تعداد بازدید: ۲۳۶
کد خبر: ۱۱۲۸۱
تاریخ انتشار: ۲۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۹:۱۳ - 2021 20 November
استاد ابوالقاسم فقیری
مرد دلش را برای فروش گذاشت. خریداری برایش پیدا نشد. غمگین به خانه برگشت.
زن گفت:  چیه ناراحتی؟

مرد گفت: چیزی نیست!

زن گفت:
- ولی دُم خروس پیداست.

مرد گفت:
- دلم روی دستم مانده.

زن گفت:
- خریدارم، چند می‌فروشی؟

مرد گفت:
- شوخی می‌کنی؟

زن گفت:
نه، جدی می‌گویم.

مرد لحظاتی اندیشید. دنبال قیمتی می‌گشت که به زنش پیشنهاد کند ولی روی رقمی با خودش به توافق نرسید.

زن که سکوت مرد را دید گفت:
- هیچ آدم عاقلی دلش را برای دو مرتبه به یک نفر نمی‌فروشد.
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها