تعداد بازدید: ۳۹۹
کد خبر: ۱۰۵۱۱
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۶ - 2021 06 September
نوشتاری از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی / استاد دانشگاه تهران
تاریخ تمدن، یا تاریخ بشریت، زنجيره شکل‌گیری «مراکز» و «شبکه»های جاذبه فرهنگی و هنری و دینی و اقتصادی و زوال و جابه‌جایی این شبکه‌ها و مراکز است. هر دین و هر دولت و هر هنر و هر ادبیاتی یک شبکه یا مرکز جاذبه است که می‌تواند تا بی‌نهایت گسترش یابد و هر مجذوب (= قابل جذبی) را از مراکز دیگر به سوی خودش جذب کند و یا مجذوب شده‌های خود را از دست دهد و عملاً به شبکه‌ها و مراکز دیگر بسپارد.

از چشم‌انداز اقتصادی و سیاسی هم می‌توان شکل‌گیری این مراکز و گسترش آنها را دید و نیز جابه‌جایی و زوال آنها را. هر نوع قدرتی، چه سیاسی، چه نظامی، چه اقتصادی می‌تواند تبدیل به نوعی مرکز شود و با نیروی جاذبه خود، عناصری را به سوی خود فرا خواند و چشم‌انداز گسترش خود را هر چه وسیع‌تر کند. جهان، همانگونه که هراکلیت گفت «هماهنگی تنش‌ها یا کشش‌هاست.»

وقتی یک داستان پر جاذبه در دنیای قدیم شکل می‌گرفت، اندک اندک تمام «خرده داستانهای» رایج در آن قلمرو فرهنگی را جذب خود می کرد و جزء تمامیت خود می‌ساخت. «هزار و یک شب» نمونه درخشان و جهانی این مسئله است. نسخه‌های گوناگون شاهنامه‌های مورد بهره‌وری نقالان، نیز از اینگونه است که بسیاری از داستانهای حماسی پراکنده را در درون خود جذب کرده است. بخش اعظم داستانهای عامیانه زبان فارسی در همین موقعیت قرار دارند. کتابهای مرتبط با کرامات اولیا و معجزات پیامبران نیز از همین گونه‌اند. شما اگر به زندگینامه یکی از بزرگان مشایخ تصوف - مانند ابوسعید ابوالخیر یا شیخ احمد جام ژنده پیل - مراجعه داشته باشید می‌بینید که هر حلقه از زنجیره داستان‌ها و کرامات او، از جایی و از زندگینامه عارفی قبل از او، بدانجا راه یافته است و جذب شده است. هم از آن گونه که از تأمل در داستان شیخ صنعان منطق‌الطیر عطار، می‌توان پذیرفت که شخصیت او و سرگذشت او، سبب شده است که داستانهای بسیاری از سرنوشت دیگران، به مرکز شخصیت و داستان او جذب شود و تبدیل به اجزای داستان شیخ صنعان شود.

هر فیلسوف بزرگ، با بنیادگذاری یک نگاه فلسفی و منظومه عقلانی به جذب اندیشه‌های فلسفی قبل از خودش یا معاصر خودش می‌پردازد و آنها را در شبکه فلسفی خودش ذوب می‌کند. شما وقتی تاریخ فلسفه غرب را - که با دقت تدوین شده است - می‌خوانید، متوجه می‌شوید که «كانت» و «هگل» و «اسپینوزا» و «دکارت» همه حرفشان مال خودشان نیست؛ اجزای «جذب شده» تأملات فلسفی دیگران است که در منظومه عقلانی ایشان جای گرفته است و ذوب شده است، از ارسطو تا راسل و ویتگنشتاین تمام فلاسفه بزرگ عالم از همین گونه‌اند. «حرف تازه» در جهان اندیشه، بسیار دیر و دیر متولد می‌شود. بگذریم؛ می‌خواستم بگویم که این مسئله «جاذبه» و «شبکه‌ها» در تمام قلمرو فرهنگ بشری مصداق خود را دارد.

حتی اگر، از چشم‌اندازی مادی، و با انکار عالم غيب و مسئله «نبوّات» به ادیان و شرایع باقی مانده در تاریخ، نگاه کنید می‌توانید بگویید که هر دین یک شبكه الاهیاتی حاصل از تخیل خلّاق یک پیامبر است که شبکه‌های تخیلی ادیان و مذاهب قبل از خود را «جذب» می‌کند و به میدان مغناطیسی خودش می‌کشد و با گذشت زمان، تخیل خلّاق تمام مؤمنان به این شریعت جدید، دامنه این شبکه‌ها را گسترش می‌دهد. صرف نظر از دید مادی هم، می‌توان نمونه‌هایی از این «جذب» شبکه‌ها را، در هر دین و شریعتی، ملاحظه کرد؛ مثلاً ریزه‌کاری‌های مرتبط با معراج حضرت رسول، بخشی از آنها، حاصل تخيّل خلّاق مؤمنان نسل‌های بعد از رسول است و هر کدام می‌تواند بستر جغرافیایی خاص خود را داشته باشد و از معراج‌های دیگر انبیا و اولیا سرچشمه گرفته باشد.

با پیدایش هر شبکه و مرکز جاذبه‌ای، مجذوب‌ها به سوی آن می‌شتابند، یعنی آنها را جذب می‌کند و بر میدان فرمانروایی خود، بدینگونه، می‌افزاید. وقتی مرکز جذب نیرومندتری، در آن چشم‌انداز، پیدا شود این مرکز جذب قبلی، ممکن است بعضی یا تمام جذب شده‌های خود را از دست بدهد و عملاً در درازمدت روی در انقراض نهد. ممکن است بماند و چیزهای دیگری را جذب کند. حیات هر منظومه‌ای و موجودیت هر مرکز و هر شبکه‌ای در گرو این نیروی جذب است و اعتبارش به میزان جذب شده‌هایش.

فرهنگ ایران مزدایی با جذب بخش‌های عظیمی از فرهنگ سامی، از طریق اسلام، تبدیل به یک شبکه و مرکز جذب بزرگی شد و منظومه‌ای را تشکیل داد که در آن در کنار شفای ابن سینا و حكمة‌الأشراق سهروردی، شاهنامه و رباعیات خیام و منطق‌الطیر و مثنوی و دیوان شمس تبریز و خمسه نظامی و دیوان سعدی و دیوان حافظ حاصل آن جذب کلان است. حال اگر هر کدام از این شاهکارهای فرهنگ ایران را جداگانه در نظر بگیرید، مثلاً شاهنامه یا رباعیات خیام را، هر بخشی از شاهنامه و هر رباعی خیام خود به تنهایی یک «منظومه» مرکزی دارد و در این منظومه اجزای بی‌شماری از فرهنگ‌های مختلف جهان را به خود جذب کرده است.

رمانتیسم انگلیسی، یک جریان بزرگ خلاقیت فرهنگ بشری است. به عنوان یک مرکز جذب، وقتی رباعیات خیام را از رهگذر خلاقیت فیتزجرالد در منظومه خود جای داد و عملاً آن را جذب کرد، اجزایی از خلاقیت خیام را در خود جای داده است بی آن که از موجودی آن کاسته باشد یا آن را کمرنگ کرده باشد. همین سخن را در مورد رباعیات خیام و شکل‌گیری آن به عنوان یک منظومه از خلاقیت هنری بشری می‌توان گفت و نشان داد که چه‌گونه خیام، لحظه‌هایی از جهان‌بینی ابوالعلاء معری را در خود دارد و اگر دقت کنیم در کار فیتز جرالد هم معری به نوعی جذب شده است بی آنکه چیزی از معری و خیام کاسته شده باشد.

یکی از «شبکه‌»ها یا «مراکز» بزرگ جذب، در فرهنگ ایرانی، موسیقی ماست. موسیقیی که از داخل خاک چین تا شمال آفریقا را به خود جذب کرده است و اجزای موسیقی تمام این نواحی را در مرکز جاذبه و زیبایی خود قرار داده است. وزن عروضی - که باید ترکیبی از بعضی گرایش‌ها در عروض عرب و نیز صورت‌هایی از عروض پیش از اسلام ایران باشد - یکی از اجزای همین «مراکز» جذب است. ما قدر این میراث بزرگ و جهانی را نمی‌دانیم و با «نوشتن» کلماتی نامربوط، و با خروج از محور جانشینی زبان فارسی، و خلق استعاره‌های غالباً «جدولی» و گه‌گاه، طبیعی چیزهایی به نام «شعر مدرن بی وزن و موسیقی» مرتکب می‌شویم که در طول صد سال اخیر هیچ جاذبه‌ای نتوانسته است ایجاد کند و تنها مایه گریز ذهن‌ها از آن «مرکز» اصلی شده است.

هر گوشه‌ای از فرهنگ پیش از اسلام ایران را که بنگریم با مجموعه بی‌شماری از این مراکز جذب روبرو می‌شویم و با مجموعه‌هایی که هر چیز را وارد خود می‌کنند و مجذوب. اگر روزی به جامعه‌شناسی نام‌ها - براساس شناسنامه‌های صادره از وزارت کشور - توجه کنیم با نام‌هایی از نوع «مزدک علی» و «نوروز علی» روبرو می‌شویم که نشان می‌دهد «نوروز» و «مزدک»، «علی» را که نامی محبوب است در دایره جذب خود قرار داده‌اند و می‌توان بر عکس هم به موضوع نگاه کرد که چه‌گونه «علی» که نامی بسیار محبوب است به عنوان یک «مرکز جذب» نام‌هایی از نوع «نوروز» و «مزدک» را به خود جذب کرده است. نباید تعصب به خرج داد. ما در این بحث به صرف مسئله جذب و مراکز جذب می‌اندیشیم. ممکن است نگاه‌ها یکسان نباشد ولی هر کدام از دو سوی «علی» و «نوروز» که محور جاذبه قرار گیرند، به تکمیل بحث یاری می‌دهند.

مراکز جذب تاریخ تمدن و فرهنگ بشری، گاه، عمری چند صد ساله دارند و نمی‌توان در کوتاه مدت مرکز جذبی عظیم و جهانی به وجود آورد.

با این همه، در تحولات کلان جوامع بشری، این مسئله «جذب» و «مجذوب‌ها» یکی از نشانه‌های قدرت واقعی هر مرکز یا هر دوره‌ای است. در این سالها، کوچکترین نشانی از این نیروی جاذبه به چشم نمی‌خورد. ما در این چشم‌انداز به فیزیک و ریاضی کاری نداریم، بحث بر سر خلاقیت‌های فلسفی و فرهنگی و هنری و ادبی است. حتى در حوزه مدایح امامان و حضرت رسول(ص) هم این واقعه اتفاق نیفتاده است. کدام شعری برای «عاشورا» و یا مديح امام علی‌بن‌ابیطالب(ع) یا حضرت رسول(ص) در این چهل سال گفته شده است که کمترین ارزش ادبی و هنریی در مقابل نمونه‌های شعر محتشم و اقمار او داشته باشد.

ما سخن از «کیفیت» می‌گوییم به «کمیت» کاری نداریم. برای افزودن بر کميت شعر عاشورایی، در عصر حاضر، می‌توان یک آگهی منتشر کرد و مبلغ ناچیزی هم جایزه و تشویق برای گویندگان، قائل شد؛ میلیون‌ها شعر خواهد رسید، ولی از قبل معلوم است که در میان آن میلیونها شعر رسیده، یک بیت از این نوع که محتشم، چهارصد سال پیش - بدون هیچ جایزه و مشوقی - گفته است، پیدا نخواهد شد:

گویی طلوع می‌کند از مغرب، آفتاب
کاشوب، در تمامی ذرات عالم است
شعر شیعی، در ادبیات فارسی، از آغاز تا عصر صفوی - که دولتی مرکزی پشتیبان آن می‌شود - شعری‌ست به لحاظ ساخت و صورت ضعیف و به لحاظ مخاطبان حاشیه‌نشین. دلیل حاشیه‌نشینی آن روشن است زیرا قدرت مرکزی که در دست اهل سنت و جماعت بوده است در تعارض با آن بوده است. ولی دلیل ضعف ساختاری آن را باید جستجو کرد. من در این باره بسیار اندیشیده‌ام و دلیلی برای ضعف ساخت و صورتهای شعر شیعی نیافته‌ام، جز همین حاشیه‌نشینی مخاطبان آن.

استحکام ساخت و صورت در شعر ناصر خسرو (در فارسی) و در شعر ابن هانی اندلسی (در عربی) از مقوله استثناهاست که به مرکز جذب «قاهره» شیعی اسماعیلی مرتبط است. وجه غالب حاکم بر شعر شیعی، نپرداختن به ساخت و صورت‌هاست اگر نگوییم ضعف شاعران است در خلق صورتهای دلخواه. فرض را برین می‌گیریم که شاعران شیعی توانسته‌اند ساخت و صورتهای ممتازی را بیازمایند و به هر دلیلی ازین کار چشم پوشیده‌اند. آنچه برای ما، درین لحظه، اهمیت دارد «توصیف» این امر است و جستجوی علت را به آینده موکول می‌کنیم. آنچه شعر شیعی داریم از کسایی تا حسن کاشی، به لحاظ فرم، متأسفانه، نیرومند و استوار نیست. حتی با ایدئولوژیک‌ترین نگاه هم که بنگریم - با همه واقعیت «حب الشئ يعمي و يصم» [علاقه شدید به چیزی آدمی را کور و کر می‌کند] - باز می‌بینیم تغییری نکرده است.

کسی نگوید شاهنامه فردوسی را چه می‌گویی؟ ما در اینجا به «شاعر شیعی» کاری نداریم به «شعر شیعی» می‌اندیشیم و ضعف ساخت و صورتهای آن مثل «علی نامه». معیار ما در اینجا، به اصطلاحِ صورتگرایان روس، همانا، فرم و ساخت و صورت شعرهاست. همچنین کسی به شعرهای مولانا در ستایش امام علی بن ابیطالب علیه السلام این سخن را نقض نکند که آنچه از حضرت مولانا داریم به هر حال از شاعری از اهل سنت و جماعت است. تمام حرف ما در این است که «شعر شیعی» استوار و با ساخت و صورت هنری تا عصر صفوی کمتر داریم یا نداریم. از تعصبات ایدئولوژیک باید پرهیز کرد.

ساخت و صورت در هنرها، جوهر فرهنگ و جوهر آن زبان است. شاعران شیعی هرگز در مرکز فرهنگ عصر خود نبوده‌اند؛ در حاشیه بوده‌اند و غالباً از طبقه کم‌سواد و کم فرهنگ. وقتی که در عصر صفوی به مرکز فرهنگ راه یافتند و عامل «جاذبه» به گونه‌ای نیرومند شکل گرفت و در میان شیعیان متکلم و فیلسوف و دانشمند و نقاش و هنرمند، از هر هنری، به ظهور رسید و جذب شد، شاعران بزرگ شیعی نیز ظهور کردند مانند صائب و کلیم و طالب و دیگر شاعران. آن زمان بود که محتشم توانست آن شاهکار بی مانند شعر شیعی را بسراید.

پس نمی‌توان در حاشیه فرهنگ یک عصر ایستاد و زیست و در خلاقیت هنری، میدان‌دار اصلی بود. غرض از طرح این مسئله و این همه حرف‌ها همین بود که برای شاعر و هنرمند بزرگ بودن، در هر عصری، شرط اصلی این است که با تمام مسائل آن عصر آمیزش داشته باشیم تا بتوانیم روح عصر را - هر چه هست - درک کنیم و به خلاقیت هنری بپردازیم. شعر شیعی دوره ما، رقیبان بسیاری دارد که «میدانهای جاذبه» را در اختیار خود دارند و به زبان صریح‌تری می‌توان گفت فاقد میدان جاذبه است، با همه عشقی که جامعه ما به امامان و مشاهد متبرکه ایشان دارند. پوست‌کنده‌تر بگویم: جمهوری اسلامی، فاقد نگاه کلان فلسفی به هنر و زیبایی است. تا آنجا که شنیدن بهترین مدایح حضرت رسول را، در شعر احمد شوقی، از حنجره بزرگ‌ترین نابغه آواز عصر، ام‌کلثوم، حاضر نیست بشنود و آن را «حرام» می‌داند. این چنین جهان‌‌بینیی، نمی‌تواند میدان جاذبه‌ای عظیم باشد و هرچه خوب و زیباست از سراسر جهان جذب کند.

هر کسی ممکن است، علتی و یا عللی برای فروماندگی جوامع اسلامی داشته باشد. من هم درین باره نظر خودم را دارم. به نظر من دو چیز عامل این فروماندگی است و آن دور شدن از دو نقطه از زندگی‌نامه و رسالت پیامبر است:

۱) دوری از ملاحظات اقتصادی پیامبر و مبارزه شدید او با فقر.

۲) دوری از جهان جمال‌شناسی و خلق زیبایی در سیره حضرت رسول است که بخش اعظم آن در قرآن کریم و سخنان آن حضرت تجلی دارد.

دو مرکز اصلی «جاذبه»‌های اسلام، قرنهاست که در محاق است: زیبایی و درک زیبایی، مبارزه با فقر در جامعه. پیروزی پیامبر و اسلام، فقط در همین دو «جاذبه» بوده است؛ دیگر شبکه‌ها زیر مجموعه این دو «جاذبه» اند. اصلاً این دو به مثابه «جسم» و «جان»‌اند که از هم تجزیه ناپذیرند. جسم، اقتصاد است و جان زیبایی.

برگرفته از:
مجله بخارا / شماره 144 / تابستان 1400
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها