چیزی به پایان وقت اداری نمانده. روز سخت و پر کاری داشتهام. خستهام. دارم در ذهنم کارهای فردا را مرور میکنم. سکوتِ اتاق را صدای تقتق در به هم میریزد. یک نفر اجازه میخواهد وارد شود. بیرمق میگویم: «بفرمایید».
درِ اتاق با نوای غیژ کشیده و همیشگی باز میشود. مردی خوشپوش اما نحیف را در آستانه در میبینم. سلامی آکنده از اضطراب میکند. پاسخش میگویم. میگوید: «میخواهم تست اچآیوی بدهم».
صندلی را نشانش میدهم تا بنشیند. در حال نشستن میگوید: «کاش زودتر آمده بودم...»
منظورش را درست نمیفهمم.
میپرسم: «چطور؟ مشکلی پیش آمده؟»
در حالی که سعی میکند آرام باشد میگوید: «خودم حس میکنم بیمارم. آمادگی هر جوابی را دارم».
سعی میکنم با صحبتهایم او را آرام کنم و بعد تست بگیرم. اطلاعاتش در مورد بیماری کامل است. مدام حسرت میخورد که چرا زودتر نیامده.
میگویم: «چرا زودتر نیامدی؟»
سری تکان میدهد و هیچ نمیگوید.
کار را انجام میدهم. جرئت نگاه کردن به کیت را ندارم. اصلاً دوست ندارم جوابش مثبت باشد. البته برای همه مراجعان اینگونه است. اما این یکی انگار فرق دارد. نمیدانم چرا. کمی مینشینم تا آرامش خودم را باز بیابم. میگویم: «خب صحبت کنید».
سرش را پایین میاندازد و خیلی مؤدبانه میگوید: «راستش را بخواهید من اسیر رفیق شدم ... زمانی که خیلی جوان بودم با رفقای ناباب حشر و نشر داشتم. هر گاه دمق میشدم و از کشیدن مواد میترسیدم سرنگی به من میدادند و میگفتند تزریق کن آرام میشوی!
اوایل اهمیتی نمیدادم و زیر بار نمیرفتم اما بالاخره تسلیم شدم »...
همینطور که صحبت میکند نگاهی به کیت میاندازم. بدنم میلرزد. سرگیجه میگیرم. قبلاً هم با نتیجه تست مثبت روبرو شده بودم اما این یکی فرق دارد. فردی آگاه، قانونمند، مؤدب و به قول خودمان باکلاس....
فوراً میپرسد: «مثبت است؛ نه؟»
با سر تأیید میکنم.
خودم را قوی نشان میدهم تا او هم احساس قدرت کند. میگویم:
- «چه احساسی داری؟»
سرش را تکان میدهد.
- «خود کرده را تدبیر نیست! یک عمر میدانستم رفیق برایم نان نمیشود اما مثل خیلی از جوانهای دیگر اسیر جوانی شدم. هر چه پدر و مادرم گفتند نشنیدم و فکر کردم دشمنم هستند».
با بغض سنگینی ادامه میدهد:
«یکی نیست به من بگوید تو که با حماقت تزریق کردی چرا خودت به تنهایی ننشستی این کار را انجام بدهی. حتماً باید در جمع میبودی و از سرنگ دیگران استفاده میکردی؟ مگر خرید یک سرنگ چه زحمتی داشت؟ چقدر هزینه میبُرد؟»
سکوت میکند و به پایین خیره میشود. نگاهش سنگین است.
من هم سکوت میکنم و اجازه میدهم در افکارش غوطهور شود. ادامه میدهد:
- «بعد از چند ماه به سختی مواد را کنار گذاشتم. بعدها فهمیدم که یکی از کارهای پرخطر همین تزریق مشترک است و خیلی بیماریها انتقال پیدا میکند. میترسیدم بیمار شده باشم. وقتی درباره نگرانیهایم با دوستانم صحبت میکردم و میگفتم میخواهم آزمایش ایدز بدهم، میگفتند: حالا فرض که فهمیدی ایدز داری؛ میخواهی چه کنی؟ این بیماری درمان ندارد و فقط اعصاب خودت را خرد میکنی. همین که نفهمی بهتر است. حداقل باقیمانده عمرت را با ناراحتی زندگی نمیکنی ... بعدها فهمیدم که اگر دیر اقدام کنی ممکن است کار از کار بگذرد.
گردنم بشکند. کاش با یک آدم فهمیده صحبت کرده بودم. جایی خواندم که بیماری ایدز مثل خیلی بیماریهای دیگر شاید درمانی نداشته باشد اما با خوردن روزانه یک قرص کنترل میشود و زندگی فرد مبتلا کاملاً مثل یک فرد عادی و سالم پیش میرود».
بغض اجازه ادامه صحبت را به او نمیدهد.
بعد از مکثی طولانی میگوید: «خدا کند دیر نشده باشد. کاش میتوانستم به همه بگویم که از تست دادن نترسند. بروند به مراکز مشاوره بیماریهای رفتاری و زودتر تست بدهند. اگر بیماری زود تشخیص داده بشود کنترل آن راحتتر است.
قبلاً به من میگفتند که اینجا اسمت لو میرود و همه میفهمند. اما بعدها از یکی آشناها شنیدم که اینگونه نیست و هیچ سرّی از اسرار شما و حتی نام شما از مرکز بیرون نمیرود ».
آنقدر برای زندگی انگیزه دارد که سریع تمام کارهای تشخیصی را انجام میدهد. حتی مرکز مشاوره شیراز هم وقتی حال و روز او را میبیند سریع جواب تستش را آماده میکند تا بتواند زودتر دارو بگیرد.
*****
از آن ماجرا چند وقتی گذشت ...
یک روز صبح با هیجان و خوشحالی پیشمان آمد و گفت: «بالاخره دارو گرفتم».
خوشحال شدم اما ...
صبح روزی که منتظرش بودم برای گرفتن داروی تقویتی، نیامد و از آنجایی که هر روز زود میآمد کمی نگران شدم.
در همین حال و احوال از بیمارستان تماس گرفتند که یک بیمار اچآیوی مثبت سکته کرده و ...
متأسفانه تلاشهای او برای ادامه زندگی ثمر نداشت. به یاد حرفش افتادم که میگفت «کاش زودتر آمده بودم»
اشکهایم سرازیر شد. ما بیمارانی را که مراجعه میکنند از خود میدانیم و انگار جزو خانواده خودمان هستند ... با دردهایشان و مشکلاتشان ما هم درد میکشیم و همدردی میکنیم. باورم نمیشد اینقدر دیر شده باشد که هیچ چیز نتواند جلو مرگش را بگیرد...
*****
نشانی مرکز مشاوره بیماریهای رفتاری شهرستان نیریز:
پایگاه بهداشتی درمانی ولیعصر، طبقه دوم، انتهای راهرو ، اتاق VCT
*- کارشناس ارشد روانشناسی بالینی و کارشناس مشاور بیماریهای رفتاری مرکز بهداشت شهرستان نی ریز
نظر شما