تعداد بازدید: ۳۱۷
کد خبر: ۱۰۶۲۸
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۸ - 2021 19 September
سالهای واپسین حکومت شاهنشاهی
بخش دهم
تا پایان سال ۱۳۵۳ که عراق، زیر فشار ناچار شد نظر ایران را درباره شط‌العرب (اروند رود) و مرزهای زمینی بپذیرد، ارتش وسیله‌ای برای پیشبرد سیاست خارجی شاه و کسب حقوق ایران بود. ولی از آن پس وضع وارونه شد و سیاست خارجی ایران، چه در خاورمیانه و چه در اقیانوس هند، می‌بایست به هر نحوی شده توجیهی برای گسترش روزافزون ارتش باشد.

این که فرماندهان نظامی درباره شیوه اداره ارتش چه می‌اندیشیدند، روشن نیست. در یادداشتهای عَلَم به مناسبت مرگ ارتشبد خاتمی - داماد شاه و فرمانده نیروی هوایی - نکته‌هایی، هرچند به ابهام، مطرح شده است که خواننده را سخت به شگفتی و به میان آوردن پرسشهای بسیاری بر می‌انگیزد. روز جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۵۴، خاتمی که چند سالی بود در روزهای تعطیل برای اسکی آبی به دریاچه سد دز می‌رفت، هنگام پرواز با گلایدر ناگهان چندین بار به صخره‌های کنار دریاچه خورد و جان سپرد. خاتمی از نزدیکان و سرسپردگان شاه به شمار می‌آمد و در اَمرداد ۱۳۳۲ با خلبانی هواپیمایی که شاه را به بغداد برد، در عمل وفاداری خود را ثابت کرده بود. عَلم مطمئن بود که این رویداد شاه را بسیار متأثر کرده است و روز بعد به او پیشنهاد کرد کمیسیونی از سوی ارتش برای بررسی علت این حادثه تعیین شود، به ویژه که روایتهای ضد و نقیضی درباره آن به گوش می‌رسید. از یک سو گفته می‌شد که باد او را به صخره زده است و از سوی دیگر برخی می‌گفتند که بادی در میان نبوده و بالهای گلایدر یک باره جدا شده و خاتمی مانند سنگ پایین افتاده است. شاید هم خرابکاری در میان بوده است. شاه پیشنهاد عَلم را پذیرفت و دستور داد ارتش کمیسیونی را مأمور رسیدگی به این امر کند. ولی در ضمن می افزاید: «...اگر خود بدون بال پایین افتاده و باد باعث آن نبوده، خودش بالهای خود را باز کرده و قصد خودکشی داشته است. عرض کردم: او که از چیزی ناراحتی نداشت. فرمودند: چرا، یکی دو ماه اخیر ناراحت بود..» (یادداشت شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۵۴). عَلَم در تعجب بود که چرا شاه هیچگونه ناراحتی از خود نشان نمی‌دهد و چند شب بعد که سر شام شهبانو فرح بی‌احتیاطی‌های شاه در راندن هواپیما و هلیکوپتر و سرنوشت خاتمی را یادآور شد... جای تعجب است که باز شاهنشاه تکرار فرمودند که این اواخر خاتمی وضع روحی متعادلی نداشت...» (یادداشت ۲۶ شهریور ۱۳۵۴).
یک هفته بعد شاه راز خود را برای عَلَم فاش کرد: «راجع به ارتش و همچنین مرحوم ارتشبد خاتمی مسائلی فرمودند که به نظرم دیگر خیلی زیاد محرمانه است و باید با من به خاک برود. البته شاهنشاه روی ارتش خیلی حساب می‌کنند و جزئیات امور ارتش و امرای ارتش و همه چیز را در قلب خود می‌دانند که واقعاً مایه حیرت است.» (یادداشت ۳ مهر ۱۳۵۴).

چندی بعد هويدا نخست‌وزیر، یکی از دوستان خاتمی را که با عَلَم نیز بسیار نزدیک بود، برای تحقیق درباره دارایی خاتمی فرا خواند و این شخص به وسیله عَلَم از شاه کسب تکلیف کرد و شاه با این دیدار موافقت نمود (یادداشت ۳۰ مهر ۱۳۵۴). 

چند ماه پس از آن باز هم شاه موضوع دارایی خاتمی را که گفته می‌شد حدود صد میليون دلار است پیش کشید. ولی عَلم چنین رقمی را گزاف دانست. با این همه خود عَلم نیز در تردید بود چون، «... معمولاً شاهنشاه بدون مطالعه و تعمق چیزی نمی‌فرمایند. ولی اعتقاد داشتند که اگر مدرکی دالِّ بر سوء استفاده خاتمی به دست بیاید، اموال او باید به نفع دولت ضبط شود» (یادداشت ۱۱ دی ۱۳۵۴).

مرگ خاتمی به احتمال زیاد اتفاقی بود و هیچگونه مدرک و شاهدی که منکر این مدعا باشد در دست نیست. ولی این که شاه تا این اندازه نسبت به این رویداد بی‌اعتنا و به دنبال پیدا کردن مدرکی علیه خاتمی باشد، به راستی شگفت‌انگیز است. به ویژه که شاه به سوءاستفاده اطرافیان خود چندان اهمیتی نمی‌داد و چه بسا آن را برای در دست داشتن اینگونه کسان سودمند نیز می‌دانست. به عنوان نمونه یک بار عَلم به شاه گزارش داد که فلان کس در معامله‌ای یک میلیون دلار کمیسیون خواهد گرفت «... با کمال تعجب دیدم اجازه دادند که باز هم معامله را بکنیم.» وتعبير عَلم این است که «شاه انسان کاملی است. می‌خواهد به این شخص کمک شده باشد....» (یادداشت ۳۱ مرداد ۱۳۵۲). 

چنین موردهایی چندین بار در یادداشتهای عَلَم ذکر شده و هیچگاه شاه واکنش تندی نشان نداده است. حال چه پیش آمدی موجب شده بود که در مورد خاتمی با اصرار قضيه را پیگیری کند روشن نیست، ولی به هر صورت بی گمان با افسردگی خاتمی در واپسین ماه‌های زندگی او و درددل باورنکردنی شاه با علَم درباره ارتش بی‌ارتباط نیست. با آن که عَلَم در این باره بسیار گنگ و سربسته سخن می‌گوید ولی جمله «... اگر این تسلط شاهنشاه به امور داخلی این کشور و این جزئیات نبود، نمی‌دانم امروز کشور ما کجا می‌بود...» بسیار پرمعنا و حاکی از ماجرای بسیار مهمی - دست کم از دید شاه - است که - شاید هرگز دانسته نشود. شاید هم در آن محیط در بسته [و سرّی]، کسی با پرونده سازی توانسته بوده است شاه را نسبت به یکی از لایقترین فرماندهانش که در شرایط سخت در کنار او مانده بود، به ناروا  بدگمان کند.

ادامه دارد

برگرفته جستارگونه‌ای از:
عالیخانی، علی‌نقی (1393) یادداشتهای عَلَم، جلد اول، تهران: کتاب سرا، صص 82 تا 84
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها