تعداد بازدید: ۴۴۱
کد خبر: ۱۰۰۱۰
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۴ - 2021 20 June

بی‌بی کاسه‌ی چینی گل‌محمدی را گذاشت جلویم...

- بیا تا هنو آشو رِ نخوردیم، اول ای رِ پر کن، ببر درِ خونِی شوکت و بیا...

کاسه را پر از آش کردم و تا آمدم آن را ببرم بی‌بی پرید جلویم...

- کجاااااااااا؟

- برم خونه‌ شوکت خانوم دیگه بی‌بی، مگه خودتون نگفتین براشون آش ببرم؟

نگاهی به  کاسه‌ آش انداخت...

- ایطو؟ ایطو ببری؟

- مگه چشه بی‌بی؟

- چش نیس گوشه، خو دختر یَی تنظیمی، چار تا نخودی، لوبیِی میرختی روش لااقل...

- آهان، باشه بی بی جان، باشه...
*****
بی‌بی هن و هن کنان از در آمد تو...

- کجا بودی بی‌بی؟

- درِ کوچه...

- چه خبر بی‌بی؟

- هیچی داشتم با ای شوکت خدازده حرف می‌زدم، بدبخت می‌گف همش فشارُم بالاپویین میشه... میگف نصف کارام مونه، اصن حالُش خوب نبود...
- آخی... جدی بی‌بی؟

- ها ننه...

- دیه منم دلُم برش سوخت گفتم گلاب رِ میفرسم بیا کاراته بکنه.
نگاهش کردم...

- من؟ من برم بی‌بی؟

- میه بغیر تو کسی‌ام اینجا اسمُش گلابه؟

- نه خب...

- ها؟ خو نپه چی‌چی میگی؟ نکنه نیخی بیری؟ خجلت نکش بوگو...

- آخه بی‌بی جون، شوکت خانم خودش چار تا دختر داره که تا اونجایی که من میدونم دوتاشونم تو خونه بیکارن، بعد من برم کاراشو انجام بدم؟

- حالا میه چیطو میشه تو بیری دختر؟ مااارُت میزنه اگه بیری؟

- ولی بی‌بی...

- ولی و مررررررگ... پابوشو سرجات تا....

جمله‌ بی‌بی تمام نشده از سرجایم بلند شدم... بحث کردن با بی‌بی فایده نداشت.

*****
سبد پیک‌نیک را که برداشتم بی‌بی گفت:

- میگم ننه حالا که دریم میریم سرآسیو، چیطوره اینجو درِ خونِی شوکتم بزنی، بیگی بیا تا با هم بیریم...

- کجا بریم بی‌بی؟ الان سوسن خانم که داره میاد دنبالمون خودشون سه نفرن، مام دوتا می‌شیم پنج تا، بعد شوکت خانم اینا با بچه‌هاش کجای ماشین می‌خوان بشینن آخه؟ بعدشم ما خوراکی فقط اندازه‌ ٥ نفر برداشتیم...

بی‌بی چپ‌چپ نگاهم کرد...

- اَی کارد بخوره تو او کُم تو که فقط فرک خودتی... دختر عیبی خو ندره، بعدُشم یَی ذرِی تو هم می‌چَپیم، هممون جامون میشه....

سبد را برداشتم و تمام قد ایستادم جلوی بی‌بی...

- بی‌بی...

- ها؟

- یه چیزی میگم خداوکیلی راستشو بگو...

- بنال...

- تا اونجایی که من می‌دونم شما هیچوقت چشم دیدن شوکت خانومو نداشتین و همیشه کلی پشت سرش حرف می‌زدین، چی شده تو این چند روز اینقد هواشو دارین و باهاش یارغار شدین؟ ها؟

- هیچی...

- بی‌بی قول دادین راستشو بگین...

بی‌بی نفسی عمیق کشید...

- خو دختر تو چقد نادونی، میه نیفمی؟ پسرِ دخترخالِی زن عامو شوکت رفته تو شورا... گفتم صب می‌نی کاری چی داشتاشیم اَ شوکت بگم یَی زبونی برمون بذره!!!
گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها