از جمله واژههایی که حافظ بزرگ در اشعارش فراوان به کار برده، «دریا»، «بحر»، «کشتی»، «گرداب» و «طوفان» است. در بسیاری از ابیات، حافظ ترس و وحشت خود را از دریا و طوفان بیان داشته. این ابیات تحت تأثیر سفری است که به دعوت حاکم بنگال یا دکن، با کشتی بادبانی به جزیره هرمز میرود. در این مسیر کشتی دچار طوفان میشود و حافظ را آشفته میکند.
دیگر واژههای مورد استفاده توسط حافظ، «کشتی نشسته» و «کشتی شکسته» است. در انتخاب واژهها از فرهنگ بسامدی حافظ که دکتر مهین دخت صدیقیان با همکاری دکتر ابوطالب میرعابدینی، انتشارات امیرکبیر چاپ کرده، بهره بردهام و ابیات هم از دیوان حافظ خانلری است.
یکی از ابیات معروف بیت 5 غزل نخست است:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
این بیت را من عملاً تجربه دارم و کلام به کلام آن را حس کردهام. در سفر پژوهشی سواحل و جزایر دریایی عمان و خلیج فارس (تابستان 1362) با دکتر مهدی تجلّیپور، من مسئولیت عکاسی و فیلمبرداری را برعهده داشتم. یک روز عصر از جزیره قشم با قایق ماهیگیری شرکت شیلات جنوب به نام «هامور 2» به سوی بندرعباس در حرکت بودیم. آفتاب در حال غروب بود و رفتهرفته هوا تاریک میشد. به جز قایق ما هیچ جنبندهای روی دریا نبود. ناگهان دریا متلاطم شد. امواج به ارتفاع چند متر از دو طرف قایق بالا میآمد. سکوت بود و وحشت. صدای نفس کشیدن هم نمیآمد. همه مضطرب و نگران بودیم. ناگاه صدای بیسیم قایق بلند شد: هامور 2 - هامور 2 موقعیت خود را گزارش کن. توجه ما جلب شد؛ ناخدا موقعیت خود را گزارش داد. نفسی کشیدیم. من بلافاصله گفتم:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
«که میدانند» حال ما سبک باران ساحلها
این برنامه، زیر نظر شرکت شیلات جنوب و وزارت کشاورزی بود. از این پیام فهمیدیم با شرکت شیلات در ارتباط هستیم و حواسشان به ما هست و راحت شدیم.
همچنین است غزل 116 بیت 3 :
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موجی خونفشان دارد
در این بیت و بیت زیر جناب حافظ با شدت هر چه بیشتر ترس و وحشت خود را از موج بیان میکند و موج را خونفشان میداند. او باید موج و تلاطم دریا و خطر موج روبرو شده باشد که این چنین موج را توصیف میکند.
بس آسان مینمود اوّل غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
در این بیت نیز معلوم است که حافظ با طوفان روبرو شده است، که ابتدا فکر نمیکرده سفر دریا خطر هولناک طوفان را هم دارد. بعد که با طوفان روبرو میشود، میگوید: عجب غلطی کردم و نمیدانستم که طوفان اینقدر خطرناک و وحشتانگیز است و حتی در برابر صدها مروارید هم ارزش ندارد که خود را به این خطر بیندازد.
عشق دردانه است من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
حافظ در دیوان خود 20 بار واژه «بحر» را به کار برده است:
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتیدان که ز لب تا به دهان این همه نیست
این بیت خاطره ناخوشی را به یادم میآورد: استادان جوادیپور و اسفندیاری از بنیانگذاران هنر نقاشی نوین در ایران هستند. جوادیپور تعریف میکرد که در سالهای دور در میدان توپخانه تهران با اسفندیاری نگارخانهای به نام آناهیتا دایر کردیم. در برنامه افتتاحیه از دکتر ... (که نامش به یادم نمانده) دعوت کردیم که درباره هنر و ادبیات صحبت کند. روز افتتاح پشت تریبون قرار گرفت و صحبت از هنر به ادبیات و شعر رسید و به حافظ پرداخت. و رسید به غزل 75 بیت 6 :
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتیدان که ز لب تا به دهان این همه نیست
لیوان آب را برداشت و به لب گذاشت که ناگهان لیوان از دستش افتاد و پشت تریبون نقش زمین شد! همه وحشتزده بلند شدیم! دکتر سکته و تمام کرده بود!! ولولهای برپا شد و جلسه به هم ریخت و نگارخانه پیش از افتتاح تعطیل شد.
در چند بیت زیر از گرداب و غرق شدن میگوید:
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق
بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود
ز موج شوق تو در بحر بیکران فراق
*****
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
*****
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
شاعر ما طوفان را نیز 11 بار به کار برده ازجمله :
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
*****
بس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
*****
پیش چشمم کمتر است از قطرهای
آن حکایتها که از طوفان کنند
*****
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
*****
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
تا تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
*****
گریه حافظ چه ارزد پیش استغنای عشق
کاندرین طوفان نماید هفت دریا شبنمی
او همچنین کشتی را 13 بار به کار برده:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
درباره کشتی شکستگان و کشتی نشستگان بسیار سخن رفته و هیچ کدام به نتیجه درستی نرسیده است. در شرح سودی آمده است: «کشتی نشستگان یعنی گروهی که کشتیشان در دریا به گل نشسته، و حرکت نمیکند. (یعنی افرادی که در کشتی نشستهاند، نه خود کشتی به گل نشسته!)» باد موافق را «باد شرطه» میگویند.
ما کشتی نشستگانیم؛ یعنی کشتیمان روی دریا متوقف گشته و حرکت نمیکند. ای باد موافق برخیز - بِوَز؛ شاید که به ساحل برسیم و آن یار آشنا را باز ببینیم ...
سفر دریایی حافظ
حافظ در سال 767 مهشیدی به یزد که تحت سلطنت شاه یحیی (برادرزادهی شاه شجاع) بود عازم شد و به خدمت شاه یحیی رسید و او را مدح گفت:
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی ابن مظفر ملک عالم و عادل
ولی چون شاه یحیی در خسّت مشهور بود، شاعر را بیبهره گذاشت. مردم یزد نیز قدر چنان بزرگواری را ندانسته و او را رنجاندند، حافظ میسراید:
خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از ظلمت زندان سکندر بگرفت
رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
ور چو حافظ ز بیابان نبرد ره بیرون
همره کوکبه آصف دوران بروم
او از راه بیابان همراه با آصف (جلالالدین توران شاه وزیر شاه شجاع) به شیراز برگشت. پس از سفر یزد، حافظ به قصد رفتن به هند تا جزیره هرمز میرود. سفر هرمز را نیز محمد معین در حافظ شیرین سخن جلد اول ص 156 شرح کرده. سفر هرمز را مؤلف فارسنامه، به تاریخ هفتصد و هشتاد نوشته است. بنابراین، این مسافرت پس از سفر یزد باید اتفاق افتاده باشد و بیشتر حافظ پژوهان بر همین عقیده هستند.
فرصت شیرازی در کتاب آثار عجم این مسافرت را چنین نقل میکند: سلطان محمودشاه زمانی که والی دکن شد، شعرای عرب و عجم به دربارش میرفتند و از خوان احسانش بهرهمند میشدند. خواجه حافظ نیز به مسافرت دکن راغب شد. اما امکان مالی نداشت. تا اینکه میرزا فضلالله اینجو که در دکن منصب صدارت داشت، مقداری سکه طلا جهت خواجه فرستاد تا به دکن آید. اما حافظ چون مقروض و مدیون بود، پس از رسیدن آن وجوه از هندوستان، قرضهای خویش را پرداخت و به جانب لار عزیمت نمود و گفت:
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
در لار یکی از دوستان فقیر خود را ملاقات کرد و بقیه هزینه سفرش را به او داد. اما دو نفر از بازرگانان لار که عازم هندوستان بودند، چون آوازه شاعر را میدانستند، در لار به حضور حافظ رسیده و هزینه سفرش تا هند را متقبل شدند. حافظ با آنها به کشتی نشست. قضا را بادی مخالف بوزید و دریا را منقلب ساخت و به سختی به جزیره هرمز رسید. حافظ از رفتن به هند امتناع ورزید و از کشتی بیرون رفت و غزلی سرود و نزد میرزا فضلالله فرستاد و خود به شیراز شتافت. غزل این است:
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
پینوشت:
این نوشتار گزیدهای است از کتاب «حافظ و ...»، انتشارات تختجمشید شیراز، از همین قلم
عکس نگارنده در میدان مطالعه شیراز / عکس: الهام حضرتی
نظر شما