محسن جلویز
تو از خودی
شبیه هر ترانهای
که چشمبسته گوش میدهد مرا...
شبیه هر سپیدهدم که بیخیال آفتاب
مراخنک به صبح میکشد رها...
شبیه شب که تا ستاره میزند
کنار شعرهای بیکسم
به واژه کام میدهد عمیق...
تو از خودی
شبیه آینه
شبیه من
شبیه روزهای مانده روی دست هر پسینِ غم زده...
شبیه آسمان مه گرفته بعدِ جنگ
شبیه نقش برکهای
نشسته در دل کویر، بعد درد...
تو از خودی
همان نیامدن
که سالهاست میان کوچه راه میرود،
همان نخواستن
که بیهوا
درست پشت پنجره
نفس زنان صدا میکند مرا...
که از خودی...
نظر شما