او تقدیم داشته است.
نسخه خطی روی پوست منسوب به استاد میرزا احمد نیریزی / متعلق به زندهیاد میرزا مهدی طاهری
ارشاد مینویسد: استاد احمد نیریزی پس از ورود به اصفهان، احتمالاً دوران چندان دشواری را از سر نگذرانده و شاید آشنایانی از پیش داشته تا او را در مرحله نخستین مهاجرت و جا افتادنش در اصفهان حمایت کنند. هر چند او با ورود به اصفهان در همان روزهای نخست جذب دربار نشده ولی چندان هم طول نکشید که توانست لقب «سلطانی» را برای خود بگیرد و برای شاه سلطان حسین دعای کمیل بنویسد. هرچه بود استاد احمد نیریزی بیش از 30 سال در اصفهان با آرامش و رضایت نسبی زندگی کرد. زمانی که در اثر بیکفایتی شاه سلطان حسین دوران انحطاط و دشواری زندگی در اصفهان فرا رسید، زندگی او هم دچار آشفتگی شد و در آن شرایط آفرینش هنری او کاهش پیدا کرد.
او در بیست سال پایانی عمرش که هم زمان با آشفتگیها و انحطاط دوران صفوی است نتوانست آثار زیادی چون گذشته به وجود آورد. او علاوه بر آثاری که به فرمان شاه سلطان حسین و ( ظاهراً ) برای او کتابت کرده، آثار متعددی هم برای صاحب منصبان و حتی علماء زمان خود در اصفهان نوشته است. منظور این که شبکه حشر و نشر میرزا احمد نیریزی در اصفهان، بیشتر لایههای خواص طبقه مرفه جامعه شهری بودهاند. به نظر میرسد حتی شاگردان او نیز از همین لایههای اجتماعی بودهاند. چنان که لطف علی خان داغستانی، سپهسالار لشکر شاه سلطان حسین از جمله شاگردان او بوده است. با این همه، اسناد و مدارک موجود اشارهای بر این ندارند که او مقامی درباری داشته است.
گفته میشود استاد احمد نیریزی از زمان ورودش به اصفهان تا حدود سال 1130 مهشیدی (نزدیک به 30 سال اقامت در اصفهان)، آثاری را آفریده که نشان میدهد وی در آن سالها در اصفهان با آسایش و آرامش زندگی خود را سپری میکرده است. ولی در ده ساله بعد (سالهای حمله و فتنه محمود افغان به اصفهان) زندگی آشفتهای داشته است. حتی به نظر میرسد که در این دهه چندان آثار قابل توجهی هم نیافریده است. استاد سمسار مینویسد، گسیختگیهایی که در روند پدید آوردن آثار هنری وی ایجاد شده بیشتر ناشی از شرایط سیاسی و اجتماعی آشفته اصفهان بوده، یعنی در سالهایی که محمود افغان به اصفهان یورش برده، آنجا را محاصره و سپس اشغال کرده و صرفنظر از چیره شدنش بر شاه سلطان حسین، روزگار مردم اصفهان نیز بسیار آشفته و دردناک بوده که استاد نیریزی هم یکی از آن مردم بوده است. یک اثر قابل توجه و سندی مهم در این بحث شامل دو نسخه دعای دوازده امام است که در کتابخانه کاخ - موزه گلستان حفظ میشود. تاریخ کتابت یکی از این دو نسخه سال 1132 و دیگری ده سال بعد است. سمسار که این دو سند را به دقت وارسی کرده، توضیحی را با یکی دو نقل قول مستقیم که از یادداشت استاد احمد نیریزی بر گرفته ارایه داده که در اینجا نقل میکنیم:
«در صفحات 53 - 54 نسخه اول، کاتب [احمد نیریزی] به قلم رقاع عالی شرحی نوشته است که «در ایام ظلم و جور افغان ... که احوال مردم دارالسلطنه اصفهان قرین تشویش و ... بوده هر کس در بیغوله و خرابهای گریزان»، ولی به خانه حاجی محمد صراف پناه برده، چند روزی در آن جا پنهان بوده است و او و دیگر منسوبانش در حق وی مهربانی کردهاند. سپس [استاد نیریزی] میافزاید که «این دعاگو [از این پس متن به قلم شکسته نستعلیق نوشته شده - افزوده سمسار] در تدارک تلافی» مهربانی ایشان «به تحریر دوازده امام موفق گردید ... 1142 اصفهان». پیداست که نسخه برای ابراز سپاس از حاجی محمد صراف سالها پس از زمان محاصره اصفهان نوشته شده است ...
احمد نیریزی 20 سالی هم پس از سقوط شاه سلطان حسین که چند سالی از آن در دوران نادری بود به زندگی در اصفهان ادامه داد، تا این که در سنی نزدیک به 90 سالگی چشم از جهان بربست، در حالی که آثار قابل توجهی از خود باقی گذاشت.
استاد جلال الدین همایی در کتاب تاریخ اصفهان مدفن وی را «بقعه درب امام در اصفهان دانسته و گفته فعلاً اثری از آن دیده نمیشود».
زندگی و زمانه سید قطبالدین
محمد حسینی نیریزی
سید قطبالدین محمد حسینی نیریزی در نیریز فارس زاده شد. تاریخ دقیق تولد او دانسته نیست.
چنانکه قطب الدین خود اشاره کرده است، سى سال قبل در دوران جوانى غزلى از عطار را شنید که بعدها آن را به عربى ترجمه کرد و سپس در سال ۱۱۴۵ مهشیدی معانى آن را به عربى در قالب قصیده و با عنوانِ قصیده عشقیه به نظم درآورد؛ از این رو، با این فرض که او در آن زمان یعنى در سال ۱۱۱۵ مهشیدی پانزده ساله بوده، ولادت او را در سال ۱۱۰۰ مهشیدی دانستهاند.
او از حکما و عرفای نامدار و برجسته و قطب سلسه ذهبیه در دوره صفوی و متأخر از صدرالمتألهین است.
پرتره سید قطبالدین محمد نیریزی
بهرغم آثار متعدد او و نیز تحقیقات و پژوهشهایى که درباره شرح احوال وى انجام گرفته، از دوران کودکى و نوجوانى وى اطلاعى در دست نیست، و تاریخ حیات و زندگانى وى نیز به صورتى روشن و واضح بیان نشده است. محققان معاصر نیز بیشتر به تکرار مطالب و کلّى گویى پرداختهاند.
سیدقطبالدین در زادگاه خود نشو و نما یافت و در همانجا نیز به تحصیل پرداخت.
توجه به عبارات مقدمه ترجمه غزل عطار دانسته مىشود که او در همان دوران نوجوانى که به احتمال در زادگاهش به سر مىبرده، با ادبیات عرفانى آشنایى یافته است.
چنین دانسته مىشود که سیدقطبالدین، پس از آنکه تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش فراگرفت، به شوق دیدارِ عارفى حقیقى و صاحبدلى به کمال رسیده، به سفر پرداخت و سرانجام به محضر شیخ على نقى اصطهباناتى رسید. در برخى منابع آمده است که او در شیراز، در بقعه شاه داعى اللّه خدمت شیخ على نقى اصطهباناتى رسید؛ امّا برخى، به ویژه پژوهشگران متأخر، دیدار آن دو را در اصطهبانات دانستهاند که البته احتمال اخیر صحیحتر به نظر مىرسد.
به هرحال، او نزد شیخ طریقت خود که در آن زمان از بزرگانِ سلسله ذهبیه و شیخ ارشاد و خرقه این طریقت بود، به کسب علوم و معارف الهى و طى طریق پرداخت، و به دامادى شیخ على نقى نیز مفتخر شد.
قطب الدین، شیخ على نقى را بسیار ستوده و او را یگانه دراویش زمان خود و فردى کامل خوانده است.
درباره ملاقات سید قطب الدین با شیخ على نقى اصطهباناتى، و تشرّف او به طریقت ذهبیه و همچنین ازدواجش با دختر شیخ على نقى حکایتى نقل کرده و گفتهاند که پس از کسب معارف الهى و طى طریق، شیخ على نقى اصطهباناتى به او گفت: «پیر عشق من جناب شیخ نجیبالدین رضا رحمهاللّه علیه در حق شما سخنى فرموده و وصیتى کرده و آن این است که فرمود: از قصبه نیریز سیّد عزیز، بزرگوار و ولى نامدارى بیرون مىآید که شورى در عالم مىافکند. در آن نیز سرى از ما هست، مىباید او را تربیت نمائى و خلیفه ارشاد خود کنى، او بر قدم ما در ولایت حرکت مىنماید، ولى قدمش از ما سریعتر است در ولایت، به سبب سیادت و بزرگ زادگى از خانواده سیادت و ولایت ... من از جانب پیر عشق خود مأمورم که صبیه خود را به شما عقد نمایم.»
مطالب بالا در رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سید قطبالدین» آمده و دیگران نیز به نقل از آن، این حکایت را ذکر کرده اند .
وی بعد از شيخ علىنقى اصطهباناتى، در فارس مروج طريقۀ ذهبيه و مرشد و مربى سالكان اين طريقت شد. او سفرهايى به قزوين، قم، كاشان، اصفهان و نجف داشت و در اين سفرها به تدريس و تعليم نيز مىپرداخت.
سید قطبالدین مىبایست قبل از حمله افغانها ـ یعنى پیش از سال ۱۱۳۴ مهشیدی به اصفهان رسیده باشد. زیرا بیشتر منابع به حضور او در اصفهان، پیش از آن تاریخ اشاره کردهاند. به هر حال او در حدود ۱۱۳۱ یا ۱۱۳۲ مهشیدی وارد اصفهان شد و از محضر اردستانى و آقا خلیل استفاده کرد، و تا اوایل دهه ۱۱۴۰ مهشیدی در آنجا اقامت گزید. علاوه بر آن، چنانکه خود او اشاره کرده است، در شهرهاى اصفهان، شیراز، قزوین و کاشان خدمت بسیارى از عالمان و دانشمندان رسید و از محضر آنان سود جست.
قطبالدین در اصفهان، از نزدیک شاهد اضمحلال دولت صفویه و نیز بىتوجهى دولتمردان و برخى از عالمان ظاهرى به اصول و مبانى شرعى و دینى بود و این مطلب را بارها در منظومههاى فصل الخطاب و کنزالحکمه بیان کرده و در آن منظومهها، اوضاع آشفته سیاسى ـ اجتماعى و دینى سالهاى پایانى حکومت شاه سلطان حسین صفوى را به نظم آورده است.
در رساله «یک قسمت از تاریخ حیات و کرامات حضرت سید قطب الدین محمد» و نیز در کتابِ میزان الصواب، و به تبع آن در منابع و پژوهشهاى معاصر، از ملاقات و مکاتبه سید قطبالدین با شاه سلطان حسین صفوى سخن به میان آمده است.
گفتهاند که او شاه را از فتنه قریبالوقوع افغانها آگاهانید و به او هشدار داد، امّا جواب سلطان این بود که: «راست است که فتنه افاغنه در کار است، ما هم خود به علاوه تدارک دولتى، تدارک دعائى کرده قدغن فرمودهایم در اندرون که از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لااله الاّ اللّه بخوانند صباحا و مساءً درکارند انشاءالله آش معتبرى فراهم کرده به کل خلق مىخورانیم از باطن سادات موسویه دفع بلا خواهد شد، از جناب شما هم ملتمس دعا هستیم که دولتخواهى فرمودهاید، زیاده زحمتى نیست.»
این جواب تحقیرآمیز و مشحون از طعن و تعریض که خود نشانده حماقت و جهالت شاه سلطان حسین است، سیدقطبالدین را مأیوس گردانید.
به هرحال، قطبالدین در یکى از سختترین، پرآشوبترین و بحرانىترین دورههاى حکومت صفویان در اصفهان زیست. با توجه به مطالبى که در فصل الخطاب آورده، دانسته مىشود که او سالها پس از تصرف اصفهان توسط افغانها، در آنجا سکونت داشته است، زیرا از نجات خود و خانوادهاش از بلاها و مصیبتها و از فتح دوباره اصفهان و ورود شاه طهماسب دوم (حک ۱۱۳۵ ـ ۱۱۴۵ مهشیدی) ـ که در تاریخ ۱۱۴۲ مهشیدی اتفاق افتاده ـ سخن به میان آورده است از این رو، مىتوان به احتمال گفت که وى تا حدود ۱۱۴۲ مهشیدی در اصفهان بوده است. او ضمن اشاره به نجات و رهایى خود و خانوادهاش از فتنه و بلاى افغانها، به ورود شاه طهماسب نیز اشاره کرده و گفته است که رسالهاى با عنوانِ طبّ الممالک جهت راهنمایى شاه و دولتمردان نوشت.
او بعد از سال ۱۱۴۲ مهشیدی به شیراز بازگشت و تا حدود دو دهه ـ یعنى تا اوایل دهه ۱۱۶۰ مهشیدی ـ در آنجا به تعلیم و تربیت مریدان، تألیف و تصنیف و وعظ و ارشاد اشتغال ورزید.
او در این مدت، به زادگاهش نیریز سفر کرد و گفتهاند که در آنجا مدتى در آرامگاه شیخ عبداللّه مغربى به تدریس پرداخت.
سید قطبالدین در مدّت اقامتش در شیراز، شاگردان و مریدانى تربیت کرد که مهمترین آنان محمدهاشم شیرازى، خلیفه و داماد او بود.
او به احتمال در ۱۱۶۳ مهشیدی رهسپار نجفاشرف شد. او در رساله عرفانى که در سال ۱۱۷۰ مهشیدی خطاب به محمدهاشم نوشته، از «توقف شش هفت سال در ارض مقدّس نجف» سخن گفته و محمدهاشم نیز در رسالهاى اشاره کرده که «... قطب الافاق سید قطب الدین محمد ادام الله برکاته ... قرب هشت سال است که در نجف اشرف ... در گوشه فقر منزوى و متوطن مىباشند».
آرامگاه امامزاده سید جلالالدین عبدالله جد سید قطبالدین محمد حسینی نیریزی واقع در ضلع جنوبی کاروانسرای سروی نیریز / در سالهای اخیر سنگ قبر این عالم بزرگ توسط افراد ناشناس شکسته شده است.
قطب الدین تا آخر عمر در نجف اشرف سکونت گزید و در آنجا به تدریس و تصنیف و تربیت مریدان همّت گماشت.
او در سال 1173 مهشیدی دعوت حق را لبيک گفت و در وادىالسلام نجف اشرف، به خاک سپرده شد.
از سید قطبالدین محمد نیریزی حدود ۲۷ اثر نقل شده است: حکمة العارفین (ملقّب به فصل الخطاب، شامل سه هزار بیت عربی در عرفان)، کنز الحکمه، شمس الحکمه، انوار الولایه، شرح دعاء الصباح، ترجمه منظوم دعای صباح و القصیده العلویه النحویه از آن جمله است.
شرایط اجتماعی - اقتصادی ایران و اصفهان در پایان سلسله صفویه
هر دو بزرگمرد زمانه و نادرههای دوران، میرزا احمد و سید قطبالدین محمد در زمان افول و انقراض صفویان از نزدیک شاهد حوادث بودند و در فتنه افغانها در اصفهان سکونت داشتند.
نقاشی زیبایی از نمای جنوبی اصفهان قدیم
به گواهی بسیاری از منابع تاریخی، دودمان صفوی حکومتی قدرتمند و ثروتمند بود و جامعه ایرانی در زمان صفویان دوران رشد اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی قابل توجهی را (دست کم نسبت به گذشته) تجربه میکرد. ولی به علت برخی سیاستهای نادرست و جنگهای طولانی با عثمانی و ازبکان و جنگهای داخلی با رقبای قدرت، حکومت صفوی به انحطاط گرایید و چندان نپایید که از لحاظ سیاسی و همچنین اقتصادی دچار بحران شد. هر چند شاه عباس قدرتمندترین پادشاه صفوی و شاید یکی از قدرتمندترین شاهان جهان بود، دوران انحطاط قدرت صفوی هم از اواخر حکومت شاه عباس آغاز شد و پس از او دیگر ستاره بخت صفوی هرگز درخشش دیرین را نیافت. اوضاع اقتصادی ایران در مراحل پایانی حکومت صفوی به اندازهای خراب شده بود که برای نمونه قیمت نان در اصفهان از زمان شاه عباس تا شاه سلطان حسین، ده برابر افزایش یافته بود.
پس از شاه عباس، چهار پادشاه دیگر (صفی میرزا، عباس دوم، سلیمان و شاه سلطان حسین) شاهانی نالایق و بی توجه به امور مملکتی بوده و به شکمبارگی و عیش و نوش توصیف شدهاند. در زمان شاه سلطان حسین، دخالت درباریان و خواجهسرایان در امور مملکتی و مخصوصاً در عزل و نصب مقامات، باعث شد که شیرازه حکومت و مملکت به کلی از هم پاشیده شود. به ویژه این که شاه سلطان حسین آدمی ضعیفالنفس و خرافاتی بود و به جادو و جمبل باور داشت و سرانجام در زمان او بود که به دنبال خبط و خطاها و بی کفایتی او، محمود افغان زمان را مغتنم شمرد و به ایران حمله کرد و دودمان صفوی را برچید.
دوران حمله محمود افغان به اصفهان، دورانی بسیار سخت و دردناک برای مردم اصفهان بود و همانطور که پیش از این هم آمد استاد احمد نیریزی که در این شهر میزیسته ناچار به خانه حاجی محمد صراف پناه برده بود.
اما برای این که بتوانیم شرایط آن دوران را بهتر درک کنیم، به مقالهای محققانه با عنوان «عرفان و راه برون رفت از بحران سیاسی در اندیشه سیاسی قطب الدین محمد نی ریزی» نوشته دکتر مهدی فدایی مهربانی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و دکتر عبدالحسین خسروپناه عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی متوسل میشویم.
در این مقاله به شرایط حاکم بر دهه پایانی حکومت صفویان و بویژه تلاشهای فکری قطبالدین برای تحلیل و ارائه نظریه نجات از سقوط توسط وی پرداخته شده است.
او مهمترین اندیشمندی است که به سقوط صفویه در شرایط بحران صفویان توجه کرده است، و در «طبالممالک و فصل الخطاب»، تأملاتی در این موضوع داشته است و در خلال آنها نوع خاصی از اندیشه سیاسی ـ عرفانی را ارائه کرده است.
اندیشههای سیاسی نیریزی، جدای از این در رساله دیگری با عنوان «رساله سیاسی در تحلیل علل سقوط صفویه» به چاپ رسیده است.
یکی از مواردی که احتمالاً باعث ورود نیریزی به اندیشه سیاسی شده است، علاقه شدید وی به «نهجالبلاغه» است؛ یعنی یکی از عزیمتگاههای محل رجوع اندیشه سیاسی ـ عرفانی است. در واقع، نیریزی در طبقهبندی منابع و مختصات تأمل عرفانی در باب سیاست، در زمره افرادی است که بر مبنای عهدنامه مالک اشتر به تأملات سیاسی پرداختهاند.
در اندیشه نیریزی، بر خلاف برخی از صوفیانِ قشری، این انسانهای یک اجتماع هستند که سرنوشت خود را رقم میزنند و جبر، چیزی جز اعمال انسان نیست. به همین جهت، «تمامی نصوصی را که به آنها استناد میکند، نصوصی است که دلیل تغییرات اجتماعی را برخاسته از متن خواست جامعه و انسانها میداند». او در رساله سیاسی، نشان میدهد که «به هیچ روی، تسلیم اوضاع نشده و آنها را قابل برگشت میداند».
با وجود این، وی از تفکرات دینی فاصله نگرفته و تحلیل وی صرفاً مبتنی بر اوضاع اجتماعی نیست. اندیشه سیاسی نیریزی بر این مبنا استوار است که در مقابل بیماریهای بیرونی اجتماع، درمانی بر مبنای آرای عرفانی ارائه دهد و بدینگونه در کسوت یک طبیب روحانی، ایفای نقش کند.
همانگونه که در فصل نخست کتاب خود، با عنوان «الاسباب و العلامات» آورده، معتقد است: «شکستن پیمان با خدا و رسول»، سبب «تسلط دشمن» شده است.
نیریزی در حدیثی معنادار در نقد برخی علمای وابسته به دربار میآورد که به جای معیار حق، پابوسیِ سلطان میکنند: «رسول خدا(ص) فرمود: فقها، امانتدار رسولانند تا وقتی که در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند ورود آنان به دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود: پیروی از سلطان! وقتی چنین کردند در دینتان از آنان برحذر باشید».
در لایههای همین اندیشهورزی است که ما با شرایط آن دوران و عمق بحران آشنا میشویم.
همزمان با یورش افاغنه، تقریباً اثری از صوفیانِ آغازینِ دوره صفوی نبود. همان صوفیان قزلباشی که در زمانه شاه اسماعیل اول قزلباش با فریاد «یاشیخ یاشیخ» به صفوف دشمن زده و هیچ واهمهای به خود راه نمیدادند.
در آن سالهای تیره، خلوص صوفیانِ آغازین، جای خود را به امرایی داده بود که با تصور اینکه مبادا پیروزی برای لشگر فلان امیر ثبت شود، پشت یکدیگر را خالی میکردند.
تعهدنامه سیاسی حاکم و مردم
شرایط سیاسی و بحرانهای پایان عصر صفویان در میان علما، عرفا و اندیشمندان با دو واکنش مواجه شد؛ عدهای عافیت خویش را طلب کردند و نقشی منفعلانه را پیش گرفتند تا شرایط به حالت عادی بازگردد و عدهای نیز در نقش اصلاحگر، ظاهر شدند و سعی نمودند راهکاری برای خروج از بحران ارائه دهند. در این میان، قطبالدین نیریزی راهحل را در نوعی تعهدنامه سیاسی سه جانبه دید. او در «رساله سیاسی» که به جرئت باید آن را مهمترین رساله سیاسی بر مبنای عهدنامه مالک در طول تاریخ اندیشه سیاسی در ایران دانست، معتقد است باید از سلطان تعهدی گرفته شود تا حکومت وی از حدود خارج نشود. در این تعهدنامه، سه طرف مشارکتکننده باید حضور داشته باشند:
الف) سلطان یا حاکم؛ ب) عالمان؛ ج) مردم.
نیریزی، معتقد است بعد از امضا، این تعهدنامه باید به تمامی «ممالک محروسه» فرستاده شود. وی سپس توضیح میدهد که چرا این عهدنامه باید به ممالک محروسه ارسال شود. اهمیت فرستادن چنین عهدنامهای ـ که وظیفه سلطان را اقامه عدل، بر اساس همان عهدنامه مالک میداند ـ به ممالک محروسه، آن است که خرابی مملکت به خاطر غلبه دشمنان است، بلکه اولاً غفلت سلطان و ارتشاء امراء است، حتی اگر دشمن هلاک شود، علت اولیه باقی است.
نیریزی در این رساله، دارای قلمی بی باک است و در آن از انتقاد بر سلطان، هراسی ندارد. خود نیریزی، رساله را «حق، ناب گرچه تلخ است» نامیده است. از سوی دیگر این رساله، دارای نوعی دید مثبت، نسبت به مردم است. نفسِ دخالت دادن مردم بهعنوان یکی از ارکان سهگانه عهدنامه در آن دوره زمانی یک نوآوری فکری است که بر اساس انسانشناسیِ عرفانی، مطرح شده است. نیریزی، جدای از نقد بر سلاطین، نسبت به علمای درباری نیز انتقادات تندی ارائه داده است و مرتباً فریاد «یا علماء دین الله» و «یا علماء امه سیدالمرسلین» سر میدهد که «کجاست شجاعت و کجاست غیرت در حالی که از اطراف و اکنافِ بلاد، زنان به اسارت درمیآیند، ناموس مردم از میان میرود و ما مانند قاعدین بر جای خود نشسته ایم. اگر این تشیّع و ایمان است که وای بر حال شما؛ «قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» بقره/ 93 بگو: ایمان شما سخت شما را به کار بد و کردار زشت میگمارد، اگر ایمان داشته باشید.»
نقد نیریزی، متوجه برخی علمای قشری است که با نقد عرفان و تصوف اصیل، مردم را به کجراهه میبردند. او در «فصلالخطاب» در موارد متعدد، این علما را «اشباه العلم» خوانده است. او در همانجا مخالفت علما با عرفا را مخالفت با «منبع دولت صفوی» میداند؛ چرا که صفویه، فرقهای صوفی بودند. بنابراین، در نظر وی یکی از دلایل زوال خاندان صفوی، دورشدن از پایگاه مشروعیت خود است که البته با توجه به مسائل اعتقادی، این دلایل را شرح میدهد. استاد وی «علینقی اصطهباناتی» از عرفایی بود که در زمان خود؛ یعنی ۹ سال قبل از فتنه افغانها، سقوط سلسله صفوی را خبر داده بود. نیریزی، خبر استاد را اینگونه منظوم کرده است.
سنگ قبر آقا سیدنورالدین ملقب به میرزا بزرگ (متوفی 1313 مهشیدی) فرزند آقا میرسید شهابالدین احمد و پدر میر شهابالدین نیریزی و از نوادگان سیدقطبالدین نیریزی. او از خوشنویسان قلم نسخ است (برگرفته از کتاب تاریخ و فرهنگ نیریز / محمدجواد شمس نیریزی)
آرامگاه و سنگ قبر او در قبرستان میر شهابالدین احمد است.
و اخبر شیخی قدس الله روحه
ببتسع سنین قبل تلک البلیّه
فتنه اهلالملک عند ابتلائهم
بلعن کبار الاولیاء الاعزه
و خبر داد شیخ من قدس الله روحه/ نه سال پیش از این بلا / در مورد ابتلای اهالی این سرزمین به فتنهشان/ به سبب لعنکردنِ بزرگان اولیاء بزرگوار
(نیریزی، رساله سیاسی، ص۲۳).
به زعم وی شاهِ کنونی، بر خلاف شاهانِ پیشین صفوی، راه دیگری را در پیش گرفته است. به همین دلیل، با وجود تمجیدهایی که از «سلسله جلیله صفوی» دارد، علما را بهخاطر قُرب به شاه، مورد حمله قرار داده و همین را از عوامل خرابی اوضاع ذکر کرده است. نیریزی، معتقد است در شرایط حساس سیاسی و بحرانهای اجتماعی، این علمای قشری و درباری، فرار را برقرار ترجیح خواهند داد و پشتوانه خوبی برای حکومت به شمار نمیروند.
هناک دراویش النواصب غالبوا
علی ملک ایران باَعظم فتنه
و ذریه من خالدبنولید قد
طغوا فی البلاد الشیعه العلویه
فراعنه من حزب افغان خاصموا
و قد عاملوا مع اهلها بالاهانه
فجاسوا بلا رحم خلال الدیار اذ
لقد دخلوهـا بِاعتداء وعُنوه
و قد قاتلوا اهل الممالک فی قری
محآصنه من غیر رحم و رأفه
و بعض دراویش التشیّع دافعوا
و قد عجز و ابل صور عوا فی الهلاکه
و اشباه اهل العلم حین تزلزلت
ذعائهم فی حبّ جاه الفضیله
لقد هربوا عند المصائب فیالقری
و عِزّتهم قد بدّلت بالمذلّه
(آنگاه که درویشهای ناصبی غلبه کردند/ بر ملک ایران با بزرگترین فتنه / و خاندانی از خالدبنولید/ تجاوز کرد به سرزمینهای شیعه علوی/ فراعنهای از گروه افغانها دشمنی کردند/ و حقیقتاً با اهالی خود اهانتها کردند/ پس بیرحمانه درون خانهها را جستوجو کردند/ داخل شدند با دشمنی و غلبه/ و چه کشتند اهالی ممالک در روستاها را/ و تازیانه زدند آنها را بدون رحم و رأفت/ در حالی که بعضی از درویشهای تشیع دفاع کردند/ به تحقیق ناتوان شدند و ندای هلاکت و نگونبختی سر داده شد/ و زمانی که اشباه اهل علم متزلزل شدند/ فضیلت و کمال جای خود را به حبّ جاه داد/ همانا در هنگامه سختیها از آبادیها گریختند/ و عزّت آنها به خواری بدل گشته است / نیریزی، رساله سیاسی، ص۳۸)
وی در این شعر، بهخوبی نشان میدهد که علت اصلی نزدیکی علمای ظاهری و «اشباه اهلالعلم» به دربار، «حبّ جاه» است. بنابراین، در هنگامه تزلزل حکومت، کاری نخواهند کرد. این تحلیل نیز مبتنی بر گفتارهای حضرت علی در نهجالبلاغه است و بهطور کلی بر مبنای منابع منقول، تأملات سیاسی نیریزی، دارای اعتبار است. نیریزی، غالباً تحلیلهای خود را به استناد نهجالبلاغه ارائه داده است و جالب اینجاست که وقتی پس از نگارش «رساله سیاسی»، مورد اذیت و آزار قرار گرفت به نجف اشرف، گریخته و در همانجاست که «فصلالخطاب» را سروده است.
لبه تیز حملات نیریزی، علاوه بر علمای ظاهری، علیه سلطان نیز هست. او در بخشی از رساله که به درمان و معالجه اختصاص داده است با استناد قرآنی، دلیل این مصیبت را حکم نکردن بر اساس آیات خدا میداند؛ چرا که خداوند فرموده است «و هر که بر وفق آیاتی که خداوند نازل کرده است حکم نکند، کافر است» [آلعمران/ 104] و «ظالم است» و «فاسق است» [مائده/ 44].
بهزعم وی، «خرابی مملکت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلکه در مرحله نخست، غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید که دشمنان به زودی به هلاکت خواهند رسید، بدانید که علت نخستین، هنوز پابرجاست و همینطور بعد از این [پا برجا خواهد بود]. آیا به جز این راهی برای درمان این خرابیها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟»
او مرتباً تکرار میکند که حتی اگر فتنه افغان نیز از میان برچیده شود، «علت نخستین» همچنان باقی است. این نشان میدهد در نظر وی اساساً ساختار حکومت صفویان در آن دوره زمانی، دارای بحرانی ذاتی است. به عقیده وی، تنها تشکیل حکومتی بر مبنای عهدنامه مالک که در آن سه رکنِ «سلطان»، «مردم» و «علما» لحاظ شده باشند، میتواند صفویان را از بحرانی که گرفتار آن شده بودند، خارج سازد. بدینترتیب، وی سعی دارد با واردکردن عامل مداخلهگرِ مردم در معادله قدرت؛ یعنی سلطان و علمای ظاهری، عملاً قدرت هر دو را کنترل کند. نیریزی در مورد شاه میگوید: «اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل، سخن هر کس؛ خوب یا بد را گوش فرا دهد، میان دوست و دشمن کسانی که در پی آبادانی مملکتند با کسانی که در صدد تخریب، فرقی نمینهد. او همان ستمگر ترسویِ رشوهگیرنده و ضایعکننده سنت است. در این صورت است که امّت، هلاک میگردد». با توجه به تربیت شاهسلطانحسین در حرمسرا و بیکفایتی وی در اداره امور که در اواخر سلسله صفویان دیده شد، ضعف فزایندهای بر ساختار حکومت صفویان، نمودار گشت. گزارشات نیریزی نیز این مدعا را تأیید میکند. نیریزی تأکید میکند که «اگر شاه، فردی مصمّم و صاحب اراده نباشد... عده ای بی سر و پا در حکومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آنها که موقعیت برتر دارند، همچون رومیان و هندیان و جز آنها طمع در ملک او نخواهند کرد؟»
قطبالدین نیریزی، راهحل نهایی در وضعیت بحرانی فوق را تشکیل یک میثاق و تعهدنامه گروهی بر مبنای عهدنامه مالک اشتر میداند: در حدیث آمده است که «برای هر مشکلی قرعهای وجود دارد»شما نیز پس از قرعه بر یک شاه از این سلسله بزرگ صفوی آرائتان را یکپارچه کنید و بر اساس آنچه امیر مؤمنان(ع)، مالک اشتر را بدان دستور داده و از او تعهد گرفته از شاه، میثاق بگیرید. درباره مسائلی چون گردآوری خراج، پیکار با دشمنان، ساماندادن کار مردم و آبادکردن شهرها. آن امام، قانون، حکومت و امارت و اداره شهر و کیفیت برخورد با رعیت «و اینکه آنها را صنفهاست که کار برخی جز با برخی دیگر سامان نمییابد که از جمله آنهایند لشگریان الهی، دبیران که نامههای عمومی و یا خصوصی مینگارند و داوران دادگستر، کارگزاران که به انصاف و مدارا عمل می کنند، اهل خرید و خراجانداز اهل ذمه و تودههای مسلمان مردم، بازرگانان، اهل حرفَت و صنعت، طبقه دونپایه از حاجتمندان و درویشان .
جدای از وجوه عرفانیِ اندیشه نیریزی، شاید بتوان گفت عبارات بالا از نخستین مدعیات در تاریخ اندیشه ایرانی باشد که از محدودکردن قدرت پادشاه و تعهدی که مقام شاهی باید در مقابل مردم داشته باشد، سخن رانده است. بدینترتیب با «رساله سیاسی» نیریزی برای اولینبار، مفهوم «سلطنت مطلقه» که در دوره میانه تئوریزه شده بود، زیر سؤال میرود و این قابلیت، بدون شک در کلمات علیبن ابیطالب(ع) در عهدنامه مالک، نهفته است.
عهدنامه مالک و به تبع آن «رساله سیاسی» قطبالدین نیریزی به جهت نزدیکی به مختصات تفکر الهی، جایگاه مهمی برای اختیار مردم در شکلدهی به سعادت خود در نظر گرفتهاند. نیریزی در سطوح عملیتر، حتی درباره کیفیت مشورت، چگونگی مجهزساختن سپاه و فرستادن جاسوسان نیز سخن میگوید که بیان این فقرات از زبان یک عارف، تقریباً عجیب است. با این وجود، تمامی پیشنهادات نیریزی دارای استناداتی حدیثی و قرآنی است و بدین طریق با نشاندادن شیوه درست حکومت بر مبنای عهدنامه مالک در نهج البلاغه ـ که در آن «راحتِ مردم» لحاظ شده است ـ به مدعای نخستینِ خود که دوری از شیوه اسلامیِ حکومت باعث بحرانِ کنونی شده است، بازمیگردد.
نیریزی به برادرانِ و علمای دینی جامعه خویش توصیه میکند که مردانی از آن جنس باشند که علی(ع) توصیف کرده است:
ای برادران دینی ما و ای علمای امت رسولالله(ع)! اگر از آن دسته مردانی هستید که امیر مؤمنان(ع) وصفشان کرد، حداقل برای حفظ حیات آنان و نگهداری دختران و پسران و زنان، به ناچار تلاشی کنید تا جان در امان بماند و فرزندان و زنان از ننگ در امان باشند پیش از آنکه ننگ، همراه عذاب دردناک یکباره بر سرمان فرود آید و «آن زمان گریزگاهی نباشد. / پایان
نظر شما