یک نقاش واقعگرا از دیار خوشنویسان (نیریز)
و پدرش قاضی زینالعابدین خان نیریزی
به کوشش امین رجبی
منصورخان عابدینی، نقاش واقعگرا
(9 دی 1306 خورشیدی تهران - 10 بهمن 1397 کرج)
زندهیاد استاد منصورخان عابدینی، متولد ١٣٠٦ خورشیدی در تهران آخرین فرزند قاضی زینالعابدین خان نیریزی است.
او از پیشكسوتان هنر نقاشی واقعگرا، و استاد بسیاری از هنرمندان و نقاشان و اساتید دانشگاه هنر بود. منصورخان کار هنری خود را از 9 سالگی و به طور خودجوش آغاز کرد و به سرعت پیش رفت. اولین آثارش از سال ١٣٢٤ در كتابهای درسی آن زمان چاپ شد. از سال 1326 در 20 سالگی تدریس در دبیرستانهای تهران را آغاز کرد. در اولین حضور نمایشگاهی خود در «انجمن فرهنگی ایران و آمریكا» به سال ١٣٣٦، جایزه نخست را از آن خود کرد. او تا زمان بازنشستگی در سال ١٣٥٢ به کار خود ادامه داد.
پس از بازنشستگی نیز از پای ننشست و كار تدریس را در آتلیه شخصی خود تا واپسین سالهای عمر ادامه داد تا این که در 10 بهمن 1397 و در 91 سالگی روی در نقاب خاک کشید.
برای روشن شدن وضعیت و جایگاه تاریخی شخصیّتهای هنری و مطرح در این خاندان، باید به چند ریشه خانوادگی اشاره کرد.
یکی از این «ریشه»ها، از «سیّدِ قطب» عارف نامی قرن دوازدهم (دوره صفویه) و جد «آمیرشهابالدّین شیرازی» آغاز میگردد. دیگر ریشه مهم و هنری خاندان، «میرزا آقا بزرگ شیرازی»، نقاشباشیِ دربار محمّد شاه و ناصرالدّین شاه قاجار است. سوم «میرآقا نقّاشباشی و خوشنویس»، جدّ خاندان میرزاها و خاندان «عابدینی- سلیمی» و جدّ «قاضی زین العابدین خان عابدینی» است. بیشتر افراد این خاندان از نیریز و شیراز برخاستهاند.
نیتاک در پرونده این شماره خود به زندگی استاد منصورخان عابدینی پرداخته و در این راه از کمک جناب آقای خسرو عابدینی فرزند بزرگ ایشان که خود از اساتید نقاشی است بهره فراوان برده است.
نوشتنی است اولین بار در سال 1380 به همت هفتهنامه عصر نیریز و توسط هنرمند فقید زندهیاد سید مرتضی مرتضوی مصاحبهای با استاد منصور عابدینی در زمان حیات ایشان انجام شد که در نخستین شمارهها به چاپ رسید. هرچند قرار بود ادامه آن مصاحبه نیز توسط مرحوم مرتضوی آماده شود که به دلایل نامعلوم به انجام نرسید.
قاضی زینالعابدین خان نیریزی و فرزندانش
خاندان هنرمند و هنردوست عابدینی، زاده نیریزند. بزرگ آنان میرزا زینالعابدین خان (پدر استاد منصورخان عابدینی) در حدود سال 1253 خورشیدی در نیریز زاده شد.
او فرزند میرزا محمدباقر و بانو معصومه آغابیگم بود و از سوی پدر یک برادر به نام میرزا محمدعلی سلیمی و از سوی مادر یک برادر دیگر به نام سید محمدرضا فاطمی داشته. او همچنین از همسر دیگر پدرش یعنی دخترِ میرزا موسی بزرگ دارای یک خواهر به نام فاطمه بوده است.
زینالعابدین از همان جوانی به زندگی زاهدانه و عالمانه رو آورد و به همه مواهب زندگی مادی پشت کرد تا در سایه تلاش و کوشش شخصی خود زندگی جدیدی را پایهریزی کند. یکی از علاقهمندیهای او تحصیل علم بود.
در آن زمان تحصیلات عالی، در مدارس و فیضیهها انجام میگرفت و هنوز دانشگاه به عنوان یک سازمان آموزشی شکل نگرفته بود.
او در جوانی از نیریز جلای وطن کرد و برای کسب علم ابتدا به شیراز، مشهد و قم رفت و در نهایت به شیراز مراجعت کرد و به محضر درس استاد هم ولایتی خود، یعنی میر شهابالدّین، حکیم و فیلسوف عصر مشروطیت، در مدارس تُرکها، صدر و سپهسالار راه یافت.
تلمذ نزد این استاد برجسته، برای او خوش یمن بود و این ارتباط «شاگرد و استادی»، در سال 1283خورشیدی و در 30 سالگی، به وصلت بین او و بانو عزتالسادات دختر استاد انجامید.
او در ادامه وارد عدلیه شد و حدود 14 سال (از 1294 تا 1308 خورشیدی) در دادگستری تهران مشغول به کار قضاوت بود و سپس برای مأموریتی 3 ساله به قزوین رفت و رئیس عدلیه قزوین شد.
در همین سال کوچکترین فرزندش منصور چشم به جهان گشود. اما دو سال بیشتر نداشت که پدر به ناگاه چشم از جهان فروبست.
فوت ناگهانی قاضی زینالعابدین خان نیریزی در زمانی بود که او در بهترین شرایط ممکن و در اوج محبوبیت به سر میبرد و با درگذشتش، شهر قزوین به کل تعطیل شد.
این واقعه را فرزند بزرگش محمّدباقرخان عابدینی، که در آن هنگام 10 ساله بوده، به خوبی به یاد دارد:
«در پیشاپیش جمعیتی بزرگ، عَلَم و کُتل و پرچمها و مشعلهایی به حرکت در آورده بودند و در هنگام حرکت به گورستان امامزاده شاهزاده حسین، مردم در قالب دسته و هیئت راه افتاده و عزاداری میکردند و جملگی بزرگان شهر در پی پیکر ایشان در حرکت بودند و همه شهر سوگوار و تعطیل بود».
قاضی زینالعابدین خان نیریزی در جمع کارکنان و قضات دادگستری قزوین / حدود سالهای 1305تا 1308خورشیدی
مرگ قاضی، زن و فرزندانش را با مشکلات فراوانی مواجه کرد.
زینالعابدین خان در زمان حیات علاوه بر شغل «قاضی القضاتی» و ریاست عدلیه قزوین، به «وکالت» هم مشغول بود و مشهور است که زمین و املاک بسیاری را به عنوان حقالوکالت و همچنین از طریق خریداری به دست آورده بود. با درگذشت ناگهانی این مرد خیّر و خوشنام و به مرور زمان بر اثر خُردسالی فرزندان و بیتوجهیِ بزرگترها و صد البته ویژگیهای شخصیتیِ همسر متدیّن و خانهدارش، همه این املاک توسط برخی از منسوبین به یغما رفت و بعدها هم فرزندانش نتوانستند حق خود و خانواده را باز پس گیرند.
زینالعابدین خان نیریزی، از حُسن خُلق و شخصیّت نیکوئی برخوردار و زبانزد خاص و عام بود، و دامنۀ این شهرت تا به عصر حاضر نیز رسیده است.
پس از این واقعه، به ناچار خانواده به کمک داییشان (سید رضاخان شهابی)(*)، به منزل پدری در تهران بازگشتند. خانهای در محله قدیمی شاپور، بین بازارچه معیّر و بازارچه نو، کوچه طاووسی.
قاضی زینالعابدین خان نیریزی در جمع کارکنان و قضات دادگستری قزوین / حدود سالهای 1305تا 1308خورشیدی
پدر که فوت کرد، همه بار سنگین مسئولیت سرپرستی خانواده نسبتاً پر جمعیت - چهار دختر و سه پسر- بر دوش مادر و دختر بزرگ ایشان نصرت خانم و اعضای خانواده افتاد.
منصور کوچکترین فرزند خانواده بود و نیازمند به توجه. او میگوید:
«مادرم زنی متدین و بسیار عاشق خانواده بود. او دختر بزرگ میرزا شهابالدین شیرازی، از فقها و مدرسان و حکیم مشهور زمان مشروطیت بود؛ زنی باسواد که قرآن را از بر داشت و به شعر و ادبیات، خصوصاً مثنوی مولانا که همیشه آن را در کنار دست خود داشت، عشق میورزید.»
منصور از یک سو توجه و مهر مادر و خواهر و برادران بزرگترش را داشت و از سوی دیگر مورد عطوفت و توجه داییاش بود؛ توجه و عطوفتی که به خصوص با استعداد و علاقهای که در منصور نسبت به نقاشی دریافت، بیشتر هم شد، اگر چه رضا شهابی بسیار مراقب خلوت نقاشانهاش بود، ولی حضورش و آثاری که به دیوار خانه داشت، برای عالم کودکانه منصور، بسیار الهامبخش بود. او نیز ارادت و علاقه بسیاری به دایی خود پیدا کرد. نقاشی را اینگونه کشف کرد و به مرور و به رغم هم بازیهای فراوانی که در اطراف داشت، بهترین سرگرمیاش شد. مادرش نیز برای این کار، وی را بسیار تشویق کرد. بویژه این که دایی مادر یعنی میرزا آقا بزرگِ شیرازی (نقاشباشی) معروف به خان دایی بزرگ نقاش بود.
مادر منصور خردسال آرزو داشت او هم راه خان دایی را طی کند و همیشه به او میگفت: «تو مثل خان دایی نقّاشی میکنی» .
منصورخان در این باره میگوید:
«پیشینه نقاشی در خانواده ما طولانی است و برمیگردد به دایی مادرم، آقا بزرگ شیرازی، که از نقاشان دوران قاجار بود و مادرم او را برایم مثال میآورد و تشویقم میکرد که مثل او شوم.»
به سن مدرسه که رسید، در دبستان «حکیم نظامی» ثبتنام شد. به غیر از نقاشی علاقه دیگر او کارهای دستی بود و اغلب اسباببازیهایش را خود میساخت. بزرگتر که شد، خصوصاً به کار با چوب علاقهمند شد.
«از همان کودکی چیزهای زیادی با چوب میساختم؛ مثل ماشین باری، ترن با هفت - هشت تایی واگن، هواپیما،...
ده - دوازده ساله بودم که یک آپارات با مقوا و چوب ساختم، برای به حرکت درآوردن فیلم، هندل و چرخ دندههای آن را با چوب تراشیدم و زنجیرش را با چرم درست کردم. منبع نورش هم چراخ گردسوزی بود که پشت دو ذرهبین آپارات قرار میگرفت. پانزده ساله بودم که یک سه تار و یک سنتور کوچک ساختم....»
علاقهاش به نجاری او را به رشته درودگری در هنرستان صنعتی، که توسط آلمانیها اداره میشد، سوق داد. همزمان نیز نقاشی را با اشتیاق و پشتکار ادامه داد.
«شبانهروز کار میکردم. گاه شبها تا سپیده صبح کارم ادامه مییافت. استاد شهابی همیشه تشویقم میکرد به کار. درباره کارهایم چیزی نمیگفت، اما همان نگاه کردن به کارهای او برایم تعلیم بود. بعداً با مطالعه زیاد روی کارهای نقاشان کلاسیک اروپا بهرههای زیادی بردم. از نوع قلمزنی، ترکیب رنگ، و کمپوزیسیونهای آنها چیزهای زیادی یاد گرفتم. همه اینها را از روی کوشش خودم پیدا کردم. حتی آناتومی را خودم و از طریق مطالعه فرا گرفتم. وقتی هفده - هجده ساله بودم، در اجرای تصویرسازی برخی از کتابهایی که به استاد شهابی سفارش داده میشد، با وی همکاری میکردم؛ از جمله، چند جلد کتاب آناتومیکه به سفارش دانشگاه بود و همین طورکتاب فارسی آن زمان که با مرکب و قلم فرانسه کار شدند».
منصور در 1326 به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. ابتدا به کاری اداری گماشته شد. همین سال نیز با مساعدت و توصیه دایی و همسر ایشان (رضا شهابی و بانو) ازدواج کرد؛ با دوشیزه فاطمه خانم نهال که خواهر همسر ایشان میشد و در استخدام وزارت فرهنگ بود.
خسرو (متولد 1329)، پروانه (متولد 1330)، مینا (متولد 1333)، پرویز (متولد 1334)، فرهاد (متولد 1339)، نادر ( متولد 1344) و 10 نوه و 3 نتیجه ثمره این ازدواج هستند.
در 1328 به سربازی رفت. پس از پایان دو سال خدمت، به ادامه کار در وزارت فرهنگ پرداخت و در مدارس تهران به تدریس مشغول شد.
«اولین سال تدریس به دبیرستان «پیرنیا» نزدیک میدان راهآهن فرستاده شدم. در کلاس بیش از پنجاه دانشآموز بود و در مدت کمتر از یک ساعت هم درس میدادم و هم کارشان را نظارت میکردم و گاه هم برایشان چیزی میکشیدم. با وجود این، رابطه بسیار خوبی با بچهها پیدا کرده بودم. جمشید مشایخی و علی نصیریان از جمله دانش آموزان این مدرسه بودند.»
منصورخان عابدینی در همه این سالها نقاشی را با جدیت ادامه داد. علاوه بر آن، علاقه دیرینش به نجاری را نیز دنبال کرد. ساز، سه پایه، میز و صندلی، ...به مرور اما با افزایش تعداد فرزندانش مشکلات معیشت وی نیز بیشتر شد. در عین حال، نقاشی مفرّی برای مواجهه با این مشکلات نیز بود.
«مدتی در دبیرستان اندیشه، که به ایتالیاییها تعلق داشت، تدریس میکردم. برای نمازخانه آنجا از مسیح و مریم شانزده صحنه نقاشی کردم و ...»
در 1336 در یک نمایشگاه گروهی در «انجمن ایران و آمریکا»، تابلویی از وی موفق به دریافت جایزه نخست شد. این اولین حضور نمایشگاهیاش بود. نمایشگاه بعدی به طور گروهی در «انجمن لیسانسههای تهران» اتفاق افتاد. (1339).
افراد خانواده:
همسر: فاطمه نهال-احترام عابدینی (درگذشت: 4/2/1391)
فرزندان:
1. خسرو عابدینی: (زاده 1329) لیسانس ادبیات انگلیسی، لیسانس و فوق لیسانس نقاشی، طراح، گرافیست نقاش و مدرس
2. پروانه عابدینی: (زاده 1330) لیسانس ادبیات دراماتیک با رتبه اول و برنده بورسیه تحصیلی در کشور ایتالیا و دریافت جایزه نقدی از نخستوزیر وقت.
3. مینا عابدینی: (زاده 1333) دیپلم متوسطه، نقاش و مدرس.
4. پرویز عابدینی: (زاده 1335) مهندس مکانیک از دانشگاه A&M تگزاس، نقاش.
5. فرهاد عابدینی: (زاده 1339) فوق لیسانس فیزیک، ریاضی و کامپیوتر از دانشگاههای لوئی پاستور و استراسبورگ فرانسه.
6. نادر عابدینی: (زاده 1344) لیسانس نقاشی، نقاش، خوشنویس و مدرس.
تدریس خصوص نقاشی را از 1345 شروع کرد. در 1352، بعد از بیست و پنج سال معلمی، از آموزش و پرورش بازنشسته شد. از این پس با فرصت و فراغت بیشتری نقاشی را دنبال کرد. بیش از هرکار به نقاشی از چهره علاقهمند بود و به مرور موفق به ساخت کمپوزیسیونهایی با تعداد زیادی پیکره شد. مضامینی از داستانها و اسطورههای ایرانی، مشاهیر و داستانهای مذهبی از جمله موضوعات مورد علاقه وی در نقاشی بود.
«کمپوزیسیونهایی را که میسازم - به رغم تعداد زیاد پیکره در آنها - هیچ کدامشان شبیه به یکدیگر نیست و این در حالی است که همگی را ذهنی و بی هیچ مدلی میکشم. هر کاری را که شروع میکنم، ابتدا آن را در ذهنم میسازم سپس روی بوم میآورم. روی بوم هم آنها را با طراحی رسا و کامل و با همه جزئیات میکشم. گاه پس از تکمیل طراحی روی بوم، آنقدر کامل است که از من میخواهند دیگر رنگ نگذارم! پیش از کشیدن هر موضوعی ابتدا درباره آن خوب مطالعه میکنم و از دل آن کمپوزیسیونهایم را شکل میدهم. مثلاً، تابلو «شیخ صنعان»را از «منطقالطیر» گرفتم. روایت هشتاد سال ریاضت و خوابهای پی در پی شیخ صنعان، از بتپرست شدن او و بعد داستان سفرش به قسطنطنیه و دیدن دختر ترسا و ...»
فرصت چند سفر به کشورهای اروپایی و آمریکا و دیدار از موزههای متعدد آنها در مقاطع گوناگون در شناخت بیشتر وی از نقاشی آکادمیک و شیوه کار این هنرمندان نقش مؤثری داشت.
فعالیت نمایشگاهی عابدینی، از ابتدای دهه شصت بیشتر شد .
در کنار همسر
از جمله، حضور در موزه هنرهای معاصر به اتفاق فرزندان هنرمندش، در انستیتو گوته، فرهنگسرای نیاوران، نگارخانه سهراب سپهری، نگارخانه پافر، ...
استاد منصور خان عابدینی در 1386 به مهر شهر کرج نقل مکان کرد و همچنان فعالیت نقاشخانه خود را در سکوت و خلوت، که همیشه مورد علاقه اش بود، ادامه داد. در بهار سال 1391، همسر و یار و مونس دیرینهاش، فاطمه خانم نهال، چشم از جهان فرو بست و این سکوت وخلوتش را رنگی از تنهایی وغم بخشید.
او بعد از فوت همسرش 6 پرتره از او کشید و به 6 فرزندش تقدیم کرد و دیگر هیچگاه نقاشی نکشید.
خسرو عابدینی فرزند استاد درباره او میگوید:
پدرم، مردی بسیار فعال، خوش خلق و مهربان بود که از آغاز جوانی روی پای خود ایستاد، و به دلیل نبود پدر و در حمایت مادر و خواهر بزرگتر خود، زندگی را ساخت. او مردی خودساخته و متکی به نفس بود و با ازدواج زود هنگام، توانست به همراه همسر فداکار و فعال خود، صاحب شش فرزند گردد. هر دو در وزارت فرهنگ وقت و آموزش و پرورش فعلی مشغول به کار بودند. چهار پسر و دو دختر، 10 نوه و دو نتیجه حاصل این ازدواج است.
منزل استاد کانون فرهنگی و موزهای کوچک بوده و هنوز هم هست و آثار ایشان در معرض نمایش علاقهمندان به هنر نقاشی است. طی مدت 50 سال، منزل ما در خیابان نگارستان هفتم، خیابان پاسداران فعلی بود، و از سال 1386 به مهرشهر کرج نقل مکان کردیم. هر روز علاقهمندان بسیاری از آثار این هنرمند پرکار و فعال بازدید میکنند.
امروز بحث نگهداری از آثار استاد که دارای ارزش معنوی و مادی بسیار است بسیار بااهمیت مینماید. در این باره موضوع را با برخی مسئولین شهرداری و ارشاد در میان گذاشتهایم و امیدواریم که برای نگهداری و نمایش آثار ایشان مکانی و یا امکاناتی در اختیار فرزندان قرار گیرد، چه در تهران و یا مهرشهر کرج و یا حتی نیریز، آماده همکاری در این زمینه هستیم.
من میخواهم از نشریه شما کمک بگیرم و با همکاری شما از مردم شریف نیریز و یا شیراز درخواست یاری کنم و با کمک اهالی و خیرین و هنر دوستان و مسئولین، مکانی در این شهر در نظر بگیرند تا آثار استاد عابدینی نگهداری شود و به نمایش درآید.
در کنار فرزندش خسرو
زندگینامه کوتاه استاد منصورخان عابدینی
- 9 دی 1306: تولد در تهران.
- 1315: آغاز به کار طرّاحی و نقّاشی (9 سالگی).
- 1321: ساخت اولین ساز «سهتار» و اولین «سنتور» در ابعادِ کوچک با میلههای چوبی.
- 1324: اولین اثری که از وی باقی است: «دفتر جانورشناسی سال 1324»، شامل 164 طرح مستقل.
- 1324: اولین آثار گرافیکی چاپ شده: «کتاب چاپی فارسی سال 1324» شامل تعدادی از آثار طرّاحی با مرکب چین و قلم فرانسه به سفارش وزارت فرهنگ
- 1324: فارغ التحصیلی از مدرسه حکیم نظامی تهران.
- 1326: آغاز تدریس طرّاحی و نقّاشی در دبیرستانهای تهران: پیرنیا، عبرت، مهرتجریش، تمدّن، علامه، خرد، خاقانی، شرف، حافظ، مروی، پهلوی، امیرکبیر، دبیرستان نظام، دارالفنون، اندیشه، مرجان، فردوسی، شهریارِ قلهک، و پویا.
آخرین نقاشی. پرتره همسر مرحومش
- 1342: چاپ 2 مُدل طراحی به همراه جمعی از هنرمندان: 1- مُدل نقاشی سال، 2- مُدل نقاشی رِنو.
- 1345: آغاز تدریس در آتلیۀ شخصی، «موزه کوچک منصور عابدینی».
- 1352: بازنشستگی از وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش کنونی).
- 1355: سفر به کشورهای سوئیس و آلمان برای بازدید از آثار هنری غرب.
- 1358: سفر به کشورهای فرانسه، آلمان و ایتالیا جهت بازدید از آثار هنرمندان غرب.
نمایشگاههای انفرادی:
- 1367: موزه کوچک منصور عابدینی مراسم بزرگداشت 50 سال فعالیت هنری، (ضرابخانه، تهران).
- 1368 : نگارخانه سهراب سپهری.
- 1368 : نگارخانه پافر.
-1374: نمایشگاه در افتتاحیه فرهنگسرای سرو توسط رئیس جمهور وقت.
نمایشگاه گروهی:
- 1336: نمایشگاه در انجمن ایران و آمریکای سابق و دریافت جایزه نخست با تابلوی «گُل گلایل».
- 1339: نمایشگاه در انجمن لیسانسیههای تهران وابسته به وزارت فرهنگ.
- 1361: نمایشگاه در موزه هنرهای معاصر تهران، (نمایشگاه خانوادگی با 45 تابلو به همراه فرزندان.
- 1362: نمایشگاه در انستیتو گوته به همراه اساتید علی کریمی، نصرت کریمی و خسرو عابدینی(فرزند استاد).
-1364: نمایشگاه در فرهنگسرای نیاوران، یادبود شادروان اصغر محمدی.
- 1368: شرکت در دومین بینال هنر گرافیک ایران، موزه هنرهای معاصر تهران.
-1370: نمایشگاه در موزه هنرهای معاصر تهران ( چهره پردازی).
-1370: نمایشگاه در موزه هنرهای معاصر تهران، نمایشگاه دوسالانه نقاشان ایران.
- 1375: نمایشگاه در نگارخانه برگ، نمایشگاه خانوادگی به همراه فرزندان (نمایشگاهی از سه نسل یک خانواده).
- 1387: نمایشگاه در نگارخانه موزۀ کوچک منصور عابدینی و فرزندان، نمایشگاه خانوادگی (مهرشهر).
- 1388: نمایشگاه در نگارخانه موزۀ کوچک منصور عابدینی و فرزندان، نمایشگاه خانوادگی(مهرشهر).
- 1389: نمایشگاه در آموزشگاه هنرهای تجسمی عابدینی، نمایشگاه خانوادگی(تهران).
- 1389: نمایشگاه در انجمن هنرهای تجسمی و حوزۀ هنری استان البرز، نمایشگاه خانوادگی ، (گام مشترک).
- 1396 و 1397: نمایشگاه در انجمن هنرهای تجسمی و ارشاد اُستان البرز، کرج، نمایشگاهِ پیشکسوتانِ نقاشِ استان البرز.
استاد عابدینی نود و یک سال و یک ماه و یک روز عمر کرد و در 10 بهمن 1397 دار فانی را وداع گفت و در بهشت سکینه کرج، قطعه نام آوران (هنرمندان) به خاک سپرده شد.
با تشکر فراوان از جناب آقایان حاج علیآقا سلیمی، خسرو عابدینی(فرزند منصورخان) و سید ضیاءاله طغرایی که یاریگر ما بودند.
*- رضا شهابی متولد ۱۲۸۰ که از ۱۷ سالگی نزد کمالالملک فراگیری نقاشی را دنبال کرده بود در این زمان در استخدام وزارت فرهنگ بود و تدریس میکرد. شجاعالدین شهابی مجسمهساز معاصر درباره پدرش میگوید:
«پدرم شادروان رضا شهابی هنگام کار یک مقوا هم کنار دستش داشت و وقتی کار نمیکرد آن را روی طرح یا نقاشیاش میگذاشت. مطلقاً نمیخواست فوت و فن کارش را به کسی یاد دهد و این شاید به این دلیل است که خودش هم به سختی نقاشی را فرا گرفته بود. او که از پنج سالگی یتیم شده بود خیلی زود مجبور میشود به سر کار برود. در ۱۷ سالگی شاگرد کمالالملک میشود. کمالالملک هم که شرایط سخت پدرم را فهمید هیچ شهریهای از او دریافت نمیکرد ولی به علت مخالفت شدیدی که در خانوادهاش با نقاشی کردن او وجود داشت همیشه مخفیانه به این کار میپرداخت و وسایل کارش را پنهان میکرد.
نظر شما
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
از اینکه با اثار و زندگینامه مرحوم گرانقدر و گران مرتبه جناب عابدینی در این گزارش آشنا شدم بسیار خوشحالم،از اینکه چنین گوهر با ارزشی در کرج میزیسته و بنده بعنوان شهروند کرجی خدمتشون نرسیده ام ،بسیار متاسف شدم،روحشان شاد و غرق در نور الهی باد
نظر شما