تعداد بازدید: ۵۲۴
کد خبر: ۱۰۵۱۰
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۱ - 2021 06 September
گفتگو با فریاد محمودی شاعر جوان و آتیه‌دار دهچای نی‌ریز
گفتگو: فاطمه زردشتی نی‌ریزی
شاید آن روزها، همان روزهایی که در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی دهچاه قدم می‌زد، و زیر سقف سحرانگیز آسمان پرستاره‌ی دیارش مرغ خیال را بی‌هراس به لبه‌های کیهان پرواز می‌داد هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کرد که یک روز پا در قلمرو عشق بگذارد، ویزای عاشقی بگیرد و شهروند کشور شعر شود، شعری که تمام وجودش را عاشقانه فراگرفت و ذرات وجودش را به رقص واداشت.

عباس محمودی شاعر 30 ساله، از کسانی است که جنس شعرهایش از درد است و شاید به همین خاطر است که تخلص خود را «فریاد» برگزیده تا فریادی باشد برای صدای بی‌صدایان... موسیقی و شعر، تمام همّ و غم اوست.

مصاحبه‌ای با وی ترتیب دادیم که می‌خوانید.
*****

- چه شد که به تهران رفتید و در آنجا ماندگار شدید؟

سال 88 زمانی که در رشته‌ی تربیت‌بدنی دانشگاه تهران قبول شدم، به تهران رفتم و همان جا ماندگار شدم ولی در حال حاضر در رشته‌ی موسیقی تحصیل می‌کنم و کماکان حلقه‌ای بر گردنم افکنده دوست/ می‌کشد آنجا که خاطرخواه اوست...

- علاقه‌ی شما به شعر گفتن از چه زمانی آغاز شد؟

پدربزرگم میرزاحبیب محمودی شاعر بود که این میراث به دو نفر رسید، عموزاده‌ام دکتر علی‌اصغر محمودی و من. اوایل برایم شعر گفتن زیاد جدی نبود اما از یک جایی به بعد، شعر همه‌ی زندگی‌ام شد، به طوری که تنها دلیل تحمل این جهان، بشخصه برایم شعر و موسیقی بوده و هست.
- اولین شعری را که سرودید، به خاطر دارید؟

خیلی کوچک بودم، شاید دوران ابتدایی بود که یک بیت در مورد دوچرخه گفتم و آن این بود:

خداوندا بده یک چرخ خوبی
که نه پلاستیکی باشه نه چوبی

اما در دبیرستان بود که شعرگفتن برایم جدی‌تر شد. در خلوت خودم، شعر می‌گفتم و ترجیح می‌دادم آنها را برای کسی نخوانم اما زمانی که به تهران رفتم و در فضای جدی ادبیات قرار گرفتم، به این خودباوری رسیدم که شعر می‌تواندیک بخش جدی از زندگی من باشد، به طوری که از آن روز تابه حال یک حالت اعتیاد شدید به آن پیدا کرده‌ام. اگر شعر به من نرسد می‌میرم.

- بیشتر در چه قالبی شعر می‌گویید؟

اکثر قالب‌ها را کار می‌کنم ولی بیشتر غزل، چهارپاره، شعر نو و ترانه.

- موضوع اکثر شعرهایتان چیست؟

شعرهای من بیشتر از جهان‌بینی و مطالعات من نشأت می‌گیرند که بیشتر شامل موضوعات اجتماعی، عاشقانه و صد البته سیاسی هستند.

- نظر خانواده در مورد شعر گفتن شما چه بود؟

خب راستش را بخواهید اوایل اطرافیان نگاه جدی به شعرگفتن من نداشتند، اما از یک جایی به بعد وقتی دیدند قید همه چیز را زده‌ام و به شعر و موسیقی چسبیده‌ام، بی‌تفاوتی آنها تبدیل به تشویق و حتی افتخارکردن شد.

- مشوقین شما چه کسانی بودند؟

یار غار و برادرم دکتر علی‌‌ رسولی که در حوزه‌ی خوشنویسی فعالیت دارد و هنرمندی‌ست بزرگ و جهان زیستش خود شعریست به غایت زیبا، همیشه برایم الگو بودند. 

کاکا حمیدم یا به عبارتی سید حمید ابطحی شاعر توانمند نی‌ریزی که عشق من است و چند نفر دیگر از کاکاهایم: حمید محمدی، محمد حیدری، رامین آموزگاران، کریم دلدار و صدالبته علی اسماعیلی، قافیه‌ی زندگی‌ام داداش رضایم که آن من است او، جان من است او...، و بیشتر از همه، دوست، برادر، مهربان رفیق، و تأثیرگذارترین فرد زندگی‌ام سیدمحمدعلی فاطمی نازنین مدیرعامل فاتح صنعت که عمیقاً باورم کرد و مثل یک راهنما، پدر و مرشد اسباب دلگرمی و امیدواری مرا فراهم نمود. کسی که از کنار استعداد و عشق سربه فلک کشیده‌ی من بی‌تفاوت عبور نکرد،‌ کسی که... کلمات یاری نمی‌کنند!!!!

- از نظر شما شعر چه رنگی است؟

حقیقتاً من مثل شوپنهاور به دنیا نگاه می‌کنم، کمی تیره و تار، خاکستری و صد البته واقع‌بینانه.

- آثار چه شاعرانی را بیشتر می‌پسندید و در سرودن تحت‌تأثیر کدام شاعر هستید؟

یک شاعر را در حد پرستش دوست دارم و آن کارو دِردِریان است. علاوه بر ایشان، شاملوی بزرگ، حسین منزوی، فروغ فرخزاد و صد البته ایرج میرزا. لازم است اشاره کنم من بیشتر تحت‌تأثیر فلاسفه شعر می‌گویم تا شعرا.

- به نظر شما شعرگفتن قابل یادگرفتن است یا ذاتی است؟

به نظر من ذاتی است ولی در صورتی که پرورش داده نشود، شما هیچ‌گاه به عنوان یک شاعر به جهان معرفی نخواهید شد. بنابراین تأثیر محیط در جهت کشف استعداد و پرورش آن، غیرقابل کتمان است.

- از نظر شما، وضعیت شعر جوان کشور چگونه است؟

خیلی خوب است. الان ادبیات به عنوان یک ارزش اجتماعی و یک شاخصه‌ی فرهنگی، روز به روز در حال گسترش و جهان‌شمول‌تر شدن است و تعداد علاقه‌مندان به خاطر بستر مناسبی که به وجود آمده، روز به روز در حال افزایش است.

- وضعیت شعر نی‌ریز چطور؟ از آن اطلاعی دارید؟

تا آنجا که می‌دانم الان کانون‌های ادبی خیلی خوبی در نی‌ریز شکل گرفته که زمان ما به این صورت جدی نبود که این جای خوشحالی دارد. در اینجا باید از جناب آقای رنجبر، به خاطر تمام زحماتی که برای بچه‌های اهل ادبیات شهرستان نی‌ریز می‌کشند، تشکر کنم. از شاعران نی‌ریز نیز اشعار سارا صادقیار و کوثر شاهسوندی را خوانده‌ام که به نظرم اشعار خوبی هستند.

- تا به حال اثری به چاپ رسانده‌اید؟

کتابی به نام یک فنجان درد به چاپ رسانده‌ام و سه اثر دیگر آماده‌ی چاپ دارم که به نوبت چاپ خواهم کرد. این آثار در واقع، روایتگر نیمه‌ی تاریک وجود من است. برآیند دردها، غم‌ها و همذات‌پنداری‌های من با تمام دردمندان جهان.

- تابه حال در جشنواره‌ای برگزیده شده‌‌اید؟

خیلی اهل جشنواره نیستم و کتاب‌هایی هم که چاپ کردم و قرار است به چاپ برسانم، بیشتر به اصرار دوستان بود. بیشتر عقیده دارم که باید در اتاق خودم و کنار میز مطالعه‌ام، خودم را غرق در دریای اندیشه‌ی بزرگان کنم و به این طریق خودم را تقویت کنم، آن‌گاه خودِ جهان و علاقه‌مندان متوجه کارهای من خواهند شد.

- به نظر شما چرا پس از شاملو، اخوان، نیما، فروغ، ابتهاج و... نتوانستیم شاعرانی داشته باشیم که آنقدر اثرگذار باشند؟ علت چیست؟

بیشتر حسادت می‌کنم به زیستن در زمانه و عصر غول‌ها... غول‌هایی نامیرا مثل شاملو، اخوان، فروغ و... و اما نکته‌ای که باعث دلخوشی و امیدواری من است، گسترش و بهبود فضای ادبیات است و نه صرفاً ظهور غول‌های ادبیات.

- خاطرات تلخ و شیرین از سروده‌هایتان؟

خاطره‌ی شیرین: در جشن فارغ‌التحصیلی‌ام شعر طنزی گفتم که داشت به اخراج من از دانشگاه منتهی می‌شد، اما چون لحظه‌ی خوانش مادرم آن‌جا بود و به من افتخار می‌کرد، برایم بسیار لذت‌بخش بود.

خاطره‌ی تلخ: مابقی خاطراتی که از شعر دارم  تلخ هستند و شاید به همین خاطر است که من نویسنده و شاعر شدم و نه دکتر یا مهندس.

- نظرتان در مورد این کلمات چیست؟

مادر: دلیل تحمل جهان

عشق: درد

دهچاه: نیروانای من

آزادی: سقف آرزوهای من

فریاد محمودی: من و تنهایی وموسیقی و شعر...

خدا: نیاز درونی

دروغ: به خودت یا دیگران؟

انسان: کمیاب

سخن پایانی:
جا دارد به رسم ادب، انصاف و قدرشناسی از صمیم قلب تشکر کنم از عزیزی که الطافش در واژه نمی‌گنجد، از جناب مهندس سید محمدعلی فاطمی به خاطر نگاه پر از عشق و محبتشان به آینده‌ی هنری من. با آرزوی اینکه با درخشش در عرصه‌ی هنر بتوانم به بهترین شکل ممکن جواب اعتماد و دوستی ایشان را بدهم. به سان او روزگاری پرچم موطن و دیارم را برخواهم افراشت، همچنین بی‌نهایت تشکر می‌کنم از دکتر علی رسولی به خاطر تمام برادری‌ها، و محبت‌های بی‌دریغش و همچنین انگیزه‌های حیاتم یعنی پدر و مادرم که آرزومندم باعث افتخارشان شوم. ضمناً کمال تشکر را دارم از خانم زردشتی نی‌ریزی و جناب رجبی که متولیان امور فرهنگی دیارم هستند و زحمت مصاحبه را خواهرانه و برادرانه به دوش کشیدند. در آخر روی سخنم با تمام دوستان شاعر و شعردوست نی‌ریز است؛ با تمام وجود شاعرانه زندگی کنید و به قول نیمای بزرگ باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود... بزرگی تاوان دارد. اگر آرزوهای بزرگی داریم باید تاوان بزرگ شدنمان را عاشقانه بپردازیم، برای تک‌تک شما عزیزانم آرزوی پیشرفت در حوزه‌ی ادبیات را دارم.

- چند شعر از بهترین سروده‌هایتان:

سرباز
شب بود و تنها بود و بی‌سیگار سرباز
در برجکی تنها به فکر یار سرباز
عکسی که از معشوقه‌اش در جیب خود داشت
دلگرمی اش بود عین یار غار سرباز
آن گوشی‌ای که دزدکی همراه او بود
با یک اس ام اس شد سرش آوار سرباز:
«امشب قرار است عقد من باشد... ببخشم
از اینکه هستم من چنین ناچار سرباز
با اینکه تو عشق منی اما نداری
سرمایه و آینده، حتی کار سرباز
بگذار واقع‌بین، کمی روراست باشیم
تا راه خوشبختی شود هموار سرباز»
از دست او افتاد گوشی حین خواندن
دنیا شد آن شب پیش چشمش تار سرباز
ناگاه از آن برجک صدای تیر آمد
خط زد بر این اوضاع خفت بار سرباز

حسرت
ای علت افسردگیِ کُلِ غزل‌ها
پایان بده به دامنه ی جنگ و جدل‌ها
باید بگزینی تو یکی از رقبا را
ای خواسته‌ی مشترک بچه محل‌ ها
هرجا که تو رفتی تَرَک افتاد به خاکش
یعنی که تویی عامل ایجاد گسل‌ها
شیرینی و چون زهر،تناقض هنر توست
ای مزه‌ی تو حسرت زنبور عسل‌ها
هر شب من و دلواپسی و ترکش سیگار
هر شب تو و زیبایی و خواباندن کَل‌ها
من خسته‌ام از هر چه که عشق است بجز تو
جز تو که شدی مرجع تقلید عجل‌ها
بانو تو بیا تیغ بزن بر رگ من که
بدجور شدم مسخره ی کور و کچل‌ها

بلای نوظهور
دور دستی تو شبیه کهکشانی دور دور
عاجزم از فتح قلبت نازبانوی غرور
داستان دلبری های تو کاری کرده که
دارد از رونق می افتد داستان بوف کور
آتش عشقت چه می خواهد از این شهر عبوس
شهر ما طاقت ندارد ای بلای نوظهور
این قَدَر با موی آشفته نیا در کوچه ها
گرچه لائیکم ولی می ترسم از چشمان شور
بچه های این محل خون ها برایت ریختند
عشق هم می پروراند گاهی از عاشق شرور
گرچه ماهیگیر خوب این شهر دارد بسیار
لحظه ی صید تو می افتند چون ماهی به تور
کوسه باشی یا نهنگ؟ اصلاً چه فرقی می کند
سرنوشت عاشقانت هست یک تنگ بلور
هر کسی آمد بگوید عاشقت هستم شنید:
می بری رؤیای بودن با مرا با خود به گور

اول مهر
اول مهر که می شد بدنم می لرزید
پشتم از فکر به بخت لجنم می‌لرزید
تا می افتاد نگاهم به لباسم هر بار
بدن لاغر چون گورکنم می لرزید
کاپشن حسرت من بود و زمستان دائم
دست سرمازده در پیرهنم می لرزید
یک نفر مسخره ام کرد همان سال نخست
گفت: تو پاپتی هستی!!! بدنم می لرزید
گونه اش خیس شد از اشک پدر تا فهمید
سخت از دیدن این صحنه تنم می لرزید
پدرم بس که تهی دست و خجالت زده بود
روز دامادی و عاشق شدنم می لرزید
مادرم وقت اجاره به خودش هی می گفت:
من چه خاکی به سر خود بزنم، می لرزید
تا که عاقد به زنم گفت:وکیلم؟؟؟دیدم
طفلی از واهمه ی فقر، زنم می لرزید
خواب دیدم که شبی مرده ام و کنج مزار
کوهی از عقده درون کفنم می لرزید

عاری از امید
مثل آن دختر زیبا که شده غرق اسید
شده آیا که تهی باشی از احساس امید؟
دل من سخت به تنگ آمده از زیستنم
زندگی روح مرا یکسره چون مار گَزید
من نهالی پر از احساس طراوت بودم
شاخ و برگم شب پاییزی اندوه تکید
درد یعنی که خبردار شود شصتت که:
هیچ عشقی به سرانجام قشنگی نرسید
کاش تنهایی من را نچشد هیچ کسی
مرگ بر زندگیِ عاری از احساس امید
کرده محدود مرا قافیه های غزلم
باید اندوه مرا شرح دهد شعر سپید

عاقبت نیز شود صحبت هر انجمنی:
دیشب آن عاشق دلداده به رؤیاش رسید
قبل از آنی که رسانند به درمانگاهش
دیگر آن قلب پر از حسرت و رنجش نتپید

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها