- «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّته». هنگامى كه كفش پاره من و يا ماشين سوخته من، مرا به گريه، به رنج مىاندازد، اين نشان مىدهد كه من در سطح كفش و ماشينم، من خودم را همين قدر مىدانم.
آنچه ديروز مرا مىرنجاند امروز كه خودم را بالاتر مىدانم و مهمتر مىشناسم، برايم رنجآور نيست.
پس رنج هاى من شاهدان اندازه وجود من هستند و گواهان صادقى هستند كه مرا به خودم نشان مىدهند. و اگر من خودم را در مقايسه با اينها جلوتر و بيشتر مىدانم، اين رنج هاى طبيعى، ديگر توجيهى برنمىدارند و به تدريج كنار میروند.
گفتم به تدريج، چون آنچه ريشهدار است، به تدريج كنترل مىشود و در عمل محدود مىگردد. آنچه راحت فهم مىشود، به همان راحتى عمل نخواهد شد.
- يكى از دوستان بزرگوار از جمع «بنىهندل» مردانگى را آبرودار کرده و هميشه براى من آموزنده بود.
او پس از مرگ تصادفى دوستش، مىخواست كه زندگى آنها را بچرخاند و میخواست كه با عزت آنها را حمايت کند.
پس از مراسم با شكستگى و شرمندگى به خانواده مصيبتزده دوستش ابراز داشت كه مىخواهم به شما چيزى بگويم و ناچارم از شما چيزى بخواهم.
فلانى مبالغ زيادى به من وام داده بود و حتى از من سند و شاهدى هم نگرفته بود و حالا كه رفته بار من سنگين شده و در برابر وارث او وامدارم.
خواهش میکنم كه مرا مراعات كنيد و به اقساط ماهيانه از من بگيريد؛ چون گرفتارم و توان پرداخت يکجا را ندارم.
آن خانواده با عزت و حتى* غرور، اين ماهيانه را به خيال مطالبه دريافت كرد و تا آخر از راز كار واقف نشد. اينگونه نوشيدن رنجها و تلخىها است كه تماميت مردانگى را به فتوت و جوانمردى پيوند میزند.
- ... وقتی که من دل از دنیا بیرون فرستاده باشم، هر کاری که در دنیا بکنم الهی است؛ چه بخورم، چه بخوابم، چه بنشینم و چه دعوا کنم و اگر دل از دنیا بیرون نفرستاده باشم، هر کاری بکنم دنیایی است، چه نماز بخوانم و روزه بگیرم و چه عرفان و کلام قدیم و جدید بگویم، همهاش به این دنیا بر میگردد.
این بسط وجودی من است که من را از این دنیا بیرون میبرد.
- انسان آگاه، انسانی که هستی را شناخته و نقش انسان را شناخته وجهت حرکت هستی و انسان را شناخته ، به این عقیده میرسد که در این کاروان متحرک هستی، رکود کمتر از عقبگرد نیست و عقبگرد جز «تنهایی» نیست. و «تنهایی» در کویر هستی، جز مرگ نیست.
- اگر فقط لباس کسی را عوض کردیم و چادر بر سرش انداختیم و نماز خوانش کردیم و با شعارها و تلقینها و یا تشویقها و تهدیدها داغش کردیم، بدون این که از درون روشنش کرده باشیم و عشقی را در نهادش گذاشته باشیم، ناچار در محیط دیگر سرد میشود. همانطور که آهن تفدیده در محیط دیگر سرد و سخت میشود.
نظر شما