ماجراهای تبعه موجاز
بعضی وقتها وُلسوالی نَیریز بیچاره را که نَظاره مَیکونم، یاد دره پنجشیر مَیافتم.
از طرف شرق، آب رودخانَه پهنابَهاش بی استهبان و داراب روان است. از غرب هم آب رود کُر را بی روی بختگان نَگون بختش بَستهاند. خدا رحم این وُلسوالی کوند با این بی آبی.
معدنهایش را هم بی یغما مَیبرند و چیزی عاید مردمانش نَمیشود.
زمین هم در این ولسوالی دُرّ نایاب است و اگر یافت شود، کسی توان خرید ندارد. حتی شَنیده کردهام نَیریز در موحاصَره یَک طرحی بی نام تفصیلی است و نَمیتوانند چیزی بی آن اَضافه کونند.
من که سر در نَمیآورم، و ندانم چَرا این وَلایت وُلسوالیهای خودش را بی موحاصَره در مَیآورد.
از این که گوذر کونیم، موتِرها (ماشینها) هم در موحاصَره سَرَکهای (خیابانهای) تنگ و باریکاند. جاهایی هم که سَرَکها گشاد است، مَیشود بولوار جَوگیرخان و موتِرها جان خود و دیگران را گرفته مَیکونند.
مردم وَلایت هم در موحاصَره اقتصادیاند و نَمیتانند گردوی دانهای 2 هَزار تومانی و برنج کیلویی 45 هَزار تومانی خریدَه کونند.
من که دیگر این وضعیت را تحمل کرده نَمیتانم.
نجیب
نظر شما