برای مادرجان - به سفارش خودش- از این بشقابهای چینی لب طلایی گرفتم و ازین آرکوپالهای جدید هم خواهرم گرفت.
هر وقت مهمانش میشویم برای ما توی آنها غذا میکشد اما خودش از این بشقابهای گل گلی ملامین دوست دارد.
مادرجان برای خرید ملافه و پتو هم سختگیر است. پارچههایی با گلهای رنگ رنگ و زنده میخرد که برای ما شیک نیستند و تشک پنبهای و پتویش را ملافه میکند.
برای ما پتوی گلبافت میخرد.
چیزی که انگار از زندگی ما گرفته اند ذوق است. دنیای شیک کرم قهوهای ما، شوق را کم میکند.
خوش خوابها، خواب خوش را حراممان کردهاند.
تختهای فلزی و چوبی و آهن، ما را از خاک بلند کردهاند. ما دور شدهایم؛ از رنگ، از خاک، از نور ...
و بچهها میگویند: چرا هیچ غذایی غذای مادرجان نمیشه؟
خانه ما بزرگترست از خانه مادر؛ اما بچهها میگویند مادر چکار میکند که خانهاش دلباز است؟
انگار که خورشید بیشترِ روز را پیش مادر باشد.
ما ذوق را و شوق را حذف کردیم تا تندتند زندگی کنیم.
مادر برای کشک افطار گردو میشکند و توی آسیا دستی برنجی میکوبد.
حالا که حیاط ندارد و پای بالا پایین شدن از پله را، در بالکن چند وجبی خانهاش، در جعبه سبزی میکارد.
ما سبزی آماده میگیریم و سوپ فوری در قابلمه میریزیم بدون عطر هیچ دستی.
زندگی بی عطر و ذوق و شوق، کمتر قشنگ است. بالکن خانه مادر جا برای یاکریمها و گنجشکها و کفترها هم دارد ولی ما بالکن خانهمان تنهاست.
پرندهها جاهای شیک بیذوق میخواهند چکار ؟
مجله هنرى ژوان
نظر شما